🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹#دیدار_یار#شهید_پیام_پور_رازقی#عملیات_بدر#اسفند_ماه_63✍️✍️✍️ راوی:
#حسین_بداغیقبل از
#عملیات_بدر با تعدادی از بچه های
#قرار گاه تازه تاسیس
#نوح اومدیم منطقه جفیر ، حوالی سه راهی هورالعظیم ،
فرمانده مون اقا سید علی هوایی بود و یک چادر برپا کردیم . کنارمون تعدادی چادر بود که میگفتن بچه های تهرانند ولی خیلی برامون مهم نبود ، چونکه طلیعه عملیات که بعدا اسمش بدر شد پیدا بود و همه فکر و ذکر ماهارو مشغول کرده بود.
یک نامه ای برای پدر و مادرم نوشته بودم که بفرستم ، رفتم چادر تعاون یا تبلیغات که نزدیکمون بود ، یک برادر خوش تیپی که بعد ها فهمیدم حاج علیرضا تقی پور بوده گفت نامه هارو فعلا نمیفرستیم ، داشتم برمیگشتم سمت چادر که
#پیام_پوررازقی رو دیدم ، خیلی وقت بود ندیده بودمش و در اون بیابونی که پر از غربت بود و هیچ اشنایی نبود ، یه دل سیر بغلش کردم ، آستیناش رو بالازده بود و وضو گرفته و سر حال بود ، هرچی ازش پرسیدم راجع به عملیات و اینا با لهجه خاص خودش میگفت بلادل گفتن نگید
با هم راه افتادیم و منو اورد پیش
#حاج_عبدالله ،
حاجی رو قبلا چند باری دیده بودم ، تازه فهمیدم این بچه های تهران که میگفتند ، بچه های
#تخریب_تیپ_سیدا_لشهدان.
موقع خداحافظی ، حاجی عبدالله رو کرد به
پیام و گفت ایشون رو هم ببرید عملیات.
پیام گفت برو اماده شو بریم.
سریع لباس پوشیدم و اماده شدم .
دو نفر دیگه هم اومدند و شدیم چهار نفر و سوار یک کامیون که اون موقع بهش میگفتند مایلر شدیم ، هر چهار نفر عقب کامیون بودیم ، یادم نیست که
پیام معرفیشون کرد یا نه ولی بعد ها فهمیدم یکی از اون دو نفر حاج ابراهیم طهماسبی بود و یکی دیگه حاج محسن اسدی. رفتیم تا به مقصد رسیدیم .
قرار بود شب بخوابیم و فردا صبح
#مین و
#خرج_گود و مهمات بار بزنیم و برگردیم ، من از همه جا بی خبر راحت گرفتم خوابیدم و دم دمای صبح با صحنه ای از خواب بیدار شدم. این سه بزرگوار یعنی
#شهید_پور_رازقی و حاج ابراهیم و حاج محسن پتو کشیده بودند روی سرشون و مشغول
#نماز_شب بودن.منم روم نشد پاشم و گرفتم خوابیدم و ساعتی بعد با صدای اذان
#شهید_پیام_پوررازقی از خواب بیدار شدم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹@alvaresinchannel