✳️ تنهایی توی جزیره را ترجیح می دادم؛ به راحتی و امنیت جاهای دیگر، وقتی می دیدم شوهرم و امثال او جایشان راحت و امن نیست. آرمان خبر نداشت که من نرفتم تهران. توی آن مأموریت دسترسی به تلفن هم نداشت که بخواهد زنگ بزند. فکر می کرد رفتم و خیالش از بابت من و شادی راحت بود.
وقتی فکر می کردم تنها زن توی جزیره من اَم، از سربازها و غریبه ها بیشتر می ترسیدم تا جنگ. برای این که کسی متوجه بودن ما در خانه نشود در طول روز حتا جرأت نمی کردم پرده های کلفت همان دو تا پنجره را هم که شیشه داشت، کنار بزنم. شب ها با احتیاط فقط چراغ اتاقی را روشن می کردم که پنجره هایش شیشه نداشت و از فیبر بود.
ده روز را همین طور گذراندیم، بدون این که پایمان را از خانه بیرون بگذاریم.
ده روز بود هیچ کداممان رنگ آسمان را ندیده بودیم. گوشه ی پرده را کنار زدم. کسی توی محوطه نبود. انگار آن موقع صبح همه سرکارشان بودند. از فرصت استفاده کردم و دست شادی را گرفتم و آرام آرام آوردمش بیرون.
#اعظم_السادات_حسینی#نیمه_پنهان_ماه_۱۷#تحویلداری_به_روایت_همسر_شهید انتشارات روایت فتح
صفحات ۵۵ و ۵۶.
#قسمت_اول@Ab_o_Atash