✳ فردی که لباس شخصی به تن داشت، با دستپاچگی گفت: «خودتان را ناراحت نکنید پروفسور!» سپس کمی مِنمِن کرد و گفت: «خیلی متأسفم... ما حکم تفتیش آپارتمان شما و ...» مرد از گوشه چشم، نگاهی به سبیل فیلیپ فیلیپوویچ انداخت و ادامه داد: «... و بسته به نتیجه تفتیش، حکم بازداشت را داریم.»
فیلیپ فیلیپوویچ چشمها را ریز کرد و پرسید: «اجازه میفرمایید بپرسم به چه اتهامی و حکم بازداشت چه کسانی؟»
مرد گونههایش را خاراند و به خواندن کتابی پرداخت که از کیفش بیرون کشیده بود: «بازداشت پِری آبراژنسگی، بورمنتال، زینا ییدا بونینا و داریا ایوانوا به اتهام قتل سرپرست دایره پاکسازی اداره خدمات شهری مسکو، پولیگراف پولیگرافوویچ شاریکوف ...»
شیون زینا جمله او را ناتمام گذاشت. جنب و جوشی به راه افتاد.
فیلیپ فیلیپوویچ در حالی که تکان شاهانهای به شانههایش میداد گفت: «اصلاً سر در نمیآورم. شاریکوف دیگر کیست؟ آه، ببخشید، منظورتان سگ من است؟ ... همانکه جراحیاش کرده بودم؟»
«ببخشید پروفسور، سگ نه. منظورمان وقتی است که او دیگر انسان شده بود. مسئله همینجاست.»
فیلیپ فیلیپوویچ پرسید: «منظورتان این است که «وقتی حرف میزد»؟ حرف زدن هنوز به این معنی نیست که او آدم شده بود!»
#میخائیل_بولگاکف#قلب_سگی#آبتین_گلکار(چاپ چهارم، تهران: نشر ماهی، بهار ۱۳۹۴)
صفحات ۱۸۴ و ۱۸۵.
@Ab_o_Atash