🏴شب نهم محرم است و یاد عباس بن علی (ع)
شب نهم محرم است و حکایت دست های بریده ای که روزی علی بن ابی طالب(ع) بر آن ها بوسه زده و گریسته بود...
امشب شب آخر دو برادر در دنیایی است که مردمانش پنبه درگوش کرده بودند و نخواستند بشنوند ندای«هَلْ مِنْ ناصِرُ یَنْصُرْنی» را...
شریعه ،فرات پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر.
سوار تشنه لب لحظه به لحظه به آب نزدیکتر میشود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین بر لب.
لبخند لب های ترک خورده اش را به خون می نشاند.
اسب در زیر پایش به عقابی میماند که مماس با زمین پرواز میکند. آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیرون
کشد،سرانگشتانش خراش بر چهره زمین می اندازد.
«وقتی که تو بر اسب سوار میشوی ماه باید پیاده شود از استر آسمان »
چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و و گیسوانی چون شبق که از دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهره درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قاب گرفته است.
«ماه اگر در روز طلوع ،کند از جلای خودش میکاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می زداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ
کند!؟»
چیزی به آب نمانده است برق آب در چشمهای اسب و سوار میدرخشد هوای مرطوب در شامه تفتیده اسب میپیچد و به او جان و توان تازه می بخشد.
سوار دمی به عقب بر میگردد و کشته های خویش را مرور میکند.
همه این جنازه ها که اکنون در سایه سار نخلها خفته اند، تا لحظاتی پیش ایستاده بوده اند و سدی شکست ناپذیر می نموده اند. فقط چهار هزار نفر مأمور نگهبانی از شریعه بوده اند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود.
فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمی گذارند.
باور دشمن بر این بوده است که نه از آب که از حیات خویش نگهبانی می کند.
اکنون همه آن چهار هزار یا کشتهٔ اویند یا گریخته از هجوم خشم او.
اما آنها که گریخته اند بازخواهند گشت. یاران خویش را به کمک خواهند خواست و بازخواهند گشت. حتی پیاده ها بر این اسب های سرگشته و بی صاحب خواهند نشست و هجوم و محاصره را از سر خواهند گرفت. اکنون این صدای نرم تلاقی پاهای اسب با زمین مرطوب
و اینک این صدای پای اسب و آب.
و اینک این آب این مشک خالی و آب این سوار تشنه لب و آب
اما کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزه دار عبور کرده است
و خود را به آب رسانده است، بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟!
این عباس علی است ،عباس فرزند علی بن ابیطالب.
«تو را برای همین روز میخواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به این جهان، بر دست ها و بازوان تو بوسه میزدم و سر انگشتانت را به آب دیده میشستم.
باغبان اگر در آینه نهال شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند که باغبان نیست.»
▪️فراز هایی از کتاب(سقای آب و ادب)
▪️به قلم سید مهدی شجاعی
📍#واحد_فرهنگی📍#انجمن_اسلامی_دانشجویان🆔 @anjomaneslami_hmd