شهید احمد مَشلَب

#بزرگترین_پیشرفت
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب راوے: #رامے_وهبے{دوست شھید} #صبور_و_بخشندھ من از ڪودڪے و دوران حضور در ڪشافة با #احمـد دوست بودم و صمیمت خاصے در دوستے ما وجود داشت. #احمـد ویژگے هاے برجستہ و زیادے داشت ڪہ یڪے از شاخص‌ترین ویژگے هاے #احمـد صبر او بود. در…
📚خاطرات #شھیدمدافع‌حرم_احمد_مشلب

راوے: #علےالهادے_مشلب{برادر شھید}

#بزرگترین_پیشرفت
مدتے بود #احمـد مےخواست فروشگاه موادغذایے خود را بہ محل بزرگترے انتقال دهد. بہ همین علت فروشگاه را موقتاً تعطیل ڪرده بود. بہ یڪے از دوستانش سپرده بود ڪہ فروشگاه بزرگے برایش پیدا ڪند. #احمـد بہ من مےگفت:" بہ خاطر پیشرفت و ترقے و خدمت بیشتر بہ مردم مےخواهم فروشگاه را بہ جاے بزرگتر و مناسب‌ترے منتقل ڪنم." یڪ روز دوستش تماس گرفت و قول داد ڪہ بہ زودے محل مناسبے براے ڪار #احمـد پیدا ڪند. #احمـد خیلے خوشحال شد و اشتیاق زیادے براے راه‌اندازے مجدد فروشگاه داشت.
روزهاے آخر دوستش آمد و خبر داد ڪہ جاے مناسبے براے انتقال فروشگاه پیدا ڪرده و از #احمـد خواست ڪہ آنجا را ببیند.
شهید احمد مَشلَب
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهید_احمد_مشلب راوی:رامی وهبی (دوست شهید) #صبور_و_بخشنده من از کودکی و دوران حضور در کشافه با #احمد دوست بودم و صمیمیت خاصی در دوستی ما وجود داشت. #احمد ویژگی های برجسته و ناب زیادی داشت که یکی از شاخص ترین ویژگی های احمد #صبر…
📚خاطرات شهید مدافع حرم
#شهید_احمد_مشلب
راوی:برادر شهید
#بزرگترین_پیشرفت
مدتی بود #احمد میخواست فروشگاه مواد غذایی خودرابه محل بزرگتری انتقال دهدبه همین علت فروشگاه را موقتاً تعطیل کرده بودبه یکی از دوستانش سپرده بودکه فروشگاه بزرگی برایش پیداکند #احمد به من میگفت "به خاطرپیشرفت و ترقی و خدمت بیشتربه مردم میخواهم فروشگاه رابه جای بزرگترومناسب تری منتقل کنم "یک روزدوستش تماس گرفت و قول داد که به زودی محل مناسبی برای کار #احمد پیدا کند #احمد خیلی خوشحال شدو اشتیاق زیادی برای راه اندازی مجددفروشگاه داشت
روزهای آخردوستش آمدوخبردادکه جای مناسبی برای انتقال فروشگاه پیداکرده واز #احمد خواست که آنجا راببیند #احمد درحالی غنچه ی لبانش به زیبایی شکفته بود،گفت"به خودت سختی نده،شرایط تغییر کرده!ممنون که پیگیر بودی امادیگرنیازی به جای جدید نیست"آن لحظه من هم متوجه صحبت #احمد نشدم ولی گویا #احمد می دانست که به زودی ترقی و پیشرفتی برایش حاصل خواهد شدکه سودمند تر ازهرپیشرفتی خواهدبوداوخود رادر آستانه ی شهادت میدیدودیگر میلی به ادامه ی انجام اموردنیانداشت!
ماه علقمه
#ملاقات_در_ملکوت
#نویسنده_مهدی_گودرزی
@AhmadMashlab1995