✳ درست همان لحظه، آنچه مرد اسمش را گذاشته بود حماقتِ رامنشدنی، دوباره آمد سراغش و با اینکه کاملاً از وجودش خبر داشت و عادت کرده بود همیشه همهچیز جلوی چشمهایش پودر شود و بریزد کفِ دستش، کاریاش نمیشد کرد: چیزی توی وجودش بود که نمیگذاشت بزند زیرش و اصرار داشت به هر قلاب امیدی آویزان شود. تهِ دلش ایمان داشت همای سعادت وجود دارد؛ خودش را قعرِ زندگی مخفی کرده و یکهو میآید و درست
در تاریکترین لحظه، همهجا را روشن میکند.
#رومن_گاری#اوضاع_در_ارتفاعات_کلیمانجارو_روبهراه_است#سمیه_نوروزینشر چشمه
صفحه ۱۷.
@ab_o_atash