غم می نشیند بر تن هر کوچه شهر
وقتی قدمهایت صدا ی درد دارد
این زوزه های شوم گرگ اعتیاد است
از او خطر کن ، زندگی برگرد دارد
در گیر خود گشتی و مسخ عادتی تلخ
بنگر که دستانت غرور" مرد" دارد
پس کوچه های تنگ احساست سیاه است
آسیب این ره ، جاده ای چپ گرد دارد
گاهی دلت می گیرد از این گوشه گیری
این باغ بی ته ، برگ و باری زرد دارد
خشکیده احساست به روی شاخه ای که
پروانه هم ، حتی حضوری سرد دارد
در دانه ی دست زمان بودی ، زمانی
اما ندانستی زمین" نامرد" دارد
در خود شکستی لحظه هایی را که بودی
محو نگاهی که خیال طرد دارد
برخیز و در خود انقلابی را بپا کن
این سوژه پایان نامه ای دلسرد دارد
#لیلا_احمدی@mahfeleleily