شاه؛ از سرسپردگی تا ادعای آزادی
📝 علی ابوطالبی
مکتوبات گفتگویی کوتاه میان
#محمدرضا_پهلوی و
#لیندون_جانسون رئیسجمهور وقت ایالات متحده را منتشر کرده که حاوی دو نکتۀ شایان توجه است؛ شایان توجه از این جهت که خصلتنمای حکومت
پهلوی است:
اولی، پاسخی است که شاه به تمجید جانسون از پیشرفتهای ایران میدهد:
«ما خوشاقبال بودهایم...» دراینباره بعداً خواهم نوشت. در اینجا میخواهم به نکتۀ دوم بپردازم: بحران
#دومینیکن.
در این مکالمه جانسون از شاه میخواهد در اجلاس آتی سران کشورهای افریقایی۔آسیایی در الجزایر از موضع امریکا درخصوص «بحران دومینیکن» حمایت کند و شاه هم اطاعت میکند. اما منظور جانسون از «بحران دومینیکن» چیست؟
جانسون در سخنانش از «سفر ماه گذشته»ی شاه صحبت میکند، بنابراین گفتوگو در تاریخی بین ۱۱ تا ۲۹ خرداد ۴۴ (اول تا ۱۹ ژوئن ۱۹۶۵) صورت گرفته است.
برای بررسی اوضاع دومینیکن در ژوئن ۱۹۶۵ (که جانسون در مکالمه با شاه حکومت آن را «آزاد» مینامد) باید به عقب برگردیم، به ۳۵ سال پیشتر: در زمستان ۱۹۳۰ شورشی علیه ر.ج. وقت دومینیکن، هوراسیو باسکس درگرفت. باسکس تصمیم گرفته بود برخلاف قانون اساسی دوران ریاستجمهوریاش را تمدید کند.
چند ماه بعد، در تابستان ۱۹۳۰ انتخابات برگزار شد و یک رافائل دیگر به ریاستجمهوری رسید: رافائل تروخیو، همان تیمسار کذایی، که در سال ۱۹۱۸ (دو سال بعد از اشغال دومینیکن توسط امریکا) به ارتشِ دستآموزِ امریکا پیوسته و به دلیل سرسپردگیاش، مراتب ترقی را بهسرعت پیموده بود.
تروخیو بهمحض تصاحب قدرت پایههای یک نظام خودکامه را ریخت و به مدت ۳۱ سال یکی از مخوفترین دیکتاتوریهای جهان را بر دومینیکنِ زیبا حاکم کرد.
جنایتی نبود که تروخیو در دوران سیاه حکومتش مرتکب نشده باشد: از شکنجه و اعدام مخالفان گرفته تا صدور فرمان کشتار نژادی (هائیتیتباران) و البته فرمان ترور رهبر یک کشور دیگر، رومولو بتانکور رئیسجمهور میهندوست و مصلح ونزوئلا، که خوشبختانه در این یک مورد ناکام ماند.
(امروز یکی از مهمترین خیابانهای سانتو دومینگو پایتخت دومینیکن به نام رومولو بتانکور است).
جنایات تروخیو در حق شهروندان دومینیکن با رضایت کامل ارباب بزرگ، ایالات متحده همراه بود چراکه او یک «آنتیکمونیست» تمامعیار بود؛ نمونۀ مثالزدنی یک مستبد دستراستی که کوچکترین مخالفت را برنمیتافت و در کشتار و سرکوب «چپولها» درنگ نمیکرد.
با اینحال، بعد از اقدام به ترور ناموفق بتانکور، امریکا به فکر افتاد به نحوی این سگ زنجیری را بازنشسته کند مشروط بر اینکه «جانشین مناسبی برایش پیدا شود مبادا کاستروی دیگری در دومینیکن به قدرت برسد».
در دسامبر ۱۹۶۲ (یک سال و اندی پس از ترور دیکتاتور) انتخابات ریاستجمهوری برگزار و خوان بوش گابینیو، بنیانگذار «حزب انقلابی دومینیکن» که به دستور تروخیو تبعید شده بود به پیروزی رسید.
در ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۳ (تنها هفت ماه پس از آغاز به کار دولت منتخب بوش) ارتش با چراغسبز امریکا کودتا کرد و بوش را به تبعید مجدد فرستاد.
کمتر از دو سال بعد، در ۲۵ آوریل ۱۹۶۵ (یک ماه و اندی پیش از مکالمۀ شاه و جانسون) تعدادی از افسران هوادار قانون اساسی شورش کردند و رئیس دولت کودتا تحت بازداشت قرار گرفت.
بدنۀ مردمی حامی بوش هم به خیابان آمدند و بهمنظور مقابله با نیروهای نظامی و انتظامی وابسته به ایالات متحده سلاح به دست گرفتند.
صبر ایالات متحده که توقع داشت سگهای دستآموزش خودْ از پس کار برآیند، خیلی زود سر آمد: وقتی سفیر امریکا در سانتو دومینگو هشدار داد سررشتۀ امور از دست ارتش خارج شده و «امروز فرداست که کمونیستها بر کشور حاکم شوند»، پرزیدنت جانسون دستور مداخله داد و نخستین گروه اعزامی ارتش امریکا در ۲۸ آوریل وارد دومینیکن شد تا «غائله» را بخواباند. ایالات متحده بیش از بیستهزار نیروی نظامی به دومینیکن اعزام کرد.
در زمانی که جانسون داشت از شاه میخواست درخصوص «بحران دومینیکن» همسو با ا.م. و به نفع «جهان آزاد» موضع بگیرد، دومینیکن در چنین وضعیتی بود: مردم حامیِ قانون اساسیِ دموکراتیک داشتند با اشغالگران و کودتاچیان مورد پشتیبانی امریکا مبارزه میکردند تا حقوق اساسی خود را استیفا کنند.
اینک یک بار دیگر مکالمۀ آخرین پادشاه ایران با رئیسجمهور وقت ایالات متحده را بشنوید تا تصویر کاملتری از نسبت نظام سلطنتی ایران با قانون، انتخابات، و «آزادی و دموکراسی» به دست آورید.
پایان.
پی نوشت:
قیام مردم دومینیکن سرانجام پس از چند ماه شکست خورد و در انتخابات سال ۱۹۶۶ خواکین بالاگر، یکی از مریدان تروخیو، در انتخاباتی بیرمق که توسط ایالات متحده «مهندسی» شده بود، به قدرت رسید.
t.me/nikkhah_media/144🆔 @nikkhah_ir