گفت که "دیشب خواب عجیبی دیدم، خواب دیده ام که در شهرستان خانه ی خودمان هستم و ناگهان تعداد زیادی مرد خشن با اسلحه و چهره های کریه المنظر وارد خانه ام شدند.
هیچ کدام از داداشها و پدرت هم خانه نبود و من تنهای تنها بودم.
آن افراد اسلحه به دست کل خانه را بهم ریختند و بعد آمدند سراغ من که مرا بکشند،ناگهان یک جوان تنومند و قد بلند که صورتش را نمی دیدم همه ی آنها را کشت و مرا نجات داد.
من از او تشکر کردم و مدام می گفتم خدا حفظت کند که از دست این شرورها نجاتم دادید.
اسم شما چیست؟
آن جوان نزدیک من آمد و گفت من
#ابوالفضل_راه_چمنی هستم. به مریم بگو ما به او توجه داریم. اما مریم کوتاهی می کند. "
مادرم نمی دانست که
#ابوالفضل_راه_چمنی #شهید شده است.
در آن لحظه من واقعا خشکم زده بود و دیگه مطمئن شدم که
#شهید_بزرگوار به خواسته ام توجه داشته اند.
این همان نشانه ای بود که منتظرش بودم. دیگه در پوست خودم نمی گنجیدم. زدم زیر گریه و حال عجیبی داشتم.
راستش دیگه شیفته ی این شهید بزرگوار شده بودم، اینهمه معرفت و توجه خیلی برای من عجیب بود. باورم نمی شد. دوست داشتم هر چه زودتر راجع به ایشان اطلاعات کسب کنم. اینکه بدانم ایشان چگونه زندگی کرده اند، چطور به شهادت رسیده اند، در وصیتنامه شان چه نوشته اند.
البته بدون اینکه اطلاعاتی از ایشان به دست آوردم قلبم گواهی می داد که ایشان انس زیادی با قرآن داشته اند و قاری یا حافظ هستند. از طریق
کانال تلگرام شهدای مدافع حرم که برادرم برایم ارسال کرده بود، جستجو کردم و
#آدرس_کانال_تلگرام_شهیدراه_چمنی را پیدا کردم.
از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم انگار دنیا را به من داده بودند. هر چه اطلاعات بیشتری از ایشان کسب می کردم بیشتر مشتاق می شدم. همانطور که قلبا حس کرده بودم با توجه به سفارش خودشان به من، ایشان هم قاری و هم حافظ بودند و البته مداح اهل بیت.
زندگینامه شان را که خواندم با خودم گفتم چنین انسانی اگر شهید نمی شدند عجیب بود. زندگی زیبای ایشان سراسر تلاش و ایمان بوده است و به زیبایی نیز از این دنیا پر کشیدند.
برای مادرم تعریف کردم که ایشان از مدافعان حرم حضرت زینب سلام الله علیها هستند و هیجدهم فروردین در حلب سوریه به
#شهادت رسیده اند.
بعد از آن، اوضاع بیماری همسرم در طول چند ماه به طور معجزه آسایی رو به بهبود رفت و نشانه های تغییرات اساسی رو در ایشان دیدم.
موفق شدم جای زندگیم را عوض کنم و به روستا بیایم و کرایه خانه ندهم.
این برای من چیز کمی نبود.
امید زیادی به قلب من آمده بود. در ختم قرآنی که برای شهید در
کانال تلگرامشان ترتیب داده بودند، شرکت کردم و تصمیم گرفتم هر طور شده بروم به دیدارشان،یعنی به زیارت مزار مطهرشان.
یک روز در اداره از طریق سایت موفق شدم کلیپ کوتاهی از مراسم باشکوه تشییع ایشان را ببینم که مصاحبه ی کوتاهی با مادر بزرگوارشان انجام داده بودند، محبت عمیقی به مادرشان در قلبم حس کردم.
#چهره_ی _آرام_و_نازنینی داشتند و با صبوری از شهادت فرزندشان با رضایت صحبت کردند.
احترام زیادی برایشان قائلم.
بی صبرانه منتظر فرصتی بودم تا هم از نظر کاری هم نگهداری بچه ها خیالم راحت شود و هم پول کافی برای رفتن به پاکدشت و مزار شهید ابوالفضل را به دست آورم.
بالاخره به لطف الهی این اتفاق افتاد و این برای من رؤیایی بود.
راه تهران تا پاکدشت، فیلستان، روستای ارمبویه و امامزاده ابراهیم را با شوق بی نهایت طی کردم.
امیدوار بودم پدر و مادر این شهید عزیز را ببینم و جواب بعضی سوالاتم را از آنها بگیرم.
با گل و شیرینی رفته بودم و به محض ورود به فضای امامزاده و عبور از دو ردیف درختان اطراف ورودی عکس بزرگ
#شهیدابوالفضل را دیدم و فقط خدا می داند که چه حالی داشتم، انگار
#شهیدابوالفضل برادر من بود که شهید شده بود و من سالها بود ندیده بودمش.
دلم می خواست های های و بلند گریه کنم...
متاسفانه پدر و مادر و همسر بزرگوار ایشان را ندیدم اما برادرها و عروسهایشان را دیدم و ایشان از من پرسیدند که از کجا آمده ام. من هم گفتم از تهران آمده ام و حاجت گرفته ام.
آری چه حاجتی بالاتر از سلامتی و تحول.
من و همسرم با عنایت آقا ابوالفضل شهید در مراسم سالگرد ایشان شرکت کردیم و من افتخار دیدن و آشنایی با
#پدر و
#مادر و
#همسر بزرگوارشان و
#خواهران نازنینشان را پیدا کردم.
برای من این آشنایی چون دری ارزشمند است که در خواب هم آن را نمی دیدم.
من کجا و آنها کجا...
سلام بر مولا حسین علیه السلام
سلام بر زینب کبری.
سلام بر شهید ابوالفضل راه چمنی،
سلام برشهدا که زنده اند و زندگی میبخشند.
والسلام
#کانال_تلگرام_شهید_راه_چمنی🌹🌹@abolfazlrahchamani