#فرهنگ_استان_مرکزی#خاطره#جشن_تیرگان#جشن_آب_پاشونک#جشن_گندمخورشید که دامن طلایی و پر چینش را به روی صحرا و بیابان می کشید، مردم ده گروه گروه از خانه ها بیرون می زدند. عده ای پیاده، عده ای سوار بر الاغ، بعضی ها هم با موتور، دوچرخه یا ماشین راهی دشت و بیابان می شدند. اول تابستان مثل اول سال نو بود برای مردم آبادی. تابستان گرم با شور و حرارتی وصف ناشدنی آغاز می شد. میوه های رنگارنگ و آبدار بود بر روی درختان پر برگ و بار؛ و برداشت گندم و جو...نخودک بو دادن بود و کوکوله گرفتن و کار و تلاش...
جشن گندم بود و گندم چینی. کشاورزان محصول یک سال زحمت و تلاششان را بر داشت می کردند و وقت آن بود که یک روز را به فال نیک بگیرند و در همسایگی خوشه های گندم به
جشن و شادی بنشینند. بچه ها هم آن روز حال و هوای دیگری داشتند. اصلا
جشن،
جشن بچه ها بود و فرصتی بود برای شادی و خرید و تفریح آنان...برای پسرکانی که پا به پای پدران سر
آب رفته، شب ها سر خرمن خوابیده و برای کشت و برداشت محصول تلاش کرده بودند و یا برای دخترکانی که یک سال در کارهای خانه و قالیبافی به مادران خود کمک کرده بودند...
مردم با ذوق و شوق از روز قبل وسایل مورد نیاز و غذا و خوراکی های خود را آماده می کردند و صبح علی الطلوع راهی جاده می شدند. بچه ها آنقدر ذوق داشتند که سنگینی وسایلی را که باید تا امامزاده حمل می کردند اصلا متوجه نمی شدند. آنان جست و خیزکنان در دشت و صحرا می دویدند و شادی می کردند..
عده ای از مردم به طرف امامزاده شاهزاده حسین می رفتند، عده ای به سمت زلف ٱباد و عده ای دیگر به طرف امامزاده فخرآباد. فخرٱباد جایگاه خاصی برای مردم فراهان داشت. از قدیم الایام مردم معتقد بودند که آنجا نورباران شده و چند مریض و نابینا شفا گرفته اند. رفتن به امامزاده های اطراف فرصتی بود برای زیارت و شکرگزاری بزرگترها که البته بچه ها هم از این مراسم بی بهره نمی ماندند. حضور فالگیران، معرکه گیران و پرده خوان ها در صحن و اطراف امامزاده برای همه و بخصوص بچه ها جالب و دیدنی بود. پرده خوان ها با پهن کردن بساطشان از داستان های شاهنامه و رستم و سهراب می گفتند، زندگی امامان را با طرح های نقش بسته بر پرده ها با
آب و تاب تمام توضیح می دادند و گاه هم با بیرون آوردن مارهای زندانی شده در جعبه ها بهت و تعجب بچه ها را بر می انگیختند و ترس و وحشتی به دلشان می افکندند.
کاسب های ٱبادی هم کسب و کارشان رونق دیگری داشت اول تابستان. آنها قبل از طلوع آفتاب به طرف امامزاده می رفتند تا محل های خنک و خوبی را که در طول روز ٱفتاب نمی گرفت زودتر بگیرند و بساطشان را ٱنجا پهن کنند. بعضی ها هم از شب قبل آنجا بیتوته می کردند تا وسایلشان را در جای مناسبی قرار دهند. حضور فروشندگان و دوره گردها در صحن و حیاط امامزاده حال و هوای دیگری می داد به ٱن روز. از شیر مرغ گرفته تا جان ٱدمیزاد برای فروش می ٱوردند..اسباب بازی، النگوهای پلاستیکی و گردن بندهای بدلی، عروسک های کمر باریک پلاستیکی، بیل، سبد و یواشین و دیگر وسایل کشاورزی و....بستنی و ٱلاسکا و کانادا از جمله خوراکی هایی بود که بچه ها در ارزوی خوردن ٱنها بودند.
مردم در سایه درختان سرسبز اطراف امامزاده و کنار جوی ٱب بساط خود را پهن می کردند. ٱتش روشن می کردند و هندوانه داخل جوی می انداختند. پسرها نخودک ٱتش می زدند و صحرا پر می شد از صدای بازی و شیطنت های کودکانه ٱنها. بعضی از بچه ها هم با جمع کردن سنگ های صاف و گرد وسط جوی ها سنگ بازی می کردند. بعضی دیگر به تنه و شاخه درختان طناب می بستند و تاب بازی می کردند و با شادی های کودکانه
جشن اول تابستان را قشنگ تر و شادتر می کردند.
ناهار بوی خورش قیمه و رشته پلو صحرا را از جا بر می داشت. بعضی از طایفه ها هم گوسفند می کشتند و از صبح ٱبگوشت تازه ای در صحرا بار می گذاشتند. بعد از ناهار عده ای به طرف باغ های گلشن ٱباد می رفتند. ٱنجا دوباره بساط ٱش پختن و شادی و بازی را به پا می کردند...
مهمترین و قشنگ ترین مراسم روز اول تیر ماه، رسم ٱب پاشان بود که از قدیم الایام در روستاهای فراهان و حتی خود اراک پا بر جا بود. ٱب پاشیدن به همدیگر تفریح بزرگ ٱن روز بود که پیر و جوان و دختر و پسر ٱن را فراموش نمی کردند. چون معتقد بودند ٱب روشنایی می ٱورد و اگر در روز اول تابستان به هم ٱب بپاشند تا سال بعد خیر و برکت در محصول و زندگی آنان وجود خواهد داشت....
✍ #مهسا_فاضلیhttps://telegram.me/joinchat/BhG_3zwc6l9GVEZnbZhGLw@ArakiBass