✳ در دوّمین سال اسارت، یک شب که عید غدیر بود، سخن از غدیر و کرامات علی بن ابیطالب «ع» پیش آمد. محمد سهرابی که بچه کرمانشاه بود، گفت: «وای علی آقا، نمیدانی الآن در کرمانشاه چه خبر است. در خیابانها سینیهای پر از باقلوای یزدی میچینند و از مردم پذیرایی میکنند.
صبح زود، یکی از افسران زندان به نام صلاح، غیر منتظره در سلول را باز کرد و در حالی که یک دستش را پشت کمرش نگه داشته بود و مشخص بود چیزی در دستش است، گفت: «دیشب رفته بودم کاظمین، منزل مادرم. بی اختیار از زبانم در رفت و به مادرم گفتم در زندان تعدادی اسیر ایرانی وجود دارد. مادرم از خانه بیرون رفت و پس از ساعتی برگشت و گفت چیزی گرفته که باید آن را برای اسیران ایرانی بیاورم! حالا هدیه مادرم را برایتان آوردهام.»
ناگهان دستش را جلو آورد و گفت: «بفرما علی؛ های بغلاوة یزدیة!» (این باقلوای یزدی است.)
من و اکبر و عباس خشکمان زده بود و مبهوت مانده بودیم. در دلم گفتم: «خدایا! علی بن ابی طالب «ع» چقدر بندهنواز است. هنوز چند ساعتی از صحبتهای محمد نگذشته، به دست یک افسر صدام برایمان شیرینی فرستاده! آخ محمد سهرابی، کاش چیز دیگری میخواستی. کاش میگفتی آزادی از زندان، زیارت حرمت.»
#محمدمهدی_بهداروند#زندان_الرشیدخاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه، سردار
#علیاصغر_گرجیزادهانتشارات سوره مهر
صفحات ۴۶۹ و ۴۷۰.
@Ab_o_Atash