شهید احمد مَشلَب

#قسمت_346
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@Ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت_345 آهسته سرش را بالا آورد و شاید جوشش عشق امام حسین را در نگاهم میدید که پرده نازکی از اشک روی چشمانش نشست و با شیرین زبانی دلداری ام داد:" ان شاءالله که میتونی عزیزم!" ولی خیالش پیش زخم هایم بود که نگاهش به نگرانی نشست و چیزی…
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_346



خورشید دوباره سر به غروب گذاشته و کسی تاب توقف و میل استراحت نداشت که دیگر چیزی تا کربلا نمانده بود. نه فقط قدم های مجروح من که پس از روزها پیاده روی، همه خسته شده و باز به عشق کربلا پیش میرفتند و شاید هم به سوی حرم امام حسین کشیده میشدند. دیگر نگران پای برهنه مجید روی زمین نبودم که میدیدم تعداد زیادی از زائران با پای برهنه به خاک وصال کربلا بوسه میزنند و میروند. کمی جلوتر دو جوان عراقی روی زمین نشسته و با تشتی از آب و دستمال، خاک کفش های میهمانان امام حسین را پاک میکردند و آنطرف تر پیرمردی با ظرفی از گل ایستاده بود تا عزاداران اربعین، سرهایشان را به خاک مصیبت از دست دادن پسر پیامبر زینت دهند. آسید احمد ایستاد، دست بر کاسه گل برد و به روی عمامه مشکی و پیشانی پُر چین و چروکش کشید و دیدم به پهنای صورتش اشک میریزد و پیوسته زبانش به نام حسین میچرخد. مجید محو تشت گل شده و سفیدی چشمانش از اندوه معشوقش به خون نشسته بود که پیرمرد عراقی مشتی گل نرم بر فرق سر و روی شانه هایش کشید و به سراغ زائر بعدی رفت تا او را هم به نشان عزای سیدالشهدا بیاراید. مامان خدیجه به چادر خودش و زینب سادات خطوطی از گل کشید و به من چیزی نگفت و شاید نمیخواست در اعتقاداتم دخالتی کرده باشد، ولی مجید میدید که نگاهم به تمنا به سوی کاسه گل کشیده شده که سرانگشتانش را گلی کرد و روی چادرم به فرق سرم کشید و میشنیدم زیر لب زمزمه میکرد:" یا امام حسین..."
و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که صدایش در گریه میغلطید و در گلویش گم میشد. حالا زائران با این هیبت گل آلود، حال عشاق مصیبت زده ای را پیدا کرده بودند که با پریشانی به سمت معشوق خود پر پر میزنند. همه جا در فضا همهمه" لبیک یا حسین!" می آمد و دیگر کسی به حال خودش نبود که رایحه کربلا در هوا پیچیده و عطر عشق و عطش از همینجا به مشام میرسید. فشار جمعیت به حدی شده بود که زائران به طور خودجوش جمع مردان و زنان را از هم جدا کرده بودند تا برخوردی بین نامحرمان پیش نیاید و باز به سختی میتوانستم حلقه اتصالم را با مامان خدیجه و زینب سادات حفظ کنم که موج جمعیت مرا با خودش به هر سو میکشید. بر اثر وزش به نسبت تند باد و حرکت پُر جوش و خروش جمعیت، حسابی گرد و خاک به پا شده و روی صورتم را پرده ای از تربت زیارت کربلا پوشانده بود. حالا دوباره سوزش زخم های پایم هم شروع شده و با هر قدمی که به زمین میزدم، کف پایم آتش میگرفت و از چشم مجید و بقیه پنهان میکردم تا دوباره اسباب زحمتشان نشوم.



#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد

@ahmadmashlab1995 📖