✳ روزی امام وارد آشپزخانه شدند و مرا در حال گشودن نامهها دیدند. فرمودند: «خواهر طاهره! من راضی نیستم که شما این کار را بکنید!» ابتدا منظورشان را نفهمیدم. فکر کردم که از این کارم ناراحتند و نمیخواهند من نامهها را ببینم. از این رو عرض کردم: «حاج آقا! والله داخل نامهها را نگاه نمیکنم. فقط به خاطر مسائل امنیتی در پاکت را باز میکنم و بعد خدمت میآورم.» فرمودند: «به این خاطر نمیگویم؛ میگویم اگر برای من خطر دارد برای شما هم خطر دارد حالا چرا شما به خطر بیفتید.» عرض کردم امت و ملتی در انتظار شما هستند. فرمودند: «شما هم هشت تا بچه دارید که در ایران منتظرتان هستند.» توضیح دادم که برای این کار آموزشهایی دیدهام و مهارتهایی دارم که خطر و آسیبش برایم کمتر است. امام گفتند: «یک ساعتی بیایید و به من هم آنها را یاد بدهید.»
#مرضیه_حدیدهچی_دباغ#خاطرات#محسن_کاظمیانتشارات سوره مهر
صص ۱۴۷ و ۱۴۸.
@Ab_o_Atash