✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨#داستانڪهایےپندآموز ✳️زن نمی دانست ڪه چه بڪند ؟
✨خلق و خوے شوهرش او را به تنگ آورده بود ، همیشه می گفت و می خندید ، با بچه ها خوش و بش می ڪرد .√
✨ولی مدتی بود با ڪوچڪترین مسئله عصبانی می شد و داد و فریاد می ڪرد !!!
زن روزے به نزد راهبی رفت تا از او ڪمڪ بگیرد ، او در ڪوهستان زندگی می ڪرد ، زن از راهب معجونی خواست تا شاید چاره اے ڪارش شود !!
✨راهب نگاهی به زن ڪرد و گفت : چاره ے ڪار تو در یک تار مو از سبیل ببر ڪوهستان است !..√
✨ببر ڪوهستان !!
آن حیوان بسیار وحشی است !! و هر وقت تار مویی از سبیل ببر وحشی را آوردے برایت
معجونی می سازم تا شوهرت با تو مهربان شود .... زن با ناامیدے به خانه اش برگشت .
✨غذایی را آماده ڪرد و روانه ے ڪوهستان شد ، خود را به نزدیڪی غار رساند ، از شدت ترس بدنش می لرزید
اما مقاومت ڪرد .. آن شب ببر بیرون نیامد !.
✨چندین شب به همین منوال گذشت هر شب چند گام به غار نزدیڪتر می شد ، بلاخره ببر وحشی غرش ڪنان از
✨غار بیرون آمد و ایستاد و به اطراف نگاه ڪرد !.
✨هر شب ڪه می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیڪتر می شدند ....
✨چهار ماه طول ڪشید تا ببر به واسطه ے بوے غذا به زن نزدیڪ شد ، و آرام آرام شروع به خوردن ڪرد .
✨مدتی گذشت .!!
✨طورے بود ڪه ببر بر سر راه زن می ایستاد و منتظر می ماند زن خود را به ببر نزدیڪ تر میڪرد و سر او را نوازش می ڪرد و به ملایمت به او غذا می داد ،
✨هیچ سرزنش و ملامتی در ڪار نبود هیچ عیب جویی ، ترس و وحشتی در میان نبود و بر خلاف دشوارے و سختی راه هر شب آن زن براے ببر غذا می برد و سر او را در دامن خود می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می ڪشید ....!!!!
✨بالاخره یڪ شب زن با ملایمت تار مویی از سبیل ببر ڪند ، و شادمان نزد آن راهب رفت ....
✨فڪر می ڪنید آن راهب چه ڪرد ؟
✨نگاهی به اطرافش ڪرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت ڪه در ڪنارش شعله ور بود ..
✨زن ، هاج و واج نگاهی ڪرد در حالی ڪه چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند ڪه چه بگوید .
✨راهب با خونسردے رو به زن ڪرد و گفت :
آیا ”مرد تو " از آن ببر ڪوهستان بدتر است ؟تو نیرویی دارے ڪه از وجود آن بی خبرے !!
✨با
#صبر و
#حوصله ،
#عشق و
#محبت توانستی آن حیوان را
#رام ڪنی !!!
✨مهار خشم شوهرت در دستان توست ،
👌پس
#محبت و
#عشق را به او
#ببخش و
با
#حوصله و
#مدارا #خشم و
#عصبانیت را از او دور ساز.
🍁 @baladeh_e_noor☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