✳️ آدمیزاد به خانه بیاید (خانه ای که اِف اِف دارد، کاغذ گلدار دیواری دارد، کاشی ایرانا دارد، مستراحش هم سیفون دارد) برود سر یخچال (سیزده فوت، سبز روشن، با جا تخم مرغی متحرک) یک شیشه شیر خنک پاستوریزه بردارد، با انگشت، خیلی آبرومندانه و هنرمندانه وسط در شیر را فشار بدهد، به چین خوردگی های در نقره ای رنگ نگاه کند (
#خسته و
#متفکرانه) و بعد در را بردارد و بیندازد توی سطل خاکروبه پلاستیکی بزرگ (۲۵تومانی)، شیر را بریزد توی لیوان بلور تراشدار، و سر بکشد، و بعد با یاد مقدس همه گرسنگان تاریخ – تا شام حاضر شود-
#بنشیند،
#بنویسد،
#آه_و_ناله کند،
#نیش بزند،
#زبان_کنایی_سمبلیک به کار ببرد، به «شب»، «زمستان»، «سرما»، «سکون»، و «تاریکی» اشاره کند، و... بله... حقیقتاً که ما مردان دلاور، منتقدان خشن و بی رحم، یکه تازان سرسخت و خطرناکی هستیم. بَه بَه! واقعاً که جامعه باید به ما فخر کند؛ حالا چرا نمی کند هیچ معلوم نیست. عیبی هم ندارد. جامعه، مردم،
#ملت ... اینها همیشه کمی دیر متوجه می شوند و
#قهرمانان و
#دلیران خود را دیر به جا می آورند. و برای نجات خودمان از این گرفتاری
#بی_کسی ، شعار خوبی هم داریم: «ما ملت
#مرده_پرستی هستیم.» واقعاً که چه حرفها! یکی نیست بگوید که ما در میان این همه
#نابغه و
#شبه_نابغه ی رشته ادبیات آیا یکدانه زنده حسابی داشته ایم که مرده ها را کنار بگذاریم و به همین یکدانه افتخار کنیم و همینجور یکنفس سنگش را به سینه بکوبیم؟ به خدا اگر داشتیم، فخر هم می کردیم، منتش را هم می کشیدیم. مثلاً شما می خواهید بگویید
#یعقوب_لیث_صفار را بعد از مرگش شناختند؟ یا
#مولوی و
#حافظ را؟ یا
#امیرکبیر و
#ستارخان را؟ پس آن همه
#آدم (واقعاً آدم) که دور ستارخان جمع شدند، همه شان باد هوا بودند؟ نه بابا! ما خودمان را گول می زنیم چون مردم را نمی توانیم گول بزنیم، می بینیم کسی به ما احترام نمی گذارد، کسی قدر ما قدیسان و شهیدان
#ویسکی_خور را نمی داند، وکسی پی به نبوغ و قدرت عظیم خلاقانه ما نمی برد، مجبور می شویم برای توجیه تنهایی و بی کسی مان این فلسفه ها را ببافیم که: «بله... ما ملت، همیشه برای مرده ها فریاد کشیده ایم. چه نوابغی که در این مُلک سرگرسنه بر بالین سنگ نهادند و کسی به دردهایشان نرسید.» واقعاً که چه حرفها! اینها خیال می کنند که مردم، وقتی یک
#نویسنده، یک
#نقاش (یا
#موسیقیدان) پیدا می کنند باید از نان شبشان بزنند و بیاورند در خانه
#نابغه و بگویند: «بخور جانم، بخور عزیزم، بخور تا چاق شوی و نابغه تر شوی. ما خیلی خیلی مدیون اشعار تو هستیم.»
اما، از این حرفها که بگذریم، باید قبول کنیم که مردم ما، هم
#عادلند و هم
#عاقل. عادلند، چون به هر کس به اندازه سهمش احترام می گذارند احترام واقعی و قلبی را می گویم؛ و عاقلند، چون می بینند و حس می کنند که این
#خرده_نوابغ_روشنفکر – که زیر دست و پا ریخته اند- حقیقتاً متعلق به آنها نیستند،
#درد آنها را حس و لمس نمی کنند، با دنیای آنها مطلقاً بیگانه اند، قدم موثری برای بهزیستی و ساختمان بخشیدن به زندگی و آینده آنها برنمی دارند، با آنها یکی نیستند و با اینگونه رفتار که دارند، نمی توانند باشند. وقتی من – فی المثل- که نویسنده والا مقام هم هستم – مثلاً- تا گردن در
#مواد_مخدر فرورفته ام و پول ماده مخدری که در هر روز مصرف می کنم بیش از مخارج ده خانواده متوسط الحال است، و اگر پول
#عرق و
#کبابی را که در سه ماه زمستان توی این
#هتل یا آن
#کافه می خورم، روی هم بریزی می توانی برای تمام بچه های یک مدرسه پایین شهر،
#پالتو و
#پوتین بخری، چطور و به چه جرئتی انتظار دارم که مردم مرا بشناسند، به من احترام بگذارند و دوستم بدارند؟
#بی_چشم_و_رویی هم اندازه ای دارد. و اگر تصادفاً و سرانجام آدم هایی مثل من به تاریخ ادبیات رخنه کنند و چند سطری را به خود اختصاص دهند، نباید فراموش کنند که متعلق به گوشه خاص و کوچکی از تاریخ ادبیات گروه مشخصی از یک ملت هستند؛ گوشه ای که تمام جزئیاتش روشن شدنی ست و گروهی که تمام خصوصیاتش شناختنی. ما
#فاتحان_تاریخ نیستیم. ما
#تاریخ نیستیم.
و بدینگونه است که
#ابن_مشغله تکرار می کند: «ما مردان کوچکیم.»
#ابن_مشغله#نادر_ابراهیمیمطلب ارسالی از سوی آقا یا خانوم "نجیب" از خوانندگان کانال آب و آتش.
@Ab_o_Atash