🔖 آدم یک روز به جایی میرسد که عشقش با تواناییاش برابر نیست... خیلی بیشتر از آنچه معشوق هست، میخواهد... اینجور وقتها اگر معشوق را رها نکنی، خودت و عشق و معشوق و همۀ اطرافت را به لجن میکشی... هیچ چارهای نداری، باید از یکجا به بعد، ول کنی و بروی... بروی عقب، از دور بایستی و عشقت را تماشا کنی... [...] این را که میگویم یادت بماند؛ اگر خواستی عاشق چیزی بمانی، اگر خواستی بزرگ شوی، اگر زندگیات به چیزی گیر کرد، از یکجا به بعد، ببوس و بگذارش کنار... پشت دستت را داغ کن و دیگر سراغش نرو... اگر غیر از این کردی، همۀ عمر دستت خالی است...
✔️ این جملات، از آخرین جملات رمان سه جلدی
#برج_سکوت است. رمانی با مضمون اصلی
#اعتیاد، اما بسیار گستردهتر و فراگیر از اینکه تنها حول همین یک موضوع بچرخد. این رمان روایتی جذاب و پیشرونده دارد و در عین حال، به ورطۀ بیمایگی و ابتذال نیز فرو نیفتاده است.
⛔️ این رمان برای افراد +16 سال منتشر شده است.
✔️ متن کامل
#معرفی این
#کتاب را در سایت ادبیات اقلیت بخوانید:
👇🏼🔺 https://goo.gl/tD3rgw🆔 @Aghalliat