✳️ از جا بلند شد. به طرف قفسه کتابها رفت و نگاهی به آنها انداخت. بعد کتابی را بیرون کشید، آن را باز کرد، مقابل نیّرهسادات روی زمین گذاشت و گفت: «لطفاً بخونید!» و روبهروی او نشست.
نیّرهسادات به کتاب نگاه کرد. خجالت میکشید بخواند. از طرفی فکر کرد که اگر چیزی نگوید و فقط سکوت کند، سیدمجتبی حتماً فکر میکند او بیسواد است. آب دهانش را قورت داد و شروع کرد به خواندن. چند خط که خواند، سید مجتبی گفت: «دست شما درد نکنه. کافیه.»
نگاهی به نیّرهسادات انداخت و پرسید: «شما چرا اینقدر صورتتون رو پوشوندهاید؟»
نیّرهسادات سرش را پایین انداخت و گفت: «وظیفه هر زن مسلمان اینه که از مرد نامحرم رو بگیره.»
_آخه من با دیگران فرق دارم. برای خواستگاری اینجا اومدهام.
_شما فعلاً برای من مثل دیگران هستید و فرقی ندارید.
#سارا_عرفانی#پروانه_ای_که_سوختروایتی داستانی از زندگی شهید
#سیدمجتبی_نواب_صفوی(چاپ چهارم، تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۰)
صفحه ؟
@Ab_o_Atash