شهید احمد مَشلَب

#قسمت5
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@Ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
👆👆👆
#عكس_باز_شود

🕊افلاکیان خاکی...

"حاج قاسم سلیمانی در جایی گفته بود... "

ادامه در عکس بالا👆👆👆


#خاطرات_شهید_احمد_مشلب

برگرفته از 📚کتاب ملاقات در ملکوت

#قسمت5
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
📚 #رمان جذاب و جنجالی📚 🔹 #او_را ##قسمت4⃣ بعد از رفتن سعید، دراز کشیدم... حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود...🕸 ❤️من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم... اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده و تنها همدمم بود💕 حتی بیشتر از…
📚 #رمان جذاب و جنجالی📚
🔹 #او_را ...
#قسمت5

حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم.
امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم،
ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم.

📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش،
انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕

یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.👭

به چشمام که به قول سعید آدمو یاد آهو مینداخت،ریمل و خط چشم کشیدم
و لبای برجسته و کوچیکمو با رژلبم نازترش کردم 👄👌

مانتوی جلو باز سفیدمو
با کفش پاشنه بلند سفیدم ست کردم
و ساپورت صورتی کمرنگمو با تاپ و شالم👌
موهای لخت مشکیمو دورم پخش کردم و تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم😘

سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد.
البته خیلی هم بدم نمیومد😉
اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه!

چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش،
اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️

حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست،
رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد🚫

بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و #چادری بود) رو شنیدم.👂

-ترنم!

برگشتم سمتش،

-بله؟

-ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟

-برای چی؟😳

-کارت دارم عزیزم☺️

-منو؟؟😳
چیزه...یکم عجله دارم آخه...

-زیاد طول نمیکشه.

-آخه با دوستم قرار دارم.
پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه.

-باشه عزیزم.ممنون

سوار شد و راه افتادیم... 🚗

-خب؟
گفتی کارم داری...؟

-اره☺️
برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟

-نه لطفاً برو سر اصل مطلب

-باشه،میگم...
حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟

-جان؟؟ منظورت چیه؟؟

-حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟

-خدا؟چه نعمتی؟؟ 😳

-بابا همین زیباییتو میگم دیگه.
اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه... 🔞

-گفتم برو سر اصل مطلب!

-تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟

-خخخخخه،آهااااان...
خب عزیزم توهم یکم به خودت برس،
به توهم نگاه کنن!
حسودی نداره که!!😂

-حسودی؟؟
نه.حسادت نمیکنم.

-چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂

-من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه،
حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!!

-سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم.

-باور کن من خیرتو میخوام ترنم...
تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن!

ماشینو نگه داشتم

-گمشو پایین😠

-چی؟مگه چی گفتم؟☹️

-گفتم خفه شو و گمشو پایین...😡
هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره...

سری به نشونه تاسف نشون داد و پیاده شد.

همینجور که فحشش میدادم پیاده شدم
و تا دور نشده صندلی ای که روش نشسته بود رو با دستمال تمیز کردم تا بفهمه چقدر ازش بدم میاد و دیگه نباید سمت من بیاد 🚫🚫😡

"محدثه افشاری"


@AhmadMashlab1995

#انتشارحتماباذکرلینک