☑️ روزی که علی دوباره شمشیر بست...
علی سرش را گذاشته بود بر دیوار خانه تو و زارزار میگریست.
این اگرچه اوج بیتابی علی بود اما به آفرینش، آرامش بخشید و کائنات را استقرار داد.
چه شبی بود دیشب؛ سنگینی بار مصیبت دیشب تا آخرین لحظه حیات، بر پشت من سنگینی میکند، همچنانکه این قهرِ بزرگوارانه تو کمر تاریخ را میشکند.
از علی خواستی – مظلومانه و متواضعانه – که تو را
#شبانه دفن کند و مقبرهات را از چشم همگان مخفی بدارد.
میخواستی به دشمنانت بگویی دود این آتشِ ظلمی که شما برافروختهاید نه فقط به چشم شما که به چشم تاریخ میرود و انسانیت، تا روز حشر از مزار دُردانه خدا، محروم میماند. چه سند مظلومیت جاودانهای! و چه انتقام کریمانهای!
دل من براستی خنک شد وقتی که صبح، دشمنان تو با چهل قبر مشابه در بقیع مواجه شدند و نتوانستند بفهمند که مدفن دختر پیامبر کجاست.
من شاهد بودم که در زمان حیاتت آمدند برای
#دغلکاری و
#نیرنگبازی، اما تو مجال ندادی و آنها باقی مکر و سیاست را گذاشته بودند برای بعد از وفات و تو آن نقشه را هم نقش بر آب کردی.
اما همیشه خشک و تر با هم میسوزند، مؤمنان و مریدان آینده تو نیز اشک حسرت خواهند ریخت، گمکرده خواهند داشت و در فراق مزار تو خواهند گداخت.
چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسانها بعضی واله و سرگشته، برخی متعجب و حیران، عدهای مغبون و شکستخورده، گروهی از خشم و غضب، کف به لب آورده و معدودی از خواب پریده و هشیار شده.
... گفت:
- نشد؛ اینطور نمیشود. نبش قبر خواهیم کرد، همه قبرها را خواهیم شکافت، جنازه دختر پیامبر را پیدا خواهیم کرد، بر او نماز خواهیم خواند و دوباره...
خبر به علی رسید؛ همان علی که تو گاهی از حلم و سکوت و صبوریاش در شگفت و گاهی گلایهمند میشدی. از جا برخاست. همان قبای زرد رزمش را بر تن کرد، همان پیشانیبند جهاد را بر پیشانی بست، شمشیری را که به مصلحت در غلاف فشرده بود، بیرون کشید و به سمت بقیع راه افتاد.
تو به یقین دیدی و بر خود بالیدی. اما کاش بر روی زمین بودی.
#سیدمهدی_شجاعی#کشتی_پهلو_گرفته@AnjomanEslami_SBU