✳️ ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می شود؟ اصلاً همین است که آدم را کلافه می کند. یک وقت چیزی هست. بسیار خوب هست. اما بحث
بر سر آن چیزی است که باید باشد. بروید ببینید در فلسفه، چه طومارها که از این قضیه ساخته اند. از حقیقت و واقعیت. دست کم این را نشان می دهند که چرا کُميت واقعيت، لَنگ است. عین کمیت ما. چهارده سال است که من و زنم مرتب این سؤال را به سکوت از خودمان کرده ایم. و به نگاه. و گاهی با به روی خود نیاوردن. نشسته ای به کاری؛ و روزی است خوش؛ و دور برداشته ای که هنوز کله ات کار می کند؛ و یکمرتبه احساس می کنی که خانه بدجوری خالی است. و یاد گفته آن زن می افتی _ دختر خاله مادرم _ که نمی دانم چند سال پیش آمده بود سراغمان و از زبانش در رفت که:
_ تو شهر، بچه ها، توی خانه های فسقلی نمی توانند بلولند و شما حیاط به این گندگی را خالی گذاشته اید...
و حیاط "به این گندگی"، چهارصد و بیست متر مربع است. اما چه فرق می کند؟ چه چهل متر، چه چهار هزار متر. وقتی خالی است، خالی است دیگر. واقعیت یعنی همین!
#جلال_آل_احمد#سنگی_بر_گوری(چاپ اول، تهران:انتشارات
#رواق،۱۳۶۰)
صص ۱۰ و ۱۱.
@Ab_o_Atash