صدای گوش خراش راکت اینبار دل خراش شد ... رزمنده جوانی محمد کاظم را در آغوش گرفته بود به او میگفت: تحمل کن تا ماشین بیاد و بریم بیمارستان محمد کاظم با لبخند دلنشینی که موج رضایت را با خود به همراه داشت گفت: "هیچ اشکالی ندارد. من ناراحت #نیستم" چه زیبا بار #امانت را میکشند
صبح که از خواب بیدار میشدند تلاوت قرآن, عرق شرمی را بر دیوارهای ستون پیشانی تازه واردها جاری میساختند #خاک آنجا باعث شده بود به خیلی چیزها پشت کنند, به #دنیا و آنچه در دنیا ارزش شده بود ... خویشتن را در بوته #آزمایش قرار داده بودند که هم خود را بیازمایند و هم این جهان را ... #ادامه_دارد
اوایل که اعزام صفحه روح بخش جبهه شده بود چشمانش مشتاق دیدن رزمنده ها بود ... طی مسیر نخلستان شهر فاطمیه داشت فهمید که زندگی شهری مردمان را از چه دور کرده گویی سرزمین خود را یافته بود آری دگر نمیخواست از خاک جدا شود میگفت: "#زندگی_شهری و رفاه که مدتی را با آن خوکرده بودیم، چهره عوض میکرد و ما را بر آن میداشت که چون از #خاک برآمده بودیم، بر خاک و با خاک باشیم." هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش #ادامه_دارد
#شهید_محمد_کاظم_اعتمادیان نهم آذر 1343 مصادف با روز #شهادت_امام_موسی_کاظم در تهران تولد یافت در ظهر روز دوشنبه 65/7/21 در سن 22سالگی یک روز پس از ولادت آقا امام موسی کاظم در اثر بمباران هوایی دشمن بعثی به درجه رفیع #شهادت نائل و به ملکوت اعلی پیوست.