#داستان_صبا #قسمت_3⃣
اون شب دوستم رفت و من برای شام موندم.
خانواده حاج آقای علوی طوری برخورد می کردند که من ناراحتی را فراموش کردم، و وقتی خواستم به خونه
🏠 برم با داماد و دخترشون منو به خونه رسوندن.
🚗فردای اون روز وقتی از مدرسه برگشتم، تو راه رفتن به خونه خواهرم بودم، از جلوی مسجد
🕌 که رد شدم، یکی صدام کرد، برگشتم دیدم خانم آقای علویه.
رفتم پیششون گفتند:
"حاجی گفتن از این به بعد برم خونشون."
من هم قبول کردم.
😊وقتی به مادرم جریان رو گفتم واکنش بدی نشون نداد، پدرم هم گفتن مرد خوبیه و میشناسمش.
و ایشون هم اجازه رفتن دادند.
ولی گفتن سنگین تر برو.
_علت این حرف ها بعداً مشخص شد._
ولی من چون ظاهر خوب و پوشیده ای داشتم همونجوری رفتم.
🙃رفت و آمد شروع شد، تا جایی که من هر روز به خونه حاج آقای علوی می رفتم، و بدون نیت قبلی، تعداد زیادی
⚡️حدیث و
⚡️آیه یاد گرفتم.
اصلاً مسئله رو دینی نمی دیدم.
به عنوان یک کلاس درس می دیدم.
سوال میکردم بسیار زیاد.
☺️😅بعد از گذشت سه ماه حاج آقا گفتند بعد از انجام کارهام، وقتی سرشون خلوت بود برم پیششون.
یعنی زمانی که با خانواده بودند.
و من شروع کردم به عربی یاد گرفتن از دخترششون. تا معانی
⚡️احادیث و
⚡️آیات رو بفهمم.
و حاج آقا هم حین جواب دادن
✔️نکات رو میگفتن.
از نامحرم و حجاب و...
دیگه تقریباً شناخته شده بودم؛ چون هم در مجلس حاج خانم بودم و هم دور از چشم، مجلس حاجی رو دنبال می کردم.
ولی کم کم مغرور شدم و فکر می کردم زرتشت به خاطر آرامش و عدم هیجانش از اسلام برتره... یعنی دینی که به هیچی اهمیت نده خیلی خوبه
❗مثل سیاست، فرهنگ...
وقتی این موضوع رو با خود حاجی در میون گذاشتم در جواب گفتن هرجور صلاح میدونی، میتونی مسلمان بشی و راحتتر بیای و بری.
خشکم زد.
انتظار این حرف رو نداشتم
❗️من اصلاً به مسلمان شدن فکر نکرده بودم
❗️♻️شاید علت اینکه حرف ها به دلم می نشست این بود که زرتشت دین ضعیفیه و کامل نیست، پاسخ نمیده و جامع نیست.
اول تصمیم گرفتم از دین زرتشت دفاع کنم ولی از دهنم پرید گفتم مسلمون میشم...
😟اما بعد از اون روز تا یک هفته تو جلسات نرفتم.
جالب بود که حاجی و حاج خانم هم پیگیر نشدن
❕😐استرس و دلهره عجیبی پیدا کرده بودم، به چشم جنایت بهش نگاه می کردم
❗خلاصه فکر کردم و رفتم؛ البته می ترسیدم از خانواده
❗می ترسیدم اشتباه کنم
❗ولی طرز فکرم عوض شده بود.
💥یعنی حاجی جوری منو تربیت کرد که می دونستم همیشه یه راهی هست...
💥پس با خودم گفتم نگران نباش یه راه حلی پیدا میشه...
رفتم، و سعی کردم با نهایت خنگیم استاد حوزه رو به چالش بکشم
❗😑نهایت مسخرگی بود...
✳️ادامه دارد...
#کپی_باذکرمنبع_حلال_است 🍃🌸🍃🌸🍃@ahmadmashlab1995