✅ ○بسیار خوب. برگردیم به ادامه ماجرای قبلی. گفتید که آن ملاقات شبانه شما با خانواده ی شهید مفقودالاثر عملیات تنگ کورک در محله ی چاپارخانه، به نحو غریبی عوالم روحی شما را به هم ریخت و منقلب کرد.
□ دقیقا. چه اینکه به یاد دارم فردای آن شب، در سپاه محمود شهبازی را دیدم و درباره ملاقات شب قبلمان با خانواده ی بزرگوار آن شهید، با او صحبت کردم. رفاقت ما باعث شده بود در صحبت با او، زیاد مراعات نکنیم. حالا چون سالها از شهادت شهبازی گذشته زیاد مایل نیستم در باره ی ریز این قضیه صحبت کنم اجمالا می گویم؛ در صحبت هایمان تکلف ابدا وجود نداشت و بعضی مواقع هم پیش می آمد که خیلی جسورانه با او صحبت می کردم. خلاصه، آن روز به او گفتم: محمود، بابا ما کجائیم، این خانواده ها کجایند؟ سقف درک اینها را نه من می فهمم، نه تو! بیا ببین اینها دارند چه می گویند؟! حرف های آن مادر داغدیده، دیشم خواب آرام را از من گرفت. هنوز هم مات و مبهوت ام.
○ یعنی آن شب تا صبح افکارتان به هم ریخته بود؟
□بله به خدا! وقتی آن شب به خانه برگشتم، همسرم در حالی که فرزند خردسالمان 《وهب》را در بغل داشت، از من پرسید اتفاقی افتاده؟ خیلی آشفته و پریشان به نظر می رسی. گفتم: خانم، دارم از پیش خانواده شهیدی برمیگردم، که تک پسر خانواده بوده. وقتی مادرش شنید که بچه اش، روز اربعین امام حسین (علیه السلام) با شعار یا حسین (علیه السلام) بر لب شهید شده و جنازه اش مثل مولای مظلومش در میدان باقی مانده، فقط می گفت: خدا را شکر، الحمدلله که بچه ام در راه امام حسین (علیه السلام) شهید شده. حالا من و تو همین وهب کوچولو را که داریم، مدام مراقب ایم مبادا یک خار به پای او برود. دائم فکر و ذکرمان متوجه صحت و سلامت این بچه است. بیا خودمان را یک لحظه بگذاریم جای این مادر که تک پسر دردانه اش را با هزار مصیبت و خون جگر به عرصه ی جوانی رسانده تا عصا کش سالهای پیری و از کار افتادگی او باشد. بعد بیایند به او بگویند بچه ات کشته شد و جسدش هم در بیابان جا ماند. بخدا من و تو اگر جای او بودیم، دیوانه می شدیم. این چه درکی است، چه صبر و طاقتی است که خدا به این مادر داده؟! آن روز هم همین صحبت ها را با محمود در میان گذاشتم. به او گفتم: والله من از دیشب پاک قاطی کرده ام؛ ما در میدان جنگ داریم چه کسانی را با خودمان به سمت تیر و ترکش می بریم؟ حتی تعبیر تند تری را به کار بردم و گفتم: ما داریم چه کسانی را به کشتن می دهیم؟
#مهتاب_خین#Moonlight_of_Khayyen#روایت_فرمانده_بسیجی_حسین_همدانی_از_انقلاب_کردستان_و_دفاع_مقدسمصاحبه و نگارش:
#حسین_بهزاد#نشر_فاتحانصص ۳۱۱ و ۳۱۲.
#شهید_حسین_همدانی#شهید_محمود_شهبازی@Ab_o_Atash