✳ غربزدگان بیریشه، رهبران قوم مملکت ما شدهاند...
آدم
غربزدهای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است، پا در هواست. ذره گردی است معلق در فضا. یا درست همچون خاشاکی بر روی آب. با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت، رابطهها را بریده است. رابطه قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بیرابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده. نقطهای در یک خط نیست. بلکه یک نقطه فرضی است بر روی صفحهای، یا حتی در فضا. عین همان ذره معلق. لابد میپرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ میگویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چارهای جز متابعت از سیاستهای بزرگ ندارد. در این سوی عالم و بخصوص در ممالک نفتخیز – رسم بر این است که هر چه سبکتر است روی آب میآید.
موج حوادث در این نوع مخازن نفتی، فقط خس و خاشاک را روی آب میآورد. آنقدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد. و ما در این
غرب
زدگی و دردهای ناشی از آن، با همین سرنشینان بیوزن و وزنه موج حوادث سر و کار داریم. بر مرد عادی کوچه که حرجی نیست و حرفش شنیده نیست و گناهی بر او ننوشتهاند. او را به هر طریق که بگردانی میگردد. یعنی به هر طریق که تربیت کنی شکل میگیرد.* و اصلاً اگر راستش را بخواهید چون این مرد کوچه، در سرنوشت خود مؤثر نیست؛ یعنی برای تعیین سرنوشت او سخنی از او نمیپرسیم و مشورتی با او نمیکنیم و به جایش همه از مستشاران و مشاوران خارجی میپرسیم؛ کار چنین خراب است. و چنین گرفتار رهبران
غربزدهایم که گاهی درس هم خواندهاند، فرنگ و آمریکا هم بودهاند و کاش سر و کارمان در دستگاه رهبری مملکت تنها با همین فرنگ رفتهها و درس خواندهها بود. در حالی که چنین هم نیست و اینطور که من میبینم و سربسته میگویم به اقتضای همان چه گذشت، در ولایات این سوی عالم رسم بر این شده است که از هر صنف و دستهای، لومپن (Lumpen)ها به روی کارند. یعنی وازدهها. بیکارهها. بی ارادهها. بی اعتبارترین بازرگانان، گردانندگان بازار و اطاق تجارتند، بیکارهترین فرهنگیان، مدیران فرهنگند، ورشکستهترین صرافها بانکدارند، بیبخارترین یا بخو بریدهترین افراد، نمایندگان مجلسند، راه نیافتهترین کسان، رهبران قومند. گفتم که شما خود هر که را استثناست را کنار بگذارید. حکم کلی در این دیار، بر پر و بال دادن به بیریشههاست، به بی شخصیتها. اگر نگویم به رذلها و رذالتها. آنکه حق دارد و حق میگوید و درست میبیند و راست میرود، در این دستگاه جا نمیگیرد.
به حکم تبعیت از
غرب، کسی باید اینجا به رهبری قوم برسد که سهل العنان است، که اصیل نیست، اصولی نیست، ریشه ندارد، پا در زمین این آب و خاک ندارد. به همین مناسبت است که رهبر
غربزده ما بر سر موج میرود و زیر پایش سفت نیست و به همین علت، وضعش هیچ روشن نیست. در مقابل هیچ مسئلهای و هیچ مشکلی نمیتواند وضع [موضع] بگیرد. گیج است. هر دم در جایی است. از خود اراده ندارد. مطیع همان موج حادثه است. با هیچ چیز در نمیافتد. از بغل بزرگترین صخرهها به تملق و نرمی میگذرد. به همین مناسبت هیچ بحرانی و حادثهای خطری به حال او ندارد. این دولت رفت، دولت بعدی.
جلال آل احمد،
غرب
زدگی، (چاپ اول، تهران: انتشارات رواق، ۱۳۴۱)، صفحات ۱۴۱ تا ۱۴۳.
#جلال_آل_احمد#غرب_زدگی #غربزدگی⬅ پانوشت همین مطلب (آنجا که با ستاره مشخص شده):
*به من ایراد گرفتهاند که چرا در این دفتر، مبارزه مردم را در وقایع سیاسی ندیده گرفتهام. از مشروطیت تا به امروز. من این مبارزه را ندیده نگرفتهام. به سکوت از آن در گذشتهام. چرا که اگر رهبری این همه مبارزه (با تمام ضایعاتش از حبس و کشتار و تبعید) درست بود، حال و روزمان اکنون بهتر از اینها بود. و البته که در این همه شکست حرجی بر مردم نیست. رهبری غلط این مبارزههاست که چنین عواقبی بار آورده.
همان کتاب. پانوشت صفحه ۱۴۲.
@Ab_o_Atash