شهید احمد مَشلَب

#گردان
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@Ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
#بانو!
#چادر تو 
عَلـَ🏴ـم این جبهہ ے جنگـ #نرم است
علمدار #حیا 👈مبادا دشمن چادر از سرت بردارد

#گردان فاطمے باید
با چــ❤️ــادرش
بوے یـ🌸ـاس
را در شهر
پخش ڪند
#یادگار_مادر
#چادر
#حجاب
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۳ بعد از سفر، با پسر عمویم بیشتر رفت و آمد ڪردم و او به سوالاتم جواب مےداد، بعد هم پایم را به هیئت باز ڪرد . و بدترین اتفاق برایم، #شهادت احمد بود . ... دوڪوهه خیلی رفتار هوشنگ را زیر نظر داشتم . همیشه حتی در آن گرمای…
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#لات_های_بهشتی
#عاقبت_بخیر۴


ما مےنشستیم و خیر الله(هوشنگ) برایمان از دین مےگفت .

او مثل ماهی جدا شده از آب ، قدر دین را بیشتر از ما فهمیده بود ... و حالا لذت ارتباط با خدا و دین را مےچشید .


یڪ روز بچه ها از او خواستند برای رزمندگان گردان حمزه از لشڪر حضرت رسول(ص) صحبت ڪند ...

وقتی در مقابل بچه ها قرار گرفت یڪ دفعه زد زیر گریه و گفت:
«من ڪی هستم ڪه بخوام برای شما انسان های وارسته حرف بزنم؟!
من روز اول گفتم ڪه در آبادان بودم حالا از خدا و شما مےخواهم مرا عفو ڪنید من قبل از این اصلا جبهه را ندیده بودم».
همین طور مےگفت و اشڪ مےریخت .

روز بعد حین نماز در حسینیه حاج همت، بےهوش شد و افتاد!!!
وقتی به هوش آمد رفتم سراغش، حرف نمےزد اما وقتی اصرار مرا دید گفت:
"همان حالتی ڪه در حرم امام رضا ع ایجاد شد دوباره برایم پیدا شد و از حال رفتم"...

عملیات #والفجر۸، اولین و آخرین عملیات #خیرالله_افشار بود... او رفت و اولین شهید #گردان_حمزه لقب گرفت...


#پایان_داستان_عاقبت_بخیر
#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #تهرانی۱ تا آمد توی محوطه با همان لهجه غلیظ لاتی گفت: " #ساملیڪم"! همه سرها چرخید طرفش!!!! هیڪل درشتی داشت با قد بلند و ورزیده. ابروهای پر ، موهای فر و وزوزی و دو چشم ڪاملا سیاه . لباس شخصی تنش بود و #ڪفش های_قیصری. ریش…
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#تهرانی۲



گفتم:
«برو یه گشتی بزن و نیم ساعت دیگه بیا»...😐

زنگ زدم به ڪارگزینی و گفتم:
«این ڪیه برای ما فرستادید؟😫
اومده اینجا گروهان و ریخته بهم و برای همه شاخ و شونه می ڪشه »😩😫..

گفتند:
«اینجا هم با همه دعوا ڪرد ڪه من حتما باید برم گردان رزمی توی خط »😡😠

معمولا اعزامی اولی ها را مےفرستادند توی #گردان_های_پشتیبانی اما او با دعوا ، برای #گردان_رزمی، نامه گرفته بود.🙄😒

پیش خودم گفتم:
«چه میشه ڪرد؟🙄
حالا ڪه آمده بگذار بماند اگر نقطه ضعفی ازش دیدم جوابش مےڪنم.😉


وقتی برگشت پرسیدم:
«چه ڪاری بلدی؟»🤔

گفت:
«هرڪاری ڪه بگین مےڪنم🙃. #ظرفشویی بلدم ،
#تی مےڪشم،
#توالت تمیز مےڪنم،
#غذا مےپزم،
#لباس همتونو میشورم ولی...☝️
ڪارم #تڪ_تیراندازیه. یعنی هرجوریه یه اسلحه بهم بدین.»🔫


یه ژ-۳قنداق دار تحویلش دادیم و بند حمایل و فانوسقه و قمقمه و ڪوله پشتی .
دوتا هم جیب خشاب ڪه توی هر ڪدامش دوتا خشاب ژ-۳جا مےگرفت .

