به نام خدا
#مهتاب_خیّن
(خاطرات سردار شهید حاج حسین همدانی
🌹)
در دو تا از ماموریت های شناسایی محور سرپل ذهاب ،حاشیه رودخانه الوند ،محمود شهبازی(فرمانده وقت سپاه همدان)هم با ما امد و از قضا در هر دو نوبت هم شلوغ کاری و بازیگوشی کرد
😄بار اول که اورا با خودمان بردیم ، رفتیم به روستای مخروبه ای در جلو روستای جگر محمدلو،انجا می رفتیم داخل کلبه خرابه ای و از لای منافذ و دیوارها به سمت دشمن دوربین می کشیدیم . نحوه شناسایی هم به این ترتیب بود که گروهی وارد موضع نمی شدیم . یکی یکی می رفتیم انجا ، اولی به حالت خمیده می رفت و دوربین می کشید و سایرین در نقطه دورتر می ماندندبه انتظار مراجعت او ، نفر اول که بر می گشت ،دومی می رفت و...
اولین نفر که رفت و خط دشمن را دید زد و برگشت محمود شهبازی بود.
انجا من کنار اقای قدیر نظامی ایستاده بودم ایشان چون شناسایی بیشتر انجام داده بود ،داشت من را توجیه می کرد .حبیب مظاهری هم ته روستا ، منتظر بود تا نوبتش بشود و بیاید برای توجیه.
ناگهان دیدیم محمودشهبازی ،در حالی که اسلحه اش را به صورت حمایل فنگ در اورده ، دارد مثل تیر رو به سمت عقب می دود. مو بر تنمان راست شد و با خودمان گفتیم قطعا عراقی ها متوجه حضور ما در روستا شده اند و این طرف امده اند تا ما را اسیر بگیرند..
ما هم دوربین برداشتیم و پشت سر محمود شروع به دویدن کردیم حالا او جلو جلوتر می دوید و ما در پی اش
😄منتها می دیدیم همانطور که می دود، بایکی از دست هایش انگار دارد چیزی را از سرو صورتش دور می کند. حیرت کرده بودیم چرا اینطوری می کند؟ سرانجام وقتی به او رسیدیم معما حل شد.معلوم شد وقتی ما مشغول شناسایی بودیم محمود که حوصله اش سررفته بود، بازیگوشی اش گل می کند و می رود سر وقت کندوی عسلی که به تنه درختی چسبیده بود. بعد تکه ای از عسل با موم گرفته و بیرون کشیده تا بخورد زنبورهای عصبانی هم به او حمله کرده اند و او همانطور که دارد می دود ، با یک دست عسل می خورد و با دست دیگرش با زنبورها می جنگد!
وقتی به او رسیدیم همچنان ان موم عسل را توی مشت گرفته ، و بادست دیگرش زنبو ها رو پس می زند حتی حاضر نشد ان موم را رها کند.خب اگر این کار را می کرد طبیعتا زنبورها ولش می کردند .به او که رسیدیم دیدیم لب و چانه اش پر از عسل است و می جنبد، و حاضر نیست موم را دور بندازد!
تمام سرو صورتش و گردنش را نیش زده بودن
😄ما هم دادمان به هوا بلند شد و گفتیم اخر این چه کاری است ،چه بساطی است راه انداختی ؟!مثلا ما امدیم شناسایی ،!هیچی نگفت فقط می خندید .البته وقتی به مقرمان برگشتیم تازه جای نیش ها بر سرو صورتش شروع به خارش کرد طوری که چند روز داشتیم او را مداوا می کردیم.تمام گردن گلو،صورت و دور چشم هایش ورم کرده بودند و عجب قیافه ای پیدا کرده بود .با همان سر و صورت متورم برگشت همدان . ما هم موقتا نفس راحتی کشیدیم
😄😄📗برگرفته از کتاب
مهتاب خین
معاونت فرهنگی
🇮🇷جبهه سایبری حیدریون
🇮🇷@behtarin_farmandeh #همدانی