✳ آااااه
دوکوهه...
آخرین روز اسفند ۱۳۶۷، اندیمشک.
قطارها دیگر در
دوکوهه نمیایستند و بسیجیها از آن بیرون نمیریزند. قطارها
دوکوهه را فراموش کردهاند و حتی برای سلامی هم نمیایستند. بیرحمانه میگذرند. اما شهدا اُنسی دارند
با دوکوهه که مپرس.
با ذره ذره خاکش،
با زمینش،
با دیوارهایش،
با ساختمانهایش،
با همه آنچه در چشم ما هیچ نمیآید. میگویی نه؟ از حوض روبهروی حسینیه حاج همت باز پرس که همه شهدای
دوکوهه با آب آن وضو ساختهاند. در حاشیه اطراف حوض، تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییدهاند، اما الفت شهدا
با این حوض، نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست.
من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی و اگرنه، دیگر چه جای
سخن؟
زمین صبحگاه نیز هنوز در جستوجوی رازداران خویش است. اگر زبان خاک را بدانی، نوحهاش را در فراق آنها خواهی شنید، هرچند او همه لحظات آنچه را که دیده است و شنیده، به خاطر دارد. صدای آسمانی شهید گلستانی را گاهِ خواندن دعای صبحگاه: اللهم اجعل صباحنا صباح الصالحین... نهرهای رحمات خاص حق جاری میشد و باغهایی از اشجار بهشتیِ لا اله الا الله میرویید و زمین صبحگاه بقعهای میشد از بقاع رضوان. آنان که در
دوکوهه زیستهاند، طراوت این جنّات را در جان خویش آزمودهاند و هنوز از سُکر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند. جا دارد که
دوکوهه مزار عشّاق باشد؛ زیارتگاه عشّاقی که از قافله شهدا جا ماندهاند...
#سیدمرتضی_آوینی#گنجینه_آسمانی[گفتارهای روایت فتح]
#با_من_سخن_بگو_دوکوههانتشارات کانون فرهنگی - هنری ایثارگران
صفحه ۲۶۳.
@Ab_o_Atash