زندگینامه سردار شهید
🌹حاج احمد مایلی
🕊#گردان هوایی یگان صابرین
✨☄بخش چهارم
☄#من میروم ایرانشهر. اینجا آنتن ندارم. خودم تماس میگیرم. روز قبل از حادثه هم تماس گرفت. گفتم بچهها میگویند دسته
#عزاداری میخواهد بیاید
#جلوی خانه. گفت بگو
#بیایند، گوسفندی هم بخرید. گفت دوباره تماس میگیرم، اما خبری نشد. هرچه تلفن زدم جواب نداد. تا اینکه روز بعد خبر
#شهادتش را آوردند. این خبر را دقیقا همان
#شبی آوردند که قرار بود دسته
#عزاداری بیاید جلوی خانه.
*فارس: منش، رفتار و حالاتشان چطور بود که از قبل شما
#انتظار شهادتشان را داشتید و برایتان دور از ذهن نبود؟
#همسر شهید: چند وقتی بود توی خودش بود و در خانه
#آرام و -قرار نداشت. وقتی میآمد خانه دائم به او میگفتم چند روزی پیش من و بچهها بمان. میگفت میخواهم برگردم؛ بچهها آنجا به من
#نیاز دارند. کارمان ناتمام میماند. هدفش فقط این بود که به
#زاهدان برود. لحظهای از مسئولیتش
#غافل نمی شد.
*فارس: شهید مایلی ماههای محرم و صفر کجا میرفتند؟ چه میکردند؟
#همسر شهید: این اواخر ماههای محرم و صفر را هم در زاهدان میماند.
*فارس: چرا این محله را برای زندگی انتخاب کرده بود؟
همسر شهید: همیشه میگفت هرچه سداریم از این آقا #(امامزاده حسن(ع)) داریم. خیلی محلهمان را دوست داشت. همینجا هم متولد شده بود و جز اینجا هیچ جای دیگری را برای زندگی قبول نمیکردند..
*فارس: رفتارشان در خانه با شما چطور بود؟
همسر شهید: رفتار بسیار خوبی با ما داشت. هر چه بگویم کم گفتهام. یک ساعت
#قبل از
#اذان برای خواندن نماز شب از خواب بیدار میشد و همیشه
#زیارت عاشورا میخواند. محال بود آن را ترک کند. صبحها بعد از نماز، زیارت عاشورا را از حفظ میخواند. برای خواندن نماز یا مسجد میرفت یا به حرم امامزاده حسن علیه السلام. وقتی از ماموریت برمیگشت، قبل از اینکه سوار هواپیما بشود
#زنگ میزد به من و میگفت بچهها را خبر کن و بگو
#نوهها را بیاورند؛ میخواهم به محض رسیدن ببینمشان.
ادامه دارد....
#یادگاه شهدای صابرین
✨ @behtarin_farmandeh#همدانی