شهید احمد مَشلَب

#عاشقانه_شهدا
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@AhmAdmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,23 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
•••🍁••• پدرش سالخورده بود و "محمدرضا" همیشه او را به حمام می­ برد ، که می ­دیدم خیلی طول می­ کشد تا از حمام برگردد🙄 یک روز پرسیدم : مادر جان چرا این قدر طول می ­دهی؟ 🤨 جواب داد : حاج آقا در حمام خوابش می­ برد ، صبر می­ کنم تا بیدار شود بعد حمامش بدهم😇
‍ ‍ ‍ ‍ #عاشقانه_شهدا 🥀

مدتےبود حسن مثل همیشه نبود😕
بیشتر وقت ها تو خودش بود؛
فهمیده بودم که دلش هوایی شده!!☹️

تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم؛
گفت:
از بـے بـے زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن
مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️

ازش پرسیدم چـے خواستی؟ 🤔
گفت: یه پسر کاکل زری😉😅
اگه بدونـم یه پسر دارم که
میشه مرد خونت،
دیگه خیالم از شما راحت میشه

وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره، قلبم ریخت😢💔
چون خودمم مطمئن شدم
حسن باید بره سوریه.😔
وقتی رسیدم خونه :
پرسید بچه چیه؟!!
نگاهش کردم و گفتم :
دیدارمـون به قیامــتـــ😭💚

#شهید_حسن‌_‌غفاری🌸
روای: #همسر_شهید🌱

#هر_روز_با_یک_شهید🌼
@AhmadMashlab1995
#عاشقانه_شهدا♥️🌿

هنوز يك دختر بچه بودم يک روز از كنار
بانكي در ميدان احمـدآباد رد ميشدم كه ديدم داخل كوچه كنار بانک، ماشين ساواك ايستاده است...!

در همان حال، ديدم چند پسر جـوان آمدنـد و شيـشه هـاي بانـك را شكستند و آتش زدند و ميخواستند به سمت همان كوچه فرار كنند...

من جلو رفتم و به يكيشان گفتم كه داخل كوچه ساواكي ها منتظرند او هم به دوستانش گفت و از سمت ديگري
رفتند

بعدها فهميدم آن پسري كه لنگه كفشش را حين فـرار در ميـدان جـا گذاشت، اسمش غلامرضا ست(:

غلامرضا! پسري كه حالا هم اسمش را در
شناسنامه من جـا گذاشـته بود😍☺️

#شهیدغلامرضا_جان‌نثاری🌺

#هر_روز_با_یک_شهید🌸🌷
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
#فــــرازےازوصیتنـــــامہ #شهیدبابک‌نوری🌸🌷 عزیزان من حالا دست‌ هایی بلند شده و زینب‌ هایی غریب و تنها مانده‌اند و حسینی در میدان نیست. امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب‌های زمانه و حرم او دفاع کنیم. برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگین‌…
#عاشقانه_شهدا🌿

معتقد بود که خانم خانه نباید سختی
بکشد. هیچ وقت اجازه نمیداد خرید
خانه را انجام بدهم☺️

به من میگفت: فکر نکن من تو را در
خانه اسیرکرده ام، اگر میخواهی بروی
در شهر بگردی، برو

ولی حاضر نیستم تو حتی یک کیلو
بار دستت بگیری و به خانه بیاوری🙃

وقتی می آمد خانه من دیگر حق
نداشتم کار کنم😄

لباس بچّه را عوض میکرد. شیر براش
درست میکرد، سفره را می انداخت
و جمع میکرد. پا به پای من می نشست
لباس ها را می شست، پهن میکرد،
خشک میکرد و جمع میکرد♥️🍃

شهید محمدابراهیم‌ همت🌸🥀

#هر_روز_با_یک_شهید
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب
⇟✾.•໒ • در اسلام تماشا چےنداریم، همہ مسلمانان بایـد بہ هر نحوے در صحنہ نبرد بین حق و باطل شرڪتــ ڪنند وگرنـہ خود نیـز باطل اند...! 〖شہیداحمـدقاسمیہ〗 #هر_روز_با_یک_شهید ♡:) @AhmadMashlab1995
#عاشقانه_شهدا💝
#شهید_رضا_حاجی_زاده🌸🌷

🌸°•| مراسم عروسی ما، به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم.

