✳ میرزا یوسف در خانه ابوالحسن خان از استادان خوبی بهرهمند شد. خود او جز یک مورد، هیچ جا درباره استادانش در خانه فروغی ها سخنی نگفته است. اما
#محمدعلی_فروغی در یادداشتهای خود استادانی را که به ایشان تعلیم میدادند، اینگونه معرفی کرده است:
«نهایةالادب را با میرزا حسین نخجوانی فرا میگرفتیم که اصلاً از اهالی نخجوان بود و پس از سیطره روس بر آن نواحی، به تهران آمده بود. او علاوه بر ادب فارسی، در صرف و نحو عربی هم تبحر داشت و بخوبی از هر یک در فهماندن دیگری به ما سود میجست. عاشق سعدی بود و شیفته وحشیبافقی و هر گاه پای این دو به میان میآمد، آنچنان از خود بیخود میشد که ما نیز به وجد میآمدیم و هر کلمهای را که به زبان میآورد، در صفحه سینههامان ثبت میکردیم. دیگری ریشارخان معلم زبان فرانسه ما بود که سالها پیش با یک هیئت از تجار فرانسوی به ایران آمده، زن ایرانی گرفته و ماندگار شده بود. ریشارخان بیش از هشتاد سال عمر کرده اما با اینهمه هوشیار بود. از اهالی پاریس بود و از وقایع آن شهر پس از انقلاب، خاطرات بسیار داشت. او یکبار ولتر را در اواخر عمر دیده و با او گفتوگو کرده بود. به این سبب هیمشه با لذت فراوان از آن دیدار سخن میگفت و بر آن میبالید. زعمای انقلاب فرانسه علیالخصوص اصحاب دایرةالمعارف را میشناخت و به همت او بود که ما «کاندید» ولتر و «امیل» روسو را خواندیم و از همه مهمتر «هیلوئیز نو» را خواندیم که در زمان خود ولولهای در میان اهل پاریس انداخته بود.
پس از او میرزا شفیعای تبریزی معلم فلسفه ما بود که اصلاً از اهالی تبریز بود و در جوانی به همراه دومین گروه محصلین که عباسمیرزا ایشان را برای تحصیل به انگلستان فرستاد به آن دیار رفته و فلسفه خوانده بود. در بازگشت به تبریز فلسفهاش به کار نیامده و ناظم تلگرافخانهاش کرده بودند. پس از مدتی هم عیال اختیار کرده و صاحب پسری شده بود. لکن در سال ۱۲۶۱ که مرض آبله در تبریز شیوع کرد، ابتدا پسرش که آنزمان سه سالی عمر داشت مبتلا به آبله شد و جان داد. مدتی بعد زنش نیز که فرزند دیگری را پنجماهه حامله بود به این مرض دچار آمده و درگذشت. و از آن پس، میرزاشفیعا غمزده و بریده از همه عالم، ترک دیار گفته به تهران آمده بود تا از شهری که هر کوچه و هر خانهاش میتوانست یادآور همسر و فرزندانش باشد دور شود. در تهران در مدرسه جدیدالتأسیس دارالفنون مشغول تدریس شده و مدتی بعد پدرم او را دیده و برای تدریس به خانه دعوتش کرده بود. از آن پس، میرزاشفیعا هم در دارالفنون درس میداد و هم در خانه ما. براستی که مردی فاضل بود. از فلسفه جدید اروپایی تا فلسفه قدیم یونان همه چیز را بخوبی میدانست. آرای فلاسفه جهان اسلام را هم میشناخت. از فلاسفه متأخر اروپا شیفته اسپینوزا و فلسفه بدبینی او بود. با اینهمه گاه در کلاس درس، از بیهودگی فلسفه سخن میراند و بارها شنیدم که میگفت: «اگر علم طب و ساخت ادویه خوانده بودم، بیشتر به کار این نفوس فلکزده میآمد. مردم گرسنه را که با شیوع وبا و آبله چون حشراتالارض دسته دسته جان میدهند، فلسفه به هیچ کار نمیآید. کاش نانوا بودم و در سیر کردن شکم این خلق سهمی داشتم.» علیرغم این حرفها با اشتیاق به درسهایش گوش میکردم و یادداشتهایی که من از سخنان او برداشتم، مقدمه نگارش کتاب
#سیر_حکمت_در_اروپا شد.»
#حمیدرضا_شاهآبادی#دیلماج (چاپ پنجم، تهران: نشر افق، ۱۳۹۵)
صفحات ۲۱ و ۲۲.
@Ab_o_Atash