✳️ گزیده تکبیتهایی از
#حسین_منزوی🔹غزل ۳۲
بعد از تو باز عاشقی و باز... آه، نه!
این داستان به نام تو اینجا، تمام شد
🔹غزل ۶۱
با همه لاف خرد عقل به حیرت درماند
خواست تا حل کند این عشق معمایی را
به هوای خبری تنگ دلم چون غنچه
شود آیا که ره باد صبا بگشایند؟
حکم حکم تو و دستان گشایندهٔ توست
تا اشارت کنی این در بگشا؛ بگشایند
🔹غزل ۶۲
چگونه مهر نورزد دلم به ساحت تو؟
تویی که مهر به هر مهربان میآموزی
نیازمند توام تا دوباره برخیزم
الا که با تن خسته، توان میآموزی
🔹غزل ۶۵
نسیمی از نفَست سوی من فرست که باز
گرفته آینهام را غبار، دور از تو
🔹غزل ۷۷
خاک درت بهشت من، مهر رُخَت سرشت من
عشق تو سرنوشت من، راحت من، رضای تو
🔹غزل ۷۹
من ماهیام تو آب، تو خاکی و من گیاه
یعنی همه به جان تو بسته است جان من
کاری بکن که عمر فراقت بسر رسد
تا سر نیامده است در این غم، زمان من
یارای بی تو زیستنم نیست بیش از این
تاب غم تو بیشتر است از توان من
🔹غزل ۸۷
همیشه در دلم از حسرت تو کولاکی است
که مثل برف دی و باد مهرگان تازه است
🔹غزل ۸۹
به فراقم از تو زخم است و به وصلم از تو مرهم
که چو دردم از تو آید، ز تو نیز چاره باید
🔹غزل ۹۰
ای یاد دور دست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
چند خط کشیده بـر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هـنوز
سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!
عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز
بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی
شب بر حریم خوابم اگر بـگذری هـنـوز
🔹غزل ۹۳
درون دیدهٔ من آفتابگردانی است
که در هوای تو چرخان، به چارسو شده است
تو آن بهشت برینی که جان خاکی من
برای داشتنت عین آرزو شده است
🔹غزل ۱۱۱
نسیم خوشخبر از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
هواگرفتهٔ عشق توام، چگونه از این دام
به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم؟
🔹غزل ۱۳۲
دلم برای تو دیگر، نه آنچنان تنگ است
که اشک عقده گشایی از آن تواند کرد
تغزلی که به شرح وصال خود دارد
غم فراق تو را، کی بیان تواند کرد؟
رفیق قافلهٔ تو، اسیر فاصله نیست
که با تو دل، سفر لا مکان تواند کرد
🔹غزل ۱۴۶
به سینه میزندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت
«دلم گرفته برایت» زبان سادهٔ عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!
🔹 غزل ۲۲۷
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود
🔹 غزل ۲۳۷
قصهٔ یاد تو و عشق من است، آری
قصهٔ آن گل جادو، که نمیپژمُرَد
🔹غزل ۲۵۰
صبر از تو چون کنم؟ که چو دور از منی، مدام
شوق تو با صبوری من در کشاکش است
🔹غزل ۲۷۳
قصد جان میکند و این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ، گلاگل بشکوفد
به چه کار آیدم ای گل! به چه کارم بی تو؟
🔹غزل ۳۰۴
چگونه دست رسد با زمان به فرصت وصل
مرا به مهلت اندک، تو را به عهد بعید
🔹غزل ۳۰۸
خوشم به بند تو، صیدت رها ز دام مکن
رهین لطف کمند توام، رهام مکن
🔹غزل ۳۱۶
من با تو از بلندی و پستی گذشتهام
کوتاه گیر، قصهٔ پست و بلند را
🔹غزل ۳۲۱
خزان به قیمت جان جار میزنید اما
بهار را به پشیزی نمیخرید از من
🔹غزل ۳۲۲
خبر خوش است و خوشایند مبتدا که تویی...
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی...
تمام
شعر مرا هم ز عشق دم زدهای
نوشتهها که تویی نانوشتهها که تویی
🔹غزل ۳۶۰
در انتظار تو تا کی سحر شماره کنم؟
ورق ورق شب تقویم خویش پاره کنم؟
نشانههای تو بر چوب خط هفته زنم
که جمعه بگذرد و شنبه را شماره کنم
برای خواستن خیر مطلقی که تویی
زِ هر کتاب و زِ هر باب، استخاره کنم
🔹غزل ۳۶۵
بین من و دیدار تو راهی است که دور است
دیدار تو دور است و دل من نه صبور است
🔹غزل ۳۸۰
من در این عشق نهادم قدم و خواهم رفت
تا به پایانش اگر راهم، اگر بیراهم
نه به خود میروم این ره که کسی میبردم
شاید آن من - منِ دیگر - منِ ناآگاهم-
🔹غزل ۳۸۱
باید کدام کوه تو را بیستون کنیم؟
ای عشق! ای که همه شیرینوش آمدهای
🔹غزل ۴۱۳
آن را که صبح و شام به روی تو منظر است
در خانه بیبهانه، بهشتش میسر است
🔹غزل ۴۱۵
هر رفتنی به سوی تو برگشت میخورد
ما را که جز طواف حریمت مدار نیست
🔹غزل ۴۲۴
فرشتگان چو گل عشق در تو میشکفند
بهار نیست، بهشت است فصل دیدن تو
🔹غزل ۴۲۵
حس کردنی قصه عشقم، نه گفتنی
ای قاصر از حکایت حُسنت، بیان من
برگرفته از کتاب
#مجموعه_اشعار_حسین_منزویانتشارات نگاه
به انتخاب خانوم
#زینب_خزاییاز اعضای گروه آب و آتش
#شعر#کتابخوانی#حسین_منزوی@Ab_o_Atash