میکشم، به همین راحتی! نه، به همین راحتی هم نه، آنها هم مرا میکشند. حتماً تیری میزنند و میکشند. شاید هم دستگیرم کنند، بعد شکنجه، بعد اعدام. با این حساب، پانزده ساعت بیشتر زنده نیستم. شاید هم هفده ساعت، شاید هم بیست ساعت! نمیدانم. باالاخره باید بیاید و مراسم کذایی را شروع کند. به محض اینکه سخنرانی را شروع کرد، فاصلهام را تنظیم میکنم. کلت را میکشم و در یک ثانیه نشانه میروم. تقتتق... تمام... تمام تمام... فکر همۀ اینها را کردهام.
پیکار میگفت: «معجزه میکند، اگر بهموقع ماشه را بکشی.»
پیکار میگفت: «خونسرد اما بهموقع.»
پیکار سبیلش را مرتّب میجوید و میگفت: «قیامت میکند، میدانی قیامت یعنی چی؟»
بهاندازۀ کافی تمرین کردهام تا بدانم قیامت یعنی چی. بهاندازهای تمرین کردهام که بدانم معجزه یعنی چی. ساعتها و روزها و ماهها. نمیدانم چقدر، ولی بیشتر از اندازۀ کافی، جوری که بهمحض نشانه رفتن هوا میکنمش؛ خیالم راحت است!
#بریده_رمان#شاه_کشی#ابراهیم_اکبری_دیزگاه@aghalliat