🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 ۞﷽۞
📖صفحہ سی و ششم.√⚘
🔰ادبیات درّه نـور.√⚘
⚜#درسوگمـــ❤️ــادر
⚜#افشیناعلا〽️تازگی ها دفترم خالیست
〽️شعرهادیگرسراغ مرانمی گیرند
〽️واژه هایم لال
〽️سطرها آب دهان مرده را مانند
〽️خودنویسم گرچه مالامال
〽️جوهرم خالی ست.
〽️چون کخ جای
#مادرم خالی ست
〽️صبح ها در ازدحام این همه آدم
〽️سایه های روشن و خاموش
〽️این همه چشم و دهان و گوش ؛
〽️باز هم حس می کنم دور و برم خالی ست
〽️چون که جای مادرم خالی ست
〽️ظهرها در خانه همچون روح سرگردان
〽️می کشم هر سو سوک ؛
〽️چیزی نمی یابم
〽️گاه می گریم
〽️گاه می خوابم
〽️گاه گاهی شانه هایم مب شود سنگین
〽️رفته شاید دخترم باز از سر و کوا پدر ،بالا
〽️یا نه ،شاید ضربه دست زنم باشد
〽️خسته از پرسیدن حالم
〽️هم ز پاسخ های سر بالا
〽️یک نفر گاهی به دستم ،ایتکانی می دهد
〽️می نوشمش ،شاید
〽️چای تلخی یا شرابی خوشگوار است این
〽️سایه ای بر سفره می لغزد
〽️می خورم ،شاید ناهار است این
〽️بعد از آن وا می روم بر صندلی ،امّا
〽️صندلی از پیڪرم خالی ست؛
〽️چون ڪه جای
#مادرم خالی ست
〽️عصرها،تکرار یک کابوس
〽️در حیاط پشت خانه ،روی رخت آویز
〽️چادری گلدار می رقصد
〽️یک نفر در گوش من می خواند این آواز ؛
〽️"
#مادرترابادباخودبرد...."
〽️می گریزم تا نگوید باز....
〽️می خزم ڪنج اتاق خالی
#مادر〽️گنجه را وا می ڪنم بو می ڪشم یڪسر
〽️خیره گشته عینڪش برمن !
〽️آمدے فرزند؟"
〽️چشم من روشن ...."
〽️عینڪشرا می ڪشم بر دیده ،پنهانی
〽️ڪفش هایش را روے لب
〽️جانمازش را به پیشانی
〽️گنجه را می بندم و سر می نهم بر تخت
〽️هق هقم را در لحافش می ڪنم پنهان
〽️عطراندامش دلم را می چلاند سخت
〽️سر ڪه بر می دارم از بالین
〽️خنده اممیگیردازتصویرخوددر قاب آیینه
〽️نیمی از من هست
〽️نیم دیگرم خالی ست
شبکهجادوینوازشیافریبقرصخوابآور
〽️خواب را در چشم هایم می ڪندجارے
〽️آن دم آخر
〽️لحظه ے پایان بیدارے
〽️باز یادم هست "
#مادر نیست "
〽️رفته وتاعمردارم بالشزیر سرم خالی ست
〽️چون ڪه جاے مادرم خالی ست
〽️نیمه هاے شل ،دم ڪابوس هایم گرم !
〽️ڪه رها می سازدم از چنگ رویاها
〽️(خواب مادر داشتن خوب است ،امّا سر ز
〽️خوابی این چنین برداشتن دشوار )
〽️سخت بیزارم من از نیرنگ رویاها
〽️چون ڪه وقتی چشم ها را می گشایم باز
〽️پوستی می بینم از خود مانده بر تختم
〽️لاشه ی تن مانده ،امّا جای من در بسترم
〽️خالی ست
〽️چون ڪه جاے
#مادرم خالی ست
ادامه دارد .....
🆔 @baladeh_e_noor🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂🍂🍂🍁🍂