شهید احمد مَشلَب

#قسمت1
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
👆👆👆
#عكس_باز_شود

🕊 افلاکیان خاکی...

"گاهی کارهایی را برای خودش وظیفه کرده بود که دیگران به راحتی از کنارش میگذرند..."

ادامه در عکس بالا👆👆👆


#خاطرات_شهید_احمد_مشلب

برگرفته از 📚کتاب ملاقات در ملکوت

#قسمت1
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
سلام دوستان از امروز با توکل بر خدا رمان جذاب و جنجالی #او_را را شروع مےکنیم خواهشمندم قبل از هر قضاوتی دنبال کننده رمان باشید 👇👇👇
بسم رب المهدی...
📚رمان جذاب و جنجالی📚
🔷 #او_را
#قسمت1



سنگینی نور خورشید،
مجبورم کرد چشمام رو باز کنم.
هنوز سرم درد میکرد.
پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم.

چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در
و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید.🙄

-ترنم...مامان جان بهتری؟
دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده.
چند بار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!!
اونم تو این هوا❄️
خوابتم که سنگین😴
طوفانم بیاد بیدار نمیشی!!
میبینی که وقت مریض داری ندارم،
هزار تا کار ریخته رو سرم...😒

-مامان جونم، بهترم. شماهم یکم کمتر غر غر کنی، سر دردم هم خوب میشه!😬

مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت،
-منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم...
پاشو بیا صبحونتو بخور، یه کم به درسات برس.
من دارم میرم مطب،
ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور.
اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر،
مثل بچه ها میمونی، همش من باید بگم این کارو بکن، اون کارو نکن.
خداحافظ

با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد،
دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم .💤


🔹بار سوم که چشم باز کردم،
دیگه ظهر رو هم گذشته بود.
دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد.

از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم ...



"محدثه افشاری"


#انتشار بدون نام نویسنده و ذکر لینک کانال مورد رضایت نیست
@AhmadmAshlab1995
شهید احمد مَشلَب
#ره_یافته داستان واقعی ِ مسلمان شدن بانوی زرتشتی @Ahmadmashlab1995
توضیح:

داستانی که مےخوانید، واقعی و به نقل از دختر تازه مسلمان زرتشتی است که خودشون، داستان رو نوشته اند و البته به سبک دلنوشته و ادبیات سنی بچه های دهه هفتادی

ادمین کانال بااجازه از خود ایشان، داستان را کمی ویرایش کرده اند...


#داستان_صبا

#قسمت1





اوایل تابستان سال۹۲ بود. با دوستم نسیم رفته بودیم استخر؛

در راه برگشت دوست نسیم رو دیدیم که با خوشرویی ما رو پذیرفت و کمی خوش و بش کرد.

چند کتاب📚 دستش بود و بعد از صحبتهای معمول، کتاب ها رو به نسیم داد و تشکر کرد و رفت.

از نسیم پرسیدم:
" اینا چه کتاب هایی اند"؟

گفت: "دفاع مقدس".

من وضوح ذهنی کافی از دفاع مقدس نداشتم ولی قلباً نسبت به 🌷شهدا🌷 به خاطر دفاع از ارزش های ملی ارادت داشتم.


گفتم:
"میدی منم بخونم؟"

قبول کرد و داد؛

کتاب "نورالدین پسر ایران"📗 و "پایی که جا ماند"📔

این دو کتاب، جرقه های بزرگی بودند، به چند دلیل:

اول اینکه امام خمینی (ره) در میان رزمندگان، بسیار محترم بود و آنها به واسطه امام توکل بسیار زیادی به خداداشتند.

دوم اینکه رزمندگان مشتاق مرگ یا 🌷شهادت🌷 بودند و به آن افتخار می کردند...

من تصویری واضح و کامل از جنگ نداشتم؛ حتی برام خنده دار بود که چرا باید یکی بمیره و به مرگش افتخار کنه❗️
و این عمق ندونستنم بود...

نهایت عشقی که من می دونستم رومئو و ژولیت؛ لیلی و مجنون بود...
چون درکی از 💖عشق عرفانی💖 میان عبد و معبود نداشتم...

سوم اون دوستی و افتادگی و تواضع و از خود گذشتگی توی جبهه ها بود...
اوایل فکر می کردم داستانه، واقعاً نمی دونستم این از خودگذشتگی و ایثار، واقعیه، واقعاً جنگ بود.

🌷شهدا🌷ی اقلیت کم نیستن ولی متأسفانه به ما نسل جوان معرفی نشده اند❗️

خلاصه کتابارو خوندم و به نسیم پس دادم،

کتابای بیشتری📚📚 خوندم؛
رفتم سراغ وصیت نامه ها...
و آشنایی ام با "حاج آقای علوی"❤️...


✳️ادامه دارد
#کپی_بدون_لینک_حرام_است
@Ahmadmashlab1995
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#قسمت1
🎥فیلم▶️
📹مصاحبه باسیده #سلام_بدرالدین
مادرشهیدمدافع حرم 🌸
#احمدمشلب در 📺برنامه ےتلویزیونی #صراط
🔖همراه باترجمه زیرنویس
📥حجم فایل جهت دانلود:62/6MB
مدت زمان:23:45
↪️ @AHMADMASHLAB1995