✳ آن دورها در جنوب، ابرها را به طرزی مبهم، همچون اشکال خاکستری پرت افتاده میشد تشخیص داد که میغلتیدند و باد آنها را میراند: صبح در ورای آنها قرار داشت.
ولی درست در آنهنگام برق نوری به چشم خورد، و تو گویی آذرخش از زمین شهر برجست. آن دورها با روشنایی خیرهکننده لحظهای سوزان بیچون و چرا دوام آورد، و سپس تاریکی از نو همهجا را فرو گرفت.
با این صدا هیئت خمیده شاه ناگهان از جا جهید و شق و رق نشست. بار دیگر بلند و مغرور مینمود؛ بر روی رکاب برخاست و به صدای بلند، واضحتر از هر صدایی که تا کنون از مردمان فانی شنیده بودند، بانگ زد:
«برخیزید، برخیزید، سواران روهان!
کردارهای سنگدلانه غوغا میکند: آتش و کشتار!
نیزهها به جولان درخواهدآمد، سپرها خواهد شکافت،
روز شمشیر است، روز سرخ، پیش از آنکه خورشید برخیزد!
اکنون بتازید، اکنون بتازید! پیش به سوی گوندور!»
#جی_آر_آر_تالکین#ارباب_حلقههاجلد سوم: بازگشت شاه
#رضا_علیزادهنشر روزنه
صفحات ۲۰۲ و ۲۰۳.
@Ab_o_Atash