مجله آزادی | خبرفوری

#علیه_فراموشی
Канал
Новости и СМИ
Политика
Социальные сети
Запрещенный контент
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала مجله آزادی | خبرفوری
@AzadiMagazineПродвигать
10,61 тыс.
подписчиков
25,7 тыс.
фото
26,3 тыс.
видео
647
ссылок
کانال «مجله آزادی» @AzadiMagazine صدای مردم از چهارگوشه ایران است. از بلوچستان تا تبریز و مازندران و تهران و شیراز و کردستان و چهارمحال بختیاری فیلمها و گزارشات خود را برایم ارسال کنید این کانال صدای شماست آیدی من: @Rebel_son1
#علیه_فراموشی

«رد خونش را دنبال کردم
به کودکی رسیدم که نان آور خانه بود، از خطه بی‌نشان ها، از بلوچستان مظلوم..
و مادری که در سکوت
بی رحم شب فریاد می زد:
از درد تو دیوانه شدم.»

به مویه‌های مادر #محمد‌اقبال_نائب‌زهی، گوش کنید: «خدا منو می‌کشت، ولی تو رو نگه می‌داشت، چطور خواهرانت را یتیم کردی، از درد تو دیوانه شدم، خونه به خونه می‌گردم، بدون تو طاقت نمیارم.»

مادر محمداقبال نتوانست تحمل کند و با رفتن او سکته کرد، حال جسمی او خوب نیست و توان راه‌رفتن ندارد.

محمداقبال از ۹ سالگی کارگری کرده بود، او در جمعه خونین با شلیک گلوله از پشت کشته شد، جمعه‌ای که بیش از ۱۰۰ هم‌وطن در زاهدان بی‌رحمانه کشته شدند.

محمداقبال آرزو داشت یک گوشی بخرد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏ چهره‌های زیبای ‎#قیام_ژینا و نام‌هایی که رمز می‌شوند
اول فرودین ۱۴۰۳

در نوروز ۱۴۰۳ از چهره‌های پر از زندگی مبارزانمان یاد می‌کنیم. از جان‌های امیدواری که تنها به‌دلیل «بودن» بر حاشیه‌ی زیست مورد تایید جمهوری اعدامی زندگی‌شان کوتاه شد. کسانی که جرأت کردند آینده‌ی دیگری جز فقر و تباهی و سرکوب و حذف برای جغرافیای ایران تخیل کنند.
از خانواده‌های دادخواهی یاد می‌کنیم که امسال سفره‌ی عیدشان در جوار مزار عزیزانشان پهن شده اما به دادخواهی باور دارند و ‎#علیه_فراموشی می‌جنگند.
از مبارزانی یاد می‌کنیم که در زندان‌های حکومت کشتار هزینه‌ی گزافی برای آینده‌ای دیگر می‌پردازند. کنار این خانواده‌ها و مبارزان می‌ایستیم به امید روزی که باز «کنار صف یارانمان بازگردیم.»

موسیقی: دوباره باز می‌گردم
شعر: پویان مقدسی

شعر دکلمه: شیرکو بیکس
🔖کفایه از عباس زودتر اعدام شد!
فقط همین تصویر از او به جای مانده است: تصویری خندان از زنی که در سال‌های نه‌چندان دور، در عینِ تنگدستی، با نانِ شرافت در کنار همسر و فرزندانِ خود روزگار می‌گذارند.
او ‎#کفایه_حزباوی نام داشت. همسرِ کارگری بود به نام ‎#عباس_دریس ، عباس در #آبان_خونین_۹۸ قربانی سناریوهای دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی شد، جرم آن بود که زمانی که در کنار خیابان مشغول دستفروشی هنداونه بود شاهد جنایت #نیزارهای_ماهشهر شد.
برای تحت فشار گذاشتنِ عباس و اخذ ‎اعترافات اجباری مدتی او و فرزندش را ربودند.
عباس از داخل زندان، کیف‌های چرمی می‌ساخت و به معیشتِ خانواده کمک می‌کرد.
هنگامی‌که ناباورانه خبر محکومیت عباس به اعدام را شنید، دچار سکته‌ی مغزی شد و جان باخت.
حالا حکم اعدام عباس در #دیوان_عالی_کشور تأیید شده و فرزندانشان بدون مادر و پدر، نزد مادربزرگی پیر و تهیدست هستند.
حدیثِ خانواده‌ی عباس دریس، حدیثِ یکی از هزاران خانواده‌ای است که #جمهوری_آدمکش_اسلامی ، در طول عمرِ ننگینِ خود ویران کرده است.
کفایه، نمُرد، او توسط جمهوری اسلامی به قتل رسید.
#علیه_فراموشی

🆔@AzadiMagazine
من #شیلان_روشندل (شیرین) هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۷ آبان ماه ۱۳۹۳. بیست و دو سالم بود، متولد ؟؟. فرزند محمد سلیم و کُرد اهل روستای «نرزیوه» از توابع شهرستان اشنویه در استان آذربایجان غربی و ساکن خوابگاه دانشجویی در ارومیه بودم. بعد از گرفتن دیپلم و تلاش زیاد تونستم تو رشته علوم سیاسی در دانشگاه نازلوی ارومیه قبول بشم و درسمو شروع کنم.

من از وقتی دانشگاه قبول شده بودم با توجه به رشته تحصیلیم علاقه زیادی به شرکت تو بحث‌های سیاسی داشتم ولی حراست دانشگاه بهم تذکر داد که حق شرکت توی این جور جلسه ها رو ندارم. شنبه ۱۷ آبان بود، توی خوابگاه دانشگاه بودم. اونروز من مقداری دوغ خوردم ولی بلافاصله دیدم حالم داره بد میشه، حالت تهوع شدیدی گرفتم و بالا آوردم، درد زیادی در ناحیه کلیه ها و شکمم داشتم. با حال بد خودمو به منزل یکی از بستگانم رسوندم و اونم تا منو توی اون حال دید منتقلم کرد به بیمارستان طالقانی ارومیه. اونجا بدن من سراسر کبود شد، کلیه ها و ششم از کار افتادن، بدنم تاب نیاورد و چشم از دنیا فرو بستم….

پزشکی قانونی علت فوت منو قتل اعلام کرد. وقتی کالبد شکافی انجام شد مشخص شد که سم سیانور وارد بدنم شده. مزدورای حکومتی که قبلا هم سابقه کشتن دانشجوهای دختر کـُرد رو توی خوابگاهها داشتن، سم سیانور رو توی دوغ به من خوراندن و مسموم کردن و کشتن.

بعد از کشته شدنم حراست دانشگاه خانوادمو تهدید کرد که قتل من نباید رسانه ای بشه و اونا رو تو فشار گذاشتن که باید اعلام کنن من بر اثر بیماری معده فوت شدم!!!

بیمارستان طالقانی جنازمو به خانوادم تحویل نداد تا دو روز بعد، روز ۱۹ آبان ۱۳۹۳ بود که‌بالاخره جسد رو تحویل دادن.
پیکر بیجون من مظلومانه همون روز در روستای زادگاهم نرزیوه به خاک سپرده شد…
مراسم ختم هم در همون تاریخ ۱۹ و ۲۰ آبان توی مسجد روستا برگزار شد.

مسئولای دانشگاه بعد از قتل من سکوت کردن و هیچ واکنشی نشون ندادن و این باعث شد که دانشجوها این سکوت رو سرپوش گذاشتن روی قتل من قلمداد کنن. هیچ کدوم از خبرگزاری‌های داخلی و محلی هم خبر کشته شدن منو اعلام نکردن.

هموطن، من به جرم شرکت تو بحثای سیاسی توسط مزدورای حکومتی با سم سیانور کشته شدم، هیچ اقدامی هم برای پیدا کردن قاتلم انجام نشد. سالهاست زیر خروارها خاک خوابیدم و جزو کشته شده های گمنامم. تو هنوز هستی و میتونی با حکومت ظالم مبارزه کنی، ادامه بده و روزی که وطن آزاد شد از منم یاد کن…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
من #ناهید_مصطفی_پور (زهرا) هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۷ آبان ماه ۱۴۰۱. سی و پنج سالم بود، متولد ۱ خرداد ماه ۱۳۶۶. فرزند ناهید و علیرضا، متأهل، لر یاسوج از طایفه محمد صادقی در استان کوهگیلویه و بویر احمد و ساکن تهران بودم. من فوق لیسانس رشته مهندسی برق از دانشگاه علم و صنعت تهران بودم که با رتبه ۱۸ در کنکور سراسری تونسته بودم وارد اون دانشگاه بشم. برای ادامه تحصیل و گرفتن دکتری از یکی از دانشگاه‌های آمریکا پذیرش گرفته بودم و قرار بود بزودی با همسرم مهاجرت کنیم.

وقتی اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شد، من و دوستامم که از همه ظلمی که سالها به خودمون و هموطنامون شده بود به ستوه اومده بودیم به اعتراضات پیوستیم و فریاد آزادیخواهی سر دادیم. همسرم با من موافق نبود و حمایتم نمیکرد، شاید برای این بود که میخواست از ایران خارج بشه... یکی از همون روزایی که به خیابون رفتم توسط مامورای اطلاعات دزدیده شدم، ۹ روز توی بازداشتگاه بودم، اونجا بمن تجاوز شد و تحت شکنجه قرار گرفتم ولی عاقبت تاب نیاوردم و روز ۷ آبان ماه چشم از دنیا فرو بستم….
بعد از کشته شدنم به خانوادم اطلاع دادن، وقتی اونا رفتن شدیدا تهدید شدن و همونجا همسرم رو هم بازداشت کردن! در قبال یه سفته ۸ میلیاردی مجبورش کردن که فوت منو بر اثر کرونا به همه اعلام کنه! مامورای امنیتی خانوادمو بشدت ترسوندن که باید سکوت کنن. روز ۷ آبان وقتی طایفمون مطلع شدن که من شب قبل بر اثر کرونا فوت شدم همه متعجب بودن که چرا صدای شیون و زاری از خونه پدرم شنیده نمیشه. بهشون گفتن دو روز طول میکشه که جنازه رو تحویل بگیریم و بتونیم تشییع کنیم و اینکه من در بیمارستان نیروی انتظامی، ولیعصر، فوت شدم! روز ۹ آبان ماه که قرار بود به خاک سپرده بشم همیشه رسم بود که آشنا و فامیلا میرفتن غسالخانه شرف آباد و جسد رو غسل میت میدادن و همه دنبال آمبولانس میومدن آرامستان، ولی ایندفعه متفاوت بود…کسی اجازه نداشت بره، دو تا مامور که از تهران با آمبولانس اومده بودن گفتن خودشون تهران جسد رو غسل دادن و کفن کردن و مستقیم اومدن آرامستان، ولی قبل از رسیدن آمبولانس فامیلامون رفتن سر قبر و در کمال تعجب دیدن که قبر معمولیه و در عمق سه متری که مخصوص بیمارای فوت شده کرونایی بود حفر نشده بود. هیچ خبری هم از آهک و لباس مخصوص نبود. موقعی که جنازه منو در قبر گذاشتن دختر عموم سعی کرد کفن رو باز کنه که بهش اجازه ندادن، مامورا حتی اجازه ندادن خانوادم برای آخرین بار منو ببینن و خداحافظی کنن. فامیل و آشناها به همه چیز شک کردن و فهمیدن فوت من غیر عادیه…جوونای طایفه وقتی متوجه جریان شدن و دیدن خانواده من سکوت کردن خیلی ناراحت شدن و مقداری تنش ایجاد شد ولی بزرگترای فامیل آرومشون کردن. با اینحال جوونای باغیرت طایفه برای سه روز بعد ساعت دو و نیم ظهر فراخوان دادن…
جسم خونین و آش و لاش من در تاریخ ۹ آبان ماه ۱۴۰۱ ساعت ۲ ظهر در جو شدیدا امنیتی در آرامستان دولت آباد یاسوج در سکوت خبری با حضور تعداد اندکی از آشناها مظلومانه به خاک سپرده شد…

هموطن من با اینکه فرصت رفتن از ایران رو داشتم ولی ایستادم و جنگیدم و در این راه جان دادم، جنگیدم برای سالهایی که تبعیض و غارت و فساد رو به چشم دیده بودم، برای جوونایی که بعد از تلاش زیاد مثل من وارد دانشگاه شده بودن به این امید که زندگی بهتری برای خودشون بسازن ولی نمیتونستن چون ایران ویران بود… این ویرانه ها باید به دست من و تو آباد بشه. برای آینده ای بهتر بجنگ و حقتو بگیر، روز پیروزی از منم یاد کن….💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
روزهای پیش‌رو سالگرد کشته‌شدگان پانزدهم تا بیست و سوم آبان است. روزهایی که در حافظه‌ی جمعیِ ما با این جمله حک شده:
«متهم ابراز پشیمانی نکرد»

#علیه_فراموشی #یلدا_آقافضلی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مراسم چهلم غزاله چلابی

۱۲ آبان ۱۴۰۱ در آمل

#علیه_فراموشی
‏سوم مهر ۱۳۶۰ گشت جنایتکار کمیتهٔ پاسداران مریم قدسی‌مآب۱۶ساله را که به یک باجهٔ تلفن پناه برده بود دستگیر کردند و پس از ۱۰روز شکنجه، در سحرگاه ۱۴مهر ۱۳۶۰ مریم ۱۶ساله را با ۱۷گلوله به‌خاک افکندند.
#علیه_فراموشی
🆔@AzadiMagazine
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سالگرد پسر بارونی نزدیکه...
بارون اومد و یادمون رفت انگار
زور تو بیشتر بود پسر...

#علیه_فراموشی
هفته‌ی پیشِ رو، سالگرد قهرماناییه که نهم تا پونزدهم مهر ماه پارسال جاودانه شدن.

#علیه_فراموشی 
اگه جمهوری اسلامی نبود، ‎#پونه_گرجی امروز ۲۸ساله می‌شد...
تولدت مبارک پونه، همدم آرزوهای یک شبه برباد رفته...
#علیه_فراموشی
#علیه_فراموشی
من امیرحسین بساطی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ شهریورماه ۱۴۰۱. پونزده سالم بود، متولد ۲۲ آذرماه ۱۳۸۵. فرزند غلامرضا و دو تا برادر به نامهای وحید و سعید داشتم. اهل و ساکن کرمانشاه بودم، عاشق فوتبال و پر از شور و شوق زندگی. به ظاهرمم خیلی اهمیت میدادم. من تابستونا سر مزرعه کشاورزی به صورت روزمزد کار میکردم و زمستونا در کنار مدرسه رفتن دست فروشی هم میکردم.
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شده بود. روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱بود، من به بهانه خرید لوازم التحریر از خونه رفتم بیرون و تو خیابون سپهر جایی که با دوستام قرار گذاشته بودم به معترضا پیوستم. اون روز مامورای سرکوبگر وحشیانه به مردم حمله میکردن و با گلوله های جنگی به طرف اونا شلیک میکردن. ناگهان من با شلیک مستقیم یکی از مامورا درست در وسط سینه ام نقش بر زمین شدم و جان دادم….👇👇
#علیه_فراموشی
من #فرانک_جباری هستم.
من کشته شدم، در تاریخ ۱۶ دیماه ۱۴۰۱. سی و هشت سالم بود، متولد ۱۸ تیرماه ۱۳۶۳. فرزند غلام و اهل و ساکن تهران بودم.
با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، منم به هموطنام در خیابونای تهران پیوستم.
روز ۱۶ دی بود که در تظاهرات محله طرشت ناگهان هدف گلوله مستقیم نیروهای سرکوبگر قرار گرفتم و کشته شدم…
بعد از فوت من نیروهای امنیتی خانوادمو تحت فشار شدید گذاشتن که بگن من بخاطر دیدن جمعیت زیاد ترسیدم و سکته کردم و مُردم! و در صورت سرپیچی، جنازه رو بهشون تحویل نمیدن.
مراسم خاکسپاری در تاریخ ۱۸ دیماه در سکوت خبری و جو شدید امنیتی برگزار شد.
پیکر من در آرامستان بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۰۹، ردیف ۱۰۱، شماره ۴۵ غریبانه به خاک سپرده شد.

فقط همین اطلاعات کم در مورد من در دسترس هست.
من در راه آزادی جنگیدم و جان نثار کردم، در روز پیروزی به یادم باش و فراموشم نکن…💔
‌‎
#علیه_فراموشی

پدر رضا شهپرنیا، جوان ۲۲ ساله‌ای که با شلیک ۸۰ گلوله ساچمه‌ای توسط نیروهای امنیتی بر بدنش جان سپرد، در مراسم چهلم پسرش گفت:«به رضا گفتم: روله! تو هم برارمی و هم باوامی، نری تو شلوغی!
گفت: بابا ای چه حرفیه می‌زنی؟ مهسا هم یه دانه بود. تا خونی ریخته نشه، انقلابی شکل نمی‌گیره»

مادر رضا نیز در پیامی خطاب به نیروهای امنیتی گفت: «۸۰ ساچمه در بدن پسر من که دست خالی بود، خالی کردید.من خواهان خون فرزندم هستم و تا خون‌خواهی او از پای نمی‌نشینم.»
‏با کهولت سن و قد خمیده بلند شد و از قاضی دادگاه پرسید: "من چه گناهی دارم؟"
جواب داد: تو بهائی هستی

ــ ‎#عبدالوهاب_کاظمی‌منشادی شاید مسن‌ترین فردی باشد که جمهوری اسلامی طی چهار دهه حکومت سیاه خود اعدام کرده است. او را در ۹۲ سالگی و با ضرب و شتم در منزلش واقع در منشاد دستگیر و بعد در ۵۰ کیلومتری یزد رها کردند. عبدالوهاب آن شب توانست به خانه‌اش بازگردد اما دوباره بازداشت و نهایتا در ۱۷ شهریور ۱۳۵۹ به همراه شش بهائی دیگر تیرباران شد...
#علیه_فراموشی
چهل سال پیش در چنین روزهایی،‌ ۱۶ بهائی به اتهام جاسوسی در شیراز اعدام شدند.
در صبح ۲۶ خرداد ۱۳۶۲ شش مرد بهائی در میدان چوگان شهر شیراز به دار آویخته شدند.دو روز بعد ۱۰ زن بهائی به دار آویخته شدند.
#علیه_فراموشی

🆔@AzadiMagazine
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیاد زنده یاد #سارینا_ساعدی دختر نوجوانی که آخرین شمع های تولدش را فوت کرد تا چراغ راه آزادی روشن بماند...
#علیه_فراموشی
من #نوید_بادپا هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲ آبان ۱۴۰۱. من اولین شهید «ترکمن» در راه انقلاب زن،زندگی، آزادی بودم. بیست و سه سالم بود، متولد ۱۳۷۸، فرزند دکتر نازمحمد بادپا از پرسنل ارتش، اهل ترکمن صحرای گنبد کاووس و ساکن تهران و دانشجوی رشته بیهوشی در دانشگاه آزاد ورامین بودم.
من در تظاهراتی که روز دوم آبان بعد از کشته شدن مهسا امینی برگزار شد شرکت کردم،اون روز نیروهای سرکوب وحشیانه به مردم حمله میکردن و میزدن و اونا رو بازداشت میکردن، منم جزو کسانی بودم که با ضرب و شتم زیاد دستگیر شدم. منو بردن بازداشتگاه، اونجا تحت شکنجه های شدید قرار گرفتم، ضربه های شدیدی به سرم وارد شد، دوام نیاوردم و زیر شکنجه چشم از دنیا بستم….
بعد از مرگم جسدمو با پیگیریای پدرم که خودش پزشک ارتش بود و در سنندج کار میکرد با زور و التماس بعد از پنج روز تحویل دادن. عوامل امنیتی خانوادمو به شدت تهدید کردن که علت مرگ منو تصادف اعلام کنن و بدون سر و صدا به خاک بسپارن. بنابراین خبر کشته شدن من تا مدتها در رسانه ها اعلام نشد.
وقتی خانوادم جسد منو تحویل گرفتن دیدن که دندونام کاملا خرد شده، فکم و دستم شکسته، جمجمه سرم از دو بخش شکسته و کاملا گود رفته و جای زخم در جای جای بدنم پیداست که نشون از شکنجه شدید جلادهای حکومت داشت.
پیکر من مخفیانه و در سکوت کامل و بدون حضور نزدیکان و فامیل در روستای پدریم «کوچک خرطوم » از توابع گنبد کاووس به خاک سپرده شد. ولی بعدا با وجود بایکوت خبری به هر حال قضیه چگونگی مرگ من بین خانواده پیچید و میون اقوام دورتر درز پیدا کرد و به گوش هم محلیهام رسید و در نهایت همه فهمیدن.
سردار آزمون مهاجم تیم‌ملی فوتبال که همشهری من بود گفت: «اگه من راجع به نوید حرفی نزنم یعنی خیانت کردم به ترکمنهای خودم، یعنی خیانت کردم به ترکمن صحرایی که در اون بزرگ شدم، من ناراحتم و غمگین، مثل همه مردم ایران، این رسمش نیست جوونا پرپر بشن چون خودمم جوونم، تسلیت میگم به شهرم و ایرانم».
مردم و رسانه ها و شاهدان عینی مرگ منو قتل حکومتی میدونستن ولی رسانه های حکومتی با گرفتن مصاحبه از پدرم و عموم علت مرگ منو فوت طبیعی اعلام کردن!!!

من مظلومانه با درد و شکنجه زیاد برای آزادی جون دادم، تو منو به خاطر بسپار در فردای آزادی فراموش نشم…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
من #محمد_حسین_مروتی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۱. جزو اولین جانباخته های انقلاب زن، زندگی، آزادی بودم. فقط ۱۸ سالم بود، متولد ۳۰ خرداد ۱۳۸۳. پدرم معصوم و مادرم ماهرخ بود. اهل خلخال اردبیل و ساکن قرچک ورامین بودم. تازه دبیرستانم تموم شده بود و دیپلم گرفته بودم و در یه کارخونه جوراب بافی کار میکردم.
روز پنجشنبه ۳۰ شهریورماه بود. اعتراضات خیابونی بعد از کشته شدن مهسا امینی به محل ما هم کشیده شده بود، نیروهای سرکوب با گلوله جنگی به مردم شلیک میکردن، حدود ساعت هشت شب تو میدون کلانتری(منبع آب)قرچک به من تیراندازی شد، سه گلوله به کتف و قلب من شلیک شد، به زمین افتادم و چشم از دنیا بستم.
در گواهی فوت که ثبت احوال قرچک صادر کرد علت مرگمو برخورد اجسام سخت یا تیز عنوان کردن!!
بعد از مرگم نیروهای امنیتی تا سه روز جسد منو به خانوادم تحویل نمیدادن، خانواده من تو این مدت شدیدا تحت فشار نهادهای امنیتی بودن که در مورد کشته شدنم حرفی نزنن و بعدش مراسمی برام برگزار نکنن.
روز چهارم یعنی در تاریخ ۳ مهر ماه ۱۴۰۱ در فضای به شدت امنیتی جنازه رو تحویل دادن و مراسم خاکسپاری من انجام شد.
راستی وقتی زنده بودم یه ویدیو در حال آوازخوانی رباعیات خیام از خودم گرفته بودم، اینو میخوندم:
«این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که بر گردن یاری بوده است»

هموطن از این به بعد منو با این شعر
زیبای خیام به خاطر بسپار.

من ناجوانمردانه با آرزوهای جوانی دفن شدم…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی

🆔@AzadiMagazine
Ещё