👆هر فردی در کنشهای رشدیافتهتر شخصیتش، از اقتدار و آرامش برخوردار است و میلی هم ندارد تا با کنشهای فرودینش روبرو شود. راحتتر این است که فردی با کنش
#فکری رشدیافته حوزهی احساسات را سخیف و خُرد بنامد و از آن دوری کند تا اینکه خود را در شرایطی قرار دهد که احساساتِ نابالغ و ناپختهاش را به چالش بگیرد. به وارونه فردی که کنش برترش
#احساسی است نیر ترجیح میدهد از موقعیتهایی که نیازمند تعقل و ارزیابی منطقیست دوری کند و افراد «فکری» را سرد و خشک و بیروح برچسب بزند.
#درونگرا از قرارگیری در موقعیتهای اجتماعی دوری میکند و برونگراها را سطحی خطاب میکند و
#برونگرا نیز از تنها شدن با خود فرار کرده و درونگراها را منزوی و مرموز برچسب میزند.
هر بخشی از وجودمان را که
#انکار کنیم در نهایت به انکار ما میانجامد. فرقی نمیکند که تا چه اندازه در سرکوبِ کنشهای فرودین خود موفق باشیم، آنها درست در بدترین زمان ممکن بیرون میجهند و کنترل اوضاع را به دست میگیرند: اخلاقگرای خشک و افراطی ناگهان در یک درگیری به بدویترین شکل ممکن با احساس خشم خود روبرو شده و کسی را به قتل میرساند، استادِ دانشگاه عاشق خدمتکار خود میشود، فرد بشاش و اجتماعی در روبرو شدن با مشکلش ناگهان احساس فلج بودن میکند و به گوشهی خانه میافتد و نمیتواند از هیچکدام از روابطش در کمک به خود سودی ببرد و درونگرا ناگهان خود را در امواج خروشان احساساتِ جمعی غرق شده مییابد و احساس فردیتش را از دست مینهد.
همهی این موقعیتها و هزاران موقعیت مشابه دیگر در زندگی روزمرهی ما حکایت از این میکنند که سرکوب کردن، بدترین راهحلیست که ما میتوانیم برای روبرو شدن با محتویات روان خود برگزینیم. یونگ معتقد است که
#سرکوب باعث میشود تا ناخودآگاه رنگ و بویی شرور و خطرناک به خود بگیرد، در حالی که اگر آن را پذیرا باشیم چون کودک یا حیوانی خود را به ما مینمایاند که انرژی سرشاری برای زندگی به ما هدیه کرده و به مرور در تماس با تجربه پختهتر و رشدیافتهتر میشود. اما برای اینکه بتوانیم «آن دیگری» را در درون خود پذیرا شویم باید هزینهاش را نیز بپردازیم. وارد شدن در سرزمینی که در آن چون کودکی بیدست و پا هستیم کار چندان دلچسبی نیست،
#خودپنداره ما در معرض تهدید قرار میگیرد: اینطور به نظر میرسد که شخصیتِ خودآگاهمان در حال غرق شدن است و داریم هویتمان را از دست میدهیم. شاید این احساس چندان هم بیمورد نباشد، چراکه ما مشغول شکستن تصوراتمان از خود و جهانیم و در تلاشیم که از زاویهای متضاد به همهچیز بنگریم. بیشک این چالشی بزرگ برای شخصیت شکلگرفتهی ما در طول زمان است، اما نکته اینجاست که اگر این احساس را تاب بیاوریم در نقطهای به یک سنتز جدید از
#منِ پیشین و حوزهی شناختی جدیدمان دست مییابیم. این لحظهی تولد دوباره است، وقتی جفت اضداد به اتحادی کیمیایی دست مییابند و ما در ایگوی تازهای زنده میشویم که وسیعتر از نقابِ خشک و یکسویهی دیروز است و میتواند جهان را بیشتر در خود پذیرا گردد و دامنهی ادراکات و تجربیاتش وسیعتر و غنیتر میشود.
«هرچیز خوبی پر هزینه است، و گسترش شخصیت از پرهزینهترین چیزهاست». تا زمانی که اقتدار خود را واننهیم، عجز را در وجود خود نپذیریم و داوطلبانه وارد سرزمین
#سایه ها نگردیم، هیچچز تغییر نمیکند، هیچ اتفاقی رخ نمیدهد، لااقل هیچچیز درستی هم به وقوع نمیپیوندد. شناختِ خود، پشت میز مطالعه رخ نمیدهد، در میانهی میدان زندگی اتفاق میافتد. تا زمانی که جسارت خطا کردن را نداشته باشیم و نتوانیم خود را درست در پستترین حالتهایمان پذیرا شویم، تا آن زمان که آگاهانه به سراغ تاریکی خود نرویم، هیچ نوری نیز نخواهیم یافت.
#وحیدشاهرضا، ۲۵ تیر ۱۳۹۱
🍂🌹 @Afkarezendeh