دوباره جلوی در تسلیحات #دعوا راه انداخت ڪه :
«من شش تا جیب خشاب میخام و ۱۲تا خشاب»😠🙃

مےخواست دور تا دور ڪمرش را پر ڪند از خشاب . 🙄🙄

بهش گفتن:
«سنگین میشی نمیتونی با این همه خشاب از ارتفاع بالا بری»😐

گفت:
«شما ڪاری به این ڪارها نداشته باشین😠 اگه گفتم میخام حتما مےتونم ببرم.»😏

اشاره ڪردم بهش بدهند .

بعد ڪشیدمش ڪنار و دوستانه گفتم:
«ببین اقای تهرانی عزیز !😊 مواظب باش #اشتباهی نزنی یڪی و بڪشی😒! توی خط و موقع درگیری حتما به حرف من گوش ڪن»!🙃

سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت .

بعد از مدتی دیدم واقعا زبر و زرنگ است ...گفتم:
«بیا پیڪ من باش.»☺️


#ادامه_دارد...
#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد
#ڪپی_با_منبع
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۳ داداش مجید شیرینی خانه بود،😊 شیرینی محله، حتی آوردن اسمش همه را می‌خنداند.😄 حتی حالا بعد از شهادتش، اشک‌هایشان را خشک می‌کند تا دوباره دورهم شیرین‌کاری‌های مجید را مرور کنند.☺️ عطیه خواهر مجید درباره شوخ‌طبعی…
🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۴


مجید قهوه‌خانه داشت.😎
برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه نان بربری می‌گرفت تا
« #مجید_بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد.😊
بارها هم کنار نانوایی مےایستاد و برای کسانی که مےدانست وضعیت مناسبی ندارند، نان مےخرید و دستشان مےرساند.😍

قهوه‌خانه‌ای که به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان و همرزمان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند که حالا خیلی‌هایشان هم شهید شدند:
«یکی از دوستان مجید که بعدها هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت.
یک‌شب مجید را هیئت خودشان می‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود.😔 وقتی بالای سرش می‌روند، می‌گوید:
«مگر من مرده‌ام که حرم حضرت زینب درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.»😠💪

از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود.»


مجید تصمیمش را گرفته بود؛ اماروحیه شوخ او حتی رفتنش را به شوخی گرفته است.🙃
حتی با شهید شدنش هم انگار سر شوخی دارد.😇
مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود.

عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می‌گوید:
«وقتی ‌فهمیدیم گردان امام علی رفته برای اعزام، ما هم رفتیم آنجا و گفتیم راضی نیستیم و مجید را نبرید.😐
آنها هم برای مجید بهانه آوردند که چون #رضایت‌نامه نداری، #تک_پسر هستی و #خال‌کوبی داری تو را نمےبریم 😠و بیرونش می‌کنند.😟

بعدازآن به گردان دیگری رفت که ما بازهم پیگیری کردیم و همین حرف‌ها را زدیم و آنها باز هم مجید را بیرون انداختند😏 تا اینکه مجید رفت #گردان_فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود.😨

راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم (خنده) وقتی هم فهمید که ما مخالفیم. خالی می‌بست که می‌خواهد به #آلمان برود.
بهانه هم می‌آورد که کسب‌وکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم.😐
مادرم به شوخی می‌گفت:
"مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا"😱 ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم، نگو مجید می‌خواهد سوریه برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است.😜☺️

روزهای آخر که فهمیدیم تصمیمش جدی است، مادرم بیمارستان بستری شد.😱 هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمی‌روی. حاضر نشد بگوید. به شوخی می‌گفت:
«این مامان خانم فیلم بازی می‌کند که من سوریه نروم»😁😂

وقتی واکنش‌هایمان را دید گفت که نمی‌رود.😐😔

#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_منبع
@AHMADMASHLAB1995
طولانیه ولی ارزش یک بار خوندن رو داره



-عباس!
+جونم داش حسن...
-اون #دختره رو میبینی تو #دانشگاه...
+اره
-امسال اومده بود #فکه پیشمون؛
.
خیلی قسمم داد که حاجتشو بدم...
کلی #گریه کرد ...
حالش خوب بودا...
ولی ببین الان ...
ببین جون حسن...
ببین چطوری میره تو خیابون...
به خدا خیلی هواشو دارم من...
ولی انگار گاهی خودش نمیخواد...

.
تازه تو #فضای_مجازی ندیدیش چه جور عکسایی میزاره از خودش...
کلی #نامحرمم میبینن عکساشو...
.
یعنی واقعا خودش نمیفهمه دنیای مجازی فرقی نداره با واقعی؟
یعنی واقعا نمیفهه ما تو دنیای مجازی هم کنارشیمو می بینیمش؟
یا اینکه خودش دلش نمیخواد خوب بشه؟
.
.
+اره حسن جون...
یادمه که اومده بود...
اصن این هیچی ...
اون #پسره رو میبینی...
اوناهاش...
اونم امسال #طلاییه پیش من بود...
حالا برو ببین تو فضا مجازی چه جوری با #نامحرم صحبت میکنه...
تو فضای مجازی چه کارا که نمیکنه...
منم همه کار کردم واسشاا...
ولی گاهی نمیتونه ...
کم میاره #داداش ...
.
.
میفهمم چی میگی ...
همه اینا که میگی منم زیاد دیدم...
ولی گاهی #کم میارن...
این نَفسِشون پدرشونو درآورده...
اما حسن جون اگه ما هم ولشون کنیم... کیو دارن اینا؟
کجا برن اگه سال به سال پیش ما نیان...
از کی #کمک بخوان؟
.
من هر وقت یکی از این بچه هارو میبینم؛
جای نا امید شدن میگم ایندفعه بیشتر هواشو دارم...
این دفعه بیشتر کمکش میکنم...
.
.
-اره عباس...
حق باتوئه...
حالا ما که هیچ...
گاهی که دل #حضرت_حجت رو میشکونن خیلی قلبم #درد میگیره...😔
.
پاشو...
بیا بریم پیش بقیه بچه های #گردان...
با اونام صحبت کنیم #هوای اینارو بیشتر داشته باشن...
+باشه
اصن این #شب_جمعه با خود ارباب صحبت میکنیم...
.
.
.
شهید سید مرتضی آوینی:
عالم محضر شهداست؛
اما کو #محرمی که این حضور را دریابد...

@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 🔰محمدحسین خیلی #حسرت دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه🙁 می‌گفت: ‌ای کاش من هم در #آن_زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید😔 🔰یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت #کهف‌الشهدا و قطعه شهدای گمنام🌷
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم


💠می‌گفت می‌روم آلمان، اما از #سوریه سر درآورد

🔰مجید تصمیمش را گرفته است؛ 💥اما با هر چیزی #شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با #شهید شدنش. مجید تمام دنیـ🌍ـا را به شوخی گرفته بود.

🔰عطیه #خواهر درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می‌گوید: «وقتی می‌فهمیم #گردان امام علی رفته است. ما هم می‌رویم آنجا🚕 و می‌گوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید🚷 آنها هم بهانه می‌آورند که چون #رضایت‌نامه نداری، تک پسر هستی و #خال‌کوبی داری تورانمی بریم و بیرونش می‌کنند. بعدازآن گردان دیگری می‌رود که ما بازهم پیگیری می‌کنیم و همین حرف‌ها را می‌زنیم و آنها هم #مجید را بیرون می‌اندازند😄

🔰تا اینکه مجید رفت #گردان_فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم😔 وقتی هم فهمید که ما #مخالفیم. خالی می‌بست که می‌خواهد به #آلمان برود. بهانه هم می‌آورد که کسب‌وکار خوب است.

🔰ما با آلمان هم مخالف بودیم. #مادرم به شوخی می‌گفت مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا🏝 ولی ما در فکر و خیال💬 خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواهد #سوریه برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است.

🔰ما #روزهای_آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش می‌گیرد و بیمارستان بستری🛌 می‌شود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو #نمی‌روی. حاضر نشد🚫 بگوید. به شوخی می‌گفت: «این #مامان_خانم فیلم بازی می‌کند که من سوریه نروم» وقتی واکنش‌هایمان را دید گفت که نمی‌رود🚷

🔰چند روز مانده به رفتن لباس‌های #نظامی‌اش را پوشید و گفت: «من که نمی‌روم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید📸 که مثلاً مرا از زیر قرآن📖 رد کرده‌اید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم #رفته‌ام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمی‌کردند. بعد #پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌چیز #جدی است.»😔


#شهید_مجید_قربانخانی

@AhmadMaashlab1995
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 تقدیم به همه رزمندگان لشکر عاشورا بخصوص #شهدا و #رزمندگان #گردان_امام_حسین (ع)

🌈
@AhmadMashlab1995
#ماه_رمضان_در_جبهه_ها


بعداز ۴۸ ساعت درگیری با دشمن
نیمه شب به اردوگاه رسیدیم...

مقداری آب و یک جعبه خرما باقی مانده بود، فرمانده بچه های #گردان را به خط کرد و گفت: برادرانی که خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورند و آنهایی که می ‌توانند، تا فردا صبح تحمل کنند.

جعبه خرما بیـن بچه ها دست به دست چرخیددتا به #فرمانده رسید...

فرمانده به جعبه خرما نگاه کرد، خرماها دست نخورده بود ، بچه‌ها تنها با آب قمقمه‌هایشان افطار کرده بودند.

#ماه_رمضان
#تیرماه_شصت_و_یک
#عملیات_رمضان
#بفدای_لب_تشنه_ات_یا_حسین

🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
بر سجاده ای به وسعت زمین و تربتی از شاه شهیدان و با ایمانی راسخ بر بال فرشتگان می ایستیم و صلاة عشق را میخوانیم..

#حی_علی_خیر_العمل
#التماس_دعا
#گردان_حبیب_عاشورا
من یک #نسل_سومی هستم! .
نه #جنگ دیده ام؛
و نه #شهدا را زیارت کرده ام..... .
حتی زمان حیات #امام را هم درک نکرده ام... .


نه در #دوکوهه شب هایم را سحر کرده ام و نه در قبر های #گردان_تخریب شبانه ضجّه زده ام....

نه با لالایی گلوله به خواب رفته ام و نه با نوای #ای_لشگر_صاحب_زمان_اماده_باش از خواب برخواسته ام... .
نه پرپر شدن رفقایم را جلوی چشمان خیسم دیده ام و نه حتی بدون #سر دویدن همرزمانم را....

نه صدای #هق_هق رفقایم را در نماز شب شنیده ام و نه گریه های #شب عملیات را دیده ام... .


من فقط #ادعای عاشقی شهدا را دارم...
. هیچ کدام از دوستانم روی پاهایم جان نداده اند.... .


خبر شهادت رفیق شهیدم را برای همسر جوانش نبرده ام... .
من با پرسشِ بی پاسخ #بابای_من_کجاستِ فرزند رفیق شهیدم مواجه نشده ام...

ای #جانبازان_عزیز
ای #ذخایر_انقلاب
ای #یادگاران_شهدا.. .
ای #شهیدان_زنده.. .

من فقط یک مدعی هستم... .
مدعی #عاشق شهدا بودن

اما همین #ادعا مرا بیچاره کرده..... .
من هیچ یک از این صحنه ها را ندیده ام... .
اما تصورش هم سخت دلتنگم میکند... .

و اما شما که همه ی اینها را دیده اید
چگونه با #دلتنگی خود کنار می آید...؟ .
من میدانم که شما با خاطرات زندگی میکنید
و بالاتر از خاطرت با #شوق_وصال .
شما را به قطره قطره خون همسنگرانتان قسم میدهم وقتی از رفقایتان یادی کردید یادی هم از ما که سخت محتاج دعایتان هستیم.
#شهدا
#شہدا_شرمنده‌ایمـــــ 😔
#ارسالی_کاربران
#فاطمه_غریب_طوس

کانال شهید احمد مشلب💞
@ahmadmashlab1995