🌹 #بسم_رب_شهدا_و_صدیقین🌹 السلام و علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)
السلام علیک یا اباالصالح المهدی (عج )
سلام
عزیزی از من درخواست کرد تا به نوعی داستان تحولم رو که شهید عزیزمون
#ابوالفضل_راه_چمنی در اون سهیم هستند رو برای شما خواننده خوب کانال بنویسم.
این حقیر هم بخاطر ارادت خاصم به ایشون به دیده منت پذیرفتم.
بنده دریک خانواده مذهبی، مقید به
#حجاب بزرگ شدم بعد از ازدواج بخاطر شرایطی که درش قرار گرفتم بشدت از عقایدم دور شدم گاهی خدا و پیامبرش رو هم منکر میشدم، پدرو مادرم مدام تذکر می دادند.
یادم میاد خیلی شرمنده بودند بخاطر داشتن
#فرزند ناخلفی مثل من.
ده سال گذشت دیگه احساس میکردم غرق شدم چقد سخته خوب بودن
«
#خدا_دیگه_خسته_شدم از این حرفای که می شنوم ازاین نگاه های سنگین اطرافیان از این همه بد بودن»
« خدایا کمکم کن»
این زمزمه ها در دلم گذشت
دیگه خوب بودن برام آرزو شده بود انگار نمی تونستم آره واقعا نمی تونستم
تا از زیارت آقا علی ابن موسی الرضا(ع) برگشته بودیم
که خبر
#شهادت_آقا_ابوالفضل رو شنیدم
#بی_اختیار_گریه میکردم با عجله خودمو به خانوادشون رسوندم از ایشون یه اسم شنیده بودم با کلی نصیحت برادارن دلنشین البته نه خطاب به من ....
همیشه درموردشون می شنیدم
اولش اونجا حال و هوای عجیبی نبود،
یه درد آشنا بود، من این درد وقبلا باتمام وجود چشیده بودم غم از دست دادن یه برادر لحظه های تکراری سخت
بخودم که اومدم دیدم ساعتها گذشته نگاهم به آینه افتاد خودمو دیدم
#بالباس #ساده سرروی ساده من خودمو دیدم خود واقعیمو
#باورم نمی شد من حتی توی مراسم عزیزای خودمم
#ساده_نبودم همیشه
#لباس_های_خاص و سرروی خاصی داشتم طی اون ده سال هرگز ساده نبودم ،انگار چیزی در من فرو ریخت شرمنده بودم به
#شهید که هم سن و سال من بود فکر میکردم.
وای خدا چه آشوبی در دلم بود جرات نداشتم حتی در دلم با
#شهید حرف بزنم اوکجا ومن......
حالا دیگر ازآن حال و هوای آشنا خبری نبود هرچه می گذشت عجیب تر می شد وصفش را که می شنیدم جور دیگری بود ، مثل اسطوره ها بود هرچه بیشتر می دیدم و می شنیدم بیشتر می شکستم.
#حس_شرمندگی از
#شهید من حتی از تک تک اعضای خانوادشونم هم خجالت می کشیدم اینهمه گذشت وایثار برای چه کسی بود
چرا از دنیا و لذایذش گذشت
چرا با این که هم، سالم بود فارغ از دنیا بود
چرا مثل جوانهای دیگر نبود چه چیزی از جان شیرین تر دیده بود چه چه چه چه وهزار چه وچرا
این ده سال من چه کردم و او چه کرد .
خدایا به من جرات بده تا باهاش حرف بزنم
#دلم_میخواست_باهاش_حرف_بزنم اما شرمنده بودم باید چی می گفتم یه آدم بد در مقابل خوب مطلق؛زمان سخت می گذشت
بعد از مراسم تشییع کنار مزارشون رفتم خیلی آروم وباشرمندگی گفتم
#میگن #شهدا_زنده_اند میدونم که می شنوید میشه کمکم کنی تا
#عوض_بشم تا
#شرمنده_بی_بی_زینب نباشم بوی گلاب همه جا پیچیده بود از همسرم پرسیدم توام حس میکنی بوی گلاب و با اشک می گفتم
اینجاس کنار ما صدامو شنید جوابمو میده
حال عجیبی داشتم برگشتم و تصمیم گرفتم
#چله_ترک_گناه بگیرم و گرفتم
چهل روز گذشت باسادگی من
الان بعد از گذشت یکسال
#هنوزساده_ام و هنوز شرمنده شهدا وخانوادهاشون
#شهدا #گاهی #نگاهی 🌹کانال تلگرام شهید راه چمنی
🌴🌴🌴https://t.me/joinchat/AAAAAD4lqsDC0V3rfduAZg