#امر_به_معروفیک روز صبح داود به محل کار آمد. آن زمان همراه با داود در سپاه فعالیت می کردیم. تا داود را دیدم احساس کردم خیلی ناراحت است.
گفتم: داود جان، چیزی شده؟! خیلی تو خودتی.
گفت: نه، چیز خاصی نیست. دیروز توی بازار دوم نازی آباد
#درگیر شدم گفتم:
#دعوا_کردی؟ تو اهل این حرفا نبودی؟!
با ناراحتی ادامه داد: خیلی ناراحتم. سه چهار سال از جنگ و شش سال از انقلاب گذشته، هنوز بعضی از
#خانم_ها_حجاب رو درست رعایت نمی کنند.
دیروز میخواستم برم منزل، توی بازار دوم نازی آباد، دو تا خانم رو دیدم که خیلی از لحاظ
#حجاب_افتضاح بودند. بعضی از جوانها دنبال آن ها راه افتاده بودند و جو بسیار بدی ایجاد شده بود.
من طبق وظیفه رفتم جلو و خیلی آرام گفتم: ببخشید
#خواهر،
#حجاب رو رعایت کنید.
اما این دو نفر نه تنها رعایت نکردند، بلکه به من
#فحش دادند و....... بعد هم چند نفر در حمایت آنها جلو اومدند و کار به دعوا کشید! هر چند نتونستند کاری بکنند و آخرش فرار کردند، اما خیلی از این وضع ناراحت هستم.
چرا
#زنان #مسلمان ما به
#حجاب، که دستور صریح
#اسلام است توجه نمی کنند؟!
تذکرات زبانی داود فقط در مورد
#حجاب_خانم ها نبود. اگر کسی از دوستان حرفی می زد که غیبت بود، یا حرف درستی نبود، به او مخفیانه تذکر می داد که فلانی این کار شما درست نبود
📚برگرفته از کتاب قرار یکشنبه ها
🌴🌴🌴https://t.me/joinchat/AAAAAD4lqsDC0V3rfduAZg