الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#عملیات_کربلای_چهار
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
چند بیتی تقدیم به شهدای مظلوم
#عملیات_کربلای_چهار

نهرِ خیّن ؛سکوتِ نیمهٔ شب
لشگری صف کشیده از قوّاص
پشتِ بیسیم؛ پیام فرمانده
همگی روبه سویِ اُمِّ رصاص

ماه ِ دی با وجودِ سرمایش
گرم شب‌های فاطمیه بود
چشمِ سربندهای یازهرا
در تماشای فاطمیه بود

در مسیر ِ عبورِ غواصان
عطرِ وصلِ حبیب می آمد
همچنان کوچهٔ بنی هاشم
هرنفس بوی سیب می آمد

گوئیا دست های نامردی
نقشهٔ جنگ را فروخته بود
بر عزالان فاطمی آن شب
چشم یک گله گرگ، دوخته بود

پشت بیسیم صدای فرمانده
گفت آهسته :«یارسول الله»
عملیات گفته شد رمزش
راه افتاد قافله ،آنگاه

رفته رفته در آن شبِ تاریک
راه، باریک و تنگ تر می شد
دلِ در اضطرابِ خیّن هم
مثل ِ کوچه چه پُر خطر می شد

لحظاتی گذشت و‌هر تصویر
در دل ِ نهر ،مثلِ خاطره شد
لحظهٔ تابشِ منوّرها
خبر آمد... حرم محاصره شد

مثل ِ کفتار، لشگرِ بعثی
جمع را تار و مار می کردند
مثلِ ماهی میان ِ تُنگِ آب
بچه ها را شکار می کردند

بخدا یادمان نخواهد رفت
کربلای چهار و امّا رصاص
آن بدنهای سوخته برخاک
خنده ها وقت تیرهای ِ خلاص

لشگری رفت و دسته ای برگشت
دفن شد زیر خاک آیهٔ نور
چه جوانها که بی نشان رفتند
چه جوانها شدند زنده به گور

بار ِ مسئولیت به شانهٔ ما
تا زمان ظهور سنگین است
اوجب واجبات ای مردم
چون شهیدان صیانت از دین است
✍️#قاسم_نعمتی
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
4️⃣ خاطرات جانباز سید مرتضی موسوی
فرمانده گروهان یاسر
از گردان امام موسی ابن جعفر (ع)
🔶🔶 #لشگر_14_امام_حسین_علیه_السلام
در #عملیات_کربلای_چهار
چشمانم بسته شد؛ديگر؛حركتي نداشتم!فقط صداها را می شنیدم، اولين كسي كه بالاي سرم حاضر شد،دائی محمود، محمود بیدرام بود؛فرياد زد:بچه ها!سيد شهيد شد؛خم شد و محكم بوسه اي بر پيشاني من زد،یاد ماچ و بوسه های عمو یدالله محله افتادم! دائی محمود گفت: سید التماس دعا، و ناراحت از کنارم بلند شد؛ احمدرضا همتيار بي سيم چي گروهان آمد، كنار من در نيزارها نشست؛ بلند ميگفت:سيد اشهد بخوان! به دلیل پاره شدن زبان،رفتن لثه جلو و دندان ها،من اصلا قادر به صحبت كردن نبودم،خون در تمام دهانم جمع شده بود،احساس خفگی به من دست داده بود،دیگر نميتوانستم حرفي بزنم، تكاني بخورم یا عکس العملی از خود نشان دهم ؛برادر همتيار خودش برايم اشهد خواند!! در همين لحظه شهيد ماشاءا...إبراهيمي خودش را به جلو ستون رساند! به بچه ها گفت:چه
خبر شده؟ بچه ها جواب دادند:استكي و موسوي شهيد شدند! شهید ابراهیمی بلافاصله نیروها را به عقب هدایت کرد،در اين موقع عراقي ها به داخل نيزارها،هجوم آوردند،با آمدن عراقی ها، بچه ها،مجبور شدند به عقب بروند،لحظه بسيار حساسی بود،عراقي ها با وارد شدن در داخل نیزارها،شروع به زدن تير خلاص به بچه هائی که در آنجا افتاده بودند، كردند؛اما نميدانم چرا تیر خلاص بطرف من شلیک نکردند! مجدد عراقيها نيزارها را ترك كردند، من بی حرکت روی زمین باتلاقی جزیره خوابیده بودم،فقط گوش سمت راستم خوب كار ميكرد و می توانستم صداهای اطراف را به خوبی بشنوم،بدنم دیگر قادر به حرکت نبود، نميدانم چقدر در نيزارها ماندم صداي درگيري و تير وتيراندازيها را به خوبی می شنیدم، احساس بسیار خوبي داشتم تابحال اینقدر راحت نخوابیده بودم،هیچ دردی در بدنم احساس نمیشد،خون راه گلویم را بسته بود،حتی قادر به تکان دادن سر هم نبودم! انگار ناراحتی در وجودم نبود!! مدتي گذشت،از داخل نيزارها صداهائي شنيده ميشد،چندنفري داشتند به من نزديك ميشدند دقت كردم، فارسي صحبت ميكردند بيشتر توجه كردم صداي بچه هاي خودي به گوش میرسید،بله صداي محمد كشاني،شهيد صفرعلي شيرزادي ؛محمدباقر
صفاری نیا و شهيد سيد اكبر ميريان بود؛حاج ناصر فرمانده گردان روی بی سیم گروهان به برادر مهدی حاتمی سفارش کرده بود،هر طور شده سید را به عقب بیآورند یا حداقل وسایل داخل جیب م را خالی و با خود بیآورند،(حاج ناصر به مهدی حاتمی گفته بود،اگر کسی نیست تا من خودم شخصا، به جلو رفته و سید را به عقب بیآورم،اما چندنفر از بچه های گروهان داوطلب شدند تا برای آوردن من به عقب اقدام نمایند تصور همه با توجه به اصابت گلوله به سر و....، این بود،که من شهید شده ام.)بنابراین چند نفر از نیروهای زبده و قدیمی گردان و گروهان خود را مجدد به جلو رسانده بودند، كالک عمليات در جيب بلیز من قرار داشت، اگر عراقيها خوب دقت ميكردند متوجه ميشدند من فرمانده اين نيروها هستم؛كالک، قطