در خیالات خودم در زیر بارانی ڪه نیست
میرسم با تو به خانه، از خیابانی ڪه نیست
مینشینی رو به رویم خستگی در میڪنی
چای میریزم برایت توی فنجانی ڪه نیست
باز میخندی و میپرسی ڪه حالت بهتر است؟
باز میخندم ڪه خیلی! گر چه میدانی ڪه نیست
شعر میخوانم برایت واژهها گل میڪنند
یاس و مریم میگذارم توی گلدانی ڪه نیست
چشم میدوزم به چشمت، میشود آیا ڪمی -
دستهایم را بگیری بین دستانی ڪه نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشڪ میریزم در ایوانی ڪه نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی ڪه نیست
#بیتا امیری
☘#دال#عصرتون خاطره انگیز
☘