✳️ می پرسم: «پس چرا درون ما هیچ خبری نمیشه؟ اتفاقی افتاد؟»
-می افته ... باید بخوایم و ...
- من میخوام.
- باید بخوایم و تلاش کنیم ... خون دل بخوریم.
کتاب را میدهم دست دیگرم؛ قطور است و سنگین.
از آن وقتهایی است که دوست دارم زمان متوقف شود. من بمانم جلوی این در و سلمان همین طور بیوقفه بگوید و بگوید.
میپرسم: «خون دل؟!»
- بله ...
گر مرد رَهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
-
ای بابا!
- بله، سخته ... به سختی تصمیمی که دیشب گرفتین، بلکه سختتر!
#سارا_عرفانی#پنجشنبه_فیروزه_ایصفحه ۳۴۳.
@Ab_o_Atash