🌼°•| جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟

🌸°•| می دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار گفتم: انشاءالله عاقبت ما ختم به شهادت شود.

🌼°•| من رضا را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید: شما چه آرزویی دارید؟
گفت: همین که خانم گفت.

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب
#عاشقانه_شهدا♥️🍃 یک بار سر یک مسئله اے با هم بہ توافق نرسیدیم ، هر کدام روے حرف خودمان ایستادیم ، او عصبانے شد، اخم کرد و لحن مختصر تندے به خودش گرفت و از خانہ بیرون رفت. شب کہ برگشت ،همان طور با روحیہ باز و لبخند آمد و بہ من گفت : بابت امروز صبح معذرت مے…
#عاشقانه_شهدا💞

_کجا میری؟!!
+بگم،جیغ و داد راه نمیندازی؟
_بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو دهنم.😢
+عراق!
_میری عراق؟! به اجازه کی؟! که بعد بری سوریه⁉️
+رشته ای بر گردنم افکنده دوست!
_زدم زیر گریه...😭
+کاش الان اونجا بودم عزیز.
_که چی بشه!
+آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی!😍
_لذت میبری زجر بکشم؟!
+بس کن سمیه!چرا فکر میکنی من دل ندارم؟!خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم😔؟ خدا حافظ سمیه،مواظب خودت و فاطمه باش!

_گوشی را قطع کردی.چندبار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بود.سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم، درحالی که اشک هایم می آمدند💔.کجا میرفتی آقا مصطفی؟ میرفتی تا ماه شوی.‌

به روایت همسر شهید
📚کتاب اسم تو مصطفاست‌

#شهید_مصطفی_صدرزاده🌸

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
🌷🌱 #خاطرات_شهـدا من اسماعیل را نمی‌شناختم؛ ولی هر روز می‌دیدم که کسی می‌آید و چادرها و آبگیرها را تر و تمیز می‌کند با خودم فکر می‌کردم که این شخص فقط چنین وظیفه‌ای دارد.🙃 یک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بیاید و باز به نظافت و انجام وظایفش بپردازد، پیدایش…
#عاشقانه_شهدا♥️🍃

یک بار سر یک مسئله اے با هم بہ توافق
نرسیدیم ، هر کدام روے حرف خودمان
ایستادیم ، او عصبانے شد، اخم کرد و لحن مختصر تندے به خودش گرفت و از خانہ بیرون رفت.

شب کہ برگشت ،همان طور با روحیہ باز
و لبخند آمد و بہ من گفت : بابت امروز
صبح معذرت مے خواهم.

مے گفت:نبایدگذاشت اختلاف خانوادگے
بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.

🌱شهید اسماعیل دقایقی

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
♥️🌱 #یـاد_شـهـدا اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعـا میکرد.🌱میدیدم کہ بعداز نماز از خدا طلب شهادت میکند.🌷 نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، #نماز_شبش ترڪ نمی‌شد.♥️دیگر تحمل نکردم ،یک شب آمدم و جانمازش راجمع ڪردم.😔😶 به او گفتم: تـو این خونهـ حق نداری نماز…
#عاشقانه_شهدا💕

#شهید_عبدالله_میثم🌸🌷

هادے و حسین، دوفرزند کوچکمان
دعوایشان شده بود، موهاے هم را
مے کشیدند، گفت: آماده شان کن
ببرمشان بیرون. یک ساعت بعد کہ
آمد، دیدم سَرِ دو تاے آنها را کچل کرده
است.

گفت: نمے خواهم [ من کہ نیستم و در جبهہ هستم ] تو حرص بخورے!؟

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#زندگی_به_سبک_شهدا🔥 وارد خانه که می شد قبل از حرف زدن لبخند می زد.☺️ عصـبانی نمیـشد😍 صبـور بــود.😇 اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.🌸🍃 #شهید_علیرضا_عاصمی #یادش_بــاصلوات #هر_روز_با_یک_شهید🍀 @AHMADMASHLAB1995
#عاشقانه_شهدا💝
#شهید_رضا_حاجی_زاده🌸🌷

🌸°•| مراسم عروسی ما، به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم.

🌼°•| جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟

🌸°•| می دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود، من هم در جواب فیلمبردار گفتم: انشاءالله عاقبت ما ختم به شهادت شود.

🌼°•| من رضا را خیلی دوست داشتم، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود. بعد از رضا پرسید: شما چه آرزویی دارید؟
گفت: همین که خانم گفت.

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#معرفی_شهید🔥 نام: ابراهیم هادی😍 نام پدر:حسین تاریخ تولد:۱۳۳۶/۰۲/۰۱☺️ محل تولد: تهران تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۱۱/۲۲ محل شهادت: فکه، عملیات والفجر مقدماتی نحوه شهادت:حوادث ناشی از درگیری💔😔 محل دفن: بهشت زهرا(س)، قطعه 26 ردیف 52 شماره 1. وضـعیت پـیکر:جـاویدالاثـر وضعیت…
#عاشقانه_شهدا
#شهید_ولی‌الله_چراغچی‌مسجدی

دی ماه ۶۱ بود. از بعد از جاری کردن خطبه عقد توسط امام خمینی (ره) به مشهد برگشتیم.

شام مهمان خانه ولی الله بودیم. وقتی نشستیم، مادر همسرم با یک روسری برگشت و سرم کرد و گفت: حالا قشنگ تر شدی.

آقا ولی الله نگاهی کرد و خندید و گفت: شما همین طوری هم برای من زیبائید!

بلند شد رفت طرف کتاب خانه اش و یک کتاب آورد و گفت: این هدیه من به شما.

این اولین هدیه من بود.

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#شبی_بـا_شـهـدا💚 کارت عروسی که برایش می آمـد، می خندید😄 و می گفت: "بازم شبی با شهدا! "😅 با رقص و آهنگ🎶 و شلوغ بازی های عروسی میانه ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده ی عروس و داماد نشان می داد و می رفت #گلزار_شهـدا.💚 برشی از کتاب #سـربلنـد #شهید_محسن_حججی…
#عاشقانه_شهدا♥️

"مي خواهيد براي من چه نوع همسري باشيد؟
اين اولين سؤالش از من بود.
گفتم: «ميخواهم قبل از اينكه همـسر خـوبي باشـم، همـرزم خـوبي
باشم.»
اين اولين جوابم به او بود.
بعدها هر وقت ميخواست برود جبهه و من مانع ميشدم، ميگفـت:
«يك همرزم خوب، به جاي مانع شدن بايد همهاش به فكر سبقت گرفتن
باشد.»
🌱 شهيد غلامرضا جان نثاري

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
به روایت #همسر_شهید شهید مدافع حرم سجادطاهرنیا🌸 آقا سجاد نمازهایش را با توجه و دقت بسیار می خواند. هرچه زمان بیشتر می گذشت نمازهایش عاشقانه تر می شد! هیچ عجله ای برای تمام کردن نمازش نداشت حتی در ذیق وقت! اهل نافله ی شب بود! یک مدتی بود که می دیدم در نمازهای…
#عاشقانه_شهدا ♥️

گفت : حتي قيافه هم آنقدر مهم نيست كه بتواند سرنوشتمان را رقم بزند.
اين را هم گفت كه به دليل مجروحيت ، يكي از پاهايش مـشكل دارد
و اگر كسي خوب دقت كند معلوم است كـه پـايش روي زمـين كـشيده ميشود.
اتمام حجت كرد؛
گفت : لازم بود كه اين نكته را ً حتما بگويم.
اما باز هم گفت؛
گفت كه قبل از من سه تا تعلـق ديگـر دارد : سـپاه ، جبهه و شهادت .

🌱 شهيد مهدي زين الدين

#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#شهید_علی_خلیلی #شهید_امر_به_معروف وقتی #چاقو خورد و ضارب فرار کرد، #پیرمردی جلو آمد و گفت: #همین_رو_می‌خواستی؟ آخه به تو چه ربطی داشت...؟ علی با صدای ضعیفی گفت: حاج آقا فکر کردم #دختر شماست، خواستم از #ناموس شما دفاع کنم... #هر_روز_با_یک_شهید🌾 @AHMADMASHLAB1995
#عاشقانه_شهدا ♥️

وقت خوبي بود.
موقع بازگشت از شيراز از برخوردهايش گله كـردم.
اصغر هم خوب گوش داد و فقط يك جمله گفت : حقيقت رو بخـواي ، من زن رو نميشناسم.
روراستي ، صداقت و صراحت كلامش پاسخ قانع كننـد هاي بـراي مـن شد.
از آن پس اعمالي كه در برخورد با خودم ميديدم ، برايم قابل توجيه بود .
روز بعد همراه با اصغر رفتيم بازار تا حلقة ازدواجمان را بخريم.
مراسـم عقـد و ازدواج مـا روال يـك ازدواج معمـولي و مرسـوم را نداشت.
در ماه ها و حتي چند سالي پس از پيروزي انقلاب اكثـر مراسـم ازدواجها ساده و با هزينـه هـاي سـبك و دور از هرگونـه تجمـل گرايـي
برگزار ميشد.
ما هم قصد خريد كلان نداشتيم.

🌱 شهيد اصغر‌ وصالی

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#دانشمند_شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹 تابستان سال سوم دبیرستان، صبح های سه‌شنبه می رفتیم مسجد مهدیه همدان، برای خواندن زیارت عاشورا خیلی گریه می کردیم. اگر یک روزکم گریه می کردیم، تا فردا غصه دار بودیم. مصطفی بعضی وقت ها می گفت: تو نمی‌گذاری من گریه ام بگیرد…
#عاشقانه_شهدا♥️

گفت : اگر قرار باشد اين انقلاب به من نيـاز داشـته باشـد و مـن بـه شما ، من ميروم نياز انقلاب و كشورم را ادا كنم ، بعد احساس خـودم را
ولي به شما يك تعلق خاطر دارم.
گفت: « من مانع درس خواندن و كار كردن و فعاليت هايتان نميشوم ، به شرطي كه شما هم مانع نباشيد.
حرفش كه تمام شد گفتم : اول بگذاريد من تأييدتان بكنم ، بعد شـما شرط بگذاريد.
تا گوشهاش قرمز شد.
چشم هاش هم پر از اشك بود.

🌱 شهيد منوچهر مدق

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#سیره‌شهدا #شهید_علیرضا_نوبخت عید بود باکلی اصرار راضی شد پیراهن و شلوار نو بخرد در حیاط قدم می زد و منتظر اهل منزل برای رفتن به دید و بازدید بود هراز گاهی کمی مینشست و بلند می شد باعصبانیت گفتند:لباس هایت را خاکی نکن! گفت:خجالت می کشم من با این لباس…
#عاشقانه_شهدا ♥️

خيلي مفصل با هم صحبت كرديم.
آتشم خيلي تند بود.
بيش از حـد خودم را مكتبي ميدانستم.
به حـاجي گفـتم : چـادر مـشكي و جـوراب
مشكي از من جدا نميشه ؛
فكر نكنيد اگـه تهـران بيـام ، مثـل تهرانـي هـا
ميشم.
فكر ميكردم محيط تهران خيلي خراب است.
اما حاجي آدم‌ شناس بود.
بيشتر شنيد و كمتر گفت.
زرنگي كرد؛
گذاشت من خودم را خـوب لـو دادم.
آن وقـت حـاجي فقط يك جمله گفت : من هم چون دنبال اينطور آدمي ميگشتم ، اومدم
سراغ شما.


🌱 شهيد محمد عبادیان🌷

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#سیره_شهدا #شهید_حسن_باقری عملیات بیت‌المقدس تازه تمام شده بود که خبر رسید اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرده. از طرف سپاه چند نفر رو انتخاب کردند که برای ایجاد یک قرارگاه به لبنان اعزام شوند. من هم یکی از انتخاب شده‌ها بودم. وقتی برادرم حسن، فهمید آماده‌ی…
#عاشقانه_شهدا ♥️

مادرم مهريه ام را بالا گرفته بود.
پيش خودش حتماً فكر كرده بـود بـا اين كار حداقل يك چيز اين ازدواج كه از ديد آنها غيرمعمول بود ، شـبيه بقيه مردم باشد.
ما هيچكداممان موافق نبوديم ، ولي اسماعيل گفت : تا اينجا ، به اندازة كافي دل مادرت را شكسته ايم.
براي من چه فرقي دارد ؟
من چه زياد ، چه‌ كم اش را ندارم.
راستي ! نكند يك وقـت مهـرت را بخـواهي ، شـرمنده ام كني؟!
من آن مقدار مهريه اي را كه معلوم كرده بودند ، همـان وقـت ، قبـل از اينكه وارد سند ازدواج كنند ، به او بخشيدم.


#شهید_اسماعیل_دقایقی

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
•°🌹بسم رب الشهدا🌹•° #ڪلام‌شهید🔥 "سعے ڪنید سڪوت شما بیشتر از حرف زدن باشد هر حرفے را ڪه مےخواهید بزنید فڪر ڪنید ڪه آیا ضرورتے دارد یا نه؟ هیچوقت بےدلیل حرف نزنید" #شهیدمحمدهادےذوالفقارے🕊 #شادےروح‌شهدا‌صلوات🌸 @AHMADMASHLAB1995
#عاشقانه_شهدا ♥️

چند ماهي بيشتر زندگي مشترك نكرده بودم. شش ماهي ميشـد هـر چه خواستگار آمده بود ، رد كرده بودم.
نميخواستم قبول كنم.
مصطفي را هم اول رد كردم.
پيغام داده بود كه : امام گفته با همسران شهدا ازدواج كنيد .
قبول نكردم ، گفتم : تا مراسم سال بايد صبر كنيد .
گفته بود : شما سيديد ؛ ميخواهم داماد حضرت زهرا (س) بشم .
ديگه حرفي براي گفتن نداشتم.


شهيد مصطفي رداّني پور🌹

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#سیره_شهدا #شهید_علی_اصغر_ارسنجانی برف شدیدی باریده بود ..وقتی قطار دو کوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود با چند نفر از رفقا حرکت کردیم ..علی اصغر را جلوی خانه‌شان در خیابان طیب پیاده کردیم پای او هنوز مجروح بود ..فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم…
کت و شلوار برادرش را پوشیده بود.
من هم با یک بلوز دامن ساده و یک چادر سفید ،
نشستم سر سفره عقد.
سفره غذاخوری بود؛
تویش فقط یک شاخه نبات گذاشته بودند ،
و یک آیینه با حلقه صد و پنجاه تومانی خرید اسماعیل.
عروسی‌مان هم هیچ بریز و بپاشی نداشت،
شام دمپخت دادیم
حتى عکس هم نگرفتیم
تازه به جای بزن و بکوب‌های معمول هر عروسی ، قرار شد یک خانم جلسه‌ای بیاوریم تا برای مهمان‌ها از محاسن ازدواج صحبت کند.


🦋 شهید اسماعیل دقایقی

📚 کتاب نیمه پنهان ماه ، ج۴،ص۲۷و۲۸

#عاشقانه_شهدا♥️

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
🔷تنها دختر چادری مدرسه🔹 #چادرانه یکی از همکلاسی‌های شهید نقل می‌کند: نخستین باری که طاهره را با چادر دیدم، تابستان سال 58 بود که ایام تعطیلات به منزل دایی‌اش (حجت‌الاسلام مظلوم) آمده بود، چند باری به کوچه آمد و با چادری که بر سر داشت، نمی‌توانست بازی کند…
#عاشقانه_شهدا💚

ساعت یازده شب بود که اومد خونه
حتی لای موهاش پر از شن بود!
سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم🌷
گفت نه منتظر می مونم تا بیای با هم شام بخوریم😍
وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد🤯
گفت: داری چیکار میکنی؟😳
میخوای شرمنده م کنی؟😕
گفتم: نه، آخه خسته ای!😔
سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم❤️

#شهید_مهدی_زین_الدین
#به_روایت_همسر_شهید

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب
#وصیتنامه_شهدا🔥 محافظ سپهبد سلیمانی👇 #شهید_وحید_زمانیان: پشت ولــــایــــت فقیه واین انـــــقــــلــــاب بمانید. بدانید مـــــن ازکشته شدن در این راه نمی هراسم. #هر_روز_با_یک_شهید🌾 @AHMADMASHLAB1995
#عاشقانه_شهدا

شهيد مهدي باكري

از قبل به پدر و مادرم گفته بودم دوست دارم مهريه ام يك جلد قـرآن و يك اسلحه باشد.
اينكه چه جور اسلحهاي باشد ، برايم فرقي نداشت.
پرسيد : نظرتون راجع به مهريه چيه؟
گفتم : هرچي شما بگين.
گفت : يك جلد قرآن و يك كلت كمري ، چطوره؟
گفتم: قبول.

هيچكس بهش نگفته بود؛
نظر خودش بود.
قبلاً به دوستانش گفته بود : دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشه.

#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
Ещё