#شام_کروناییو البته نود درصدِ داستان این مثنوی واقعیست ...
در میانِ خواب و بیداری و تب
ناخوشی آمد سراغم نیمه شب
حالتی مابینِ مرگ و زندگی
ترس و یأس و رخوت و درماندگی
یک بلایی سخت ، یک دردی خفَن
دردِ تنگیِ نفس ، دردِ بدن
از نوکِ پاهام و مابینِ کمر
درد می پیچید تا اعماقِ سر
همچو مرغِ نیم بسمِل در قفس
بند می آمد به حلقومم نفس
گرچه تنگیِ نفس بی سرفه بود
می هراسیدم ازآن، با این وجود
ترس از ویروسِ نامیمون "تاج"
آفتِ مرموزِ نحسِ لاعلاج
همچنان طفلی ، هراسان و حزین
طاق باز افتاده بودم بر زمین
ناله می کردم چنان با خِسّ و خِس
کز تنم میرفت بیرون حال و حِس
بسکه وحشت کرده بودم زآن بلا
زیرِ لب می گفتم هی پرت و پلا
همسرم زین سر صدا بیدار شد
ناگهان حیرانِ این رفتار شد
بی تأمل زنگ زد بر چهل سی
تا کمک گیرد برایم از کسی
من که ترسان همچنان غُر می زدم
زین تماسش راهی دکتر شدم
دکتر آمد در کنارِ مرده ام
گفت دیشب را چه شامی خورده ام
گفتمش ما دوش مهمان بوده اییم
البته مهمان مامان بوده اییم
تا درآرم یک دلی را از عزا
بی هوا خوردم از انواعِ عذا
چهار پرسِ کاملِ جوجه کباب
پنج کاسه سوپِ مرغِ پُرلعاب
یک قدح سالاد فصل وِ اُلویه
در کنارِ ترشیِ پُراَدویه
دیسِ ماکارانیِ پُر پیچ و تاب
یک غذایی خوش خوراک و بد جواب
چند تِکّه دلمۀ برگِ کلم
سوپِ شیرِ گرم با آبِ قلم
البته همراهِ سالاد خیار
لابلایش دوغِ ناب گازدار
چند قالب ژلۀ خوش آب و رنگ
با تَنی لرزان و اشکالی قشنگ
آخرِ شب هم پیِ این سور و سات
با کمی آجیل و نقل و میوه جات
شب چره حسن اختامِ
شام شد
ختم مهمانی ما اعلام شد
وصفِ این
شامِ فراوان را چنان
بر طبیبِ خویش گفتم بی امان
کو همانطوری که آنرا می شنید
آب از چاکِ دهانش می چکید
گرچه هاج و واج و حیران گشته بود
با طُمأنینه دهانم را گشود
تکه چوبی را تهِ حلقم فشُرد
ذرّه بینی را کمی نزدیک بُرد
گفت میبینم که از فرط غذا
پر شده این خرخره تا انتها
اینکه میبینی شبیهِ مرده ایی
پُر بلاتر از کرونا خورده ایی
البته راه علاجش ساده است
وآن قرنطینۀ راهِ معده است
✍🎙 #هادی_فاضلی@ArakiBass