✳️ ما بیست طلبه را سوار مینیبوس قراضهای کردند،
بوی گازوئیلش همه ما را خفه کرده بود...
بعد از یک ساعت رفتن و رفتن...
سر هر روستایی یکی از ما بیست نفر را پرت میکردند...
نوبت من که شد پیاده شدم.
مرد بلند قد و قلچماقی آمد و به قیافهام نگاه کرد و رو کرد به راننده و گفت:
یکی درستوحسابیاش رو برامون بنداز!
برگشتم و سرجایم نشستم و یک شیخِ چاقوچله را پیاده کردند!
مرد قلچماق ساک شیخ را برداشت و گفت:
پارسال هم حق مارو خوردن و یه شیخَ لاغرمردنی دادند، چیزی نگفتیم.
امسال دیگه خودم گفتم بیام آخوند انتخاب کنم.
#برکت#ابراهیم_اکبری_دیزگاه#کتابستانصفحه ۳۶.
#آخوند#هندوانه@Ab_o_Atash