✳ از عرفه تا قربان
وقتی برای خاکسپاریِ شهید [
#عباس_بابایی] رفتیم، امیر نادری [کابین عقب شهید
بابایی] برایم تعریف کرد: «ما رفتیم خاک عراق. بمبها را رها کرده بودیم و داشتیم برمیگشتیم داخل خاک خودمان. به منطقه سردشت رسیدیم.
بابایی با لهجه قزوینی به من گفت: «نادری! پایین را نگاه کن، مثل بهشت است! الله اکبر، الله اکبر.» ناگهان یک چیزی گفت «تق» [و] ایشان ساکت شد. حس کردم یک چیزی به هواپیما خورد. احتمال دادم گلوله خورده.» گلوله سمت چپ گردنش خورده بود. درست روز
#عید_قربان بود.
[بعد] امیر دادپی تعریف کرد که «وقتی به ما گفتند
بابایی شهید شده، فکر کردیم در عربستان درگیری شده و شهید شده، چون من ایشان را روز
#عرفه ضمن دعای عرفه دیدم.» گفتم چطور؟ گفت «به جان سه تا بچههام، در عرفه دیدم ایشان چند صف جلوتر از من با لباس احرام اشک میریزد و دعا میخواند. من فکر کردم دیر آمده، نشسته دعا میخواند.»
#فاطمه_دهقان#شهروند_آسمانخاطرات امیر سرتیپ خلبان
#محمود_انصاری(تهران: انتشارات موزه دفاع مقدس، ۱۳۹۴)
صفحات ۴۳۴ تا ۴۳۶.
@Ab_o_Atash