شانه بر زلف پریشان زدهای، به به به
دست بر منظرهی جان زدهای، به به به
صفِ دلها همه بر هم زده ماشاءالله
تا به هم آن صف مژگان زدهای، به به به
تو بدین چشم، چو عابد بفریبی چه عجب؟
گول، صد مرتبه شیطان زدهای، به به به
تنِ یکلایی من، بازوی تو، سیلیِ عشق
تو مگر رستم دستان زدهای؟ به به به
آفتاب از چه طرف سر زده امروز، که سر
به منِ بی سر و سامان زدهای؟ به به به
من خراباتیم؛ از چشم تو پیداست که دوش
باده در خلوتِ رندان زدهای، به به به
"
عارف"! این طرز سخن، از دگران ممکن نیست
دست بالاتر از امکان زدهای، به به به
#عارف_قزوینی🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