احضارم کن ای سپیده محذوف
که محکومام
در صبحگاهِ تیرهتر از قیر ِریخته،
به جغرافیای صد سال سرکوبی و ملال
که محکومام
شعله تیزی باشم پریش
در کندوکاو سطرهای فسفرین،
در لابهلای جرح و هاشور،
به دنبال ممیزی و ممنوعه،
سطوح متروکه،
بگردم!
من معضلم قیچی وقاحتیست
که زبانِ صریحِ صادق و صدیق و نصری را…
من مسئلهام من نیست، آن دیگری است که در هر سلول،
دنبال تکه پارههاش میگردم بر سنگفرش تحجر و تاریخ
احضارم کن ورای کلافِ لفافه و مَجاز
که کلافهام از راز،
از چشمهای بسته
خطبههای دراز!
که اگر باشم صراحت ِ تلخکامی
بر خلاف طبع همشهریان
چون تیغ بر گوش اوباشان مصلحت
کشیده میشوم
بر گوش گزمهها
و دیوارهای گوشدار
موشهای هوشیار…
من را با چهرهٔ گرفتهای احضار کن که بنالم
از کلاش شکمباره در تخت نرم خود
و کودکان کار
هنوز بر جادههای مهآلود دستپاچگی و اجبار
کهیر میزنند
و تف میکنند بر آسفالتهای مثل بختشان سیاه...
🔺 متن کامل این شعر از
#آرمان_میرزانژاد را در سایت ادبیات اقلیت بخوانید:
👇🏼🔺 https://bit.ly/2XNdCTY@Aghalliat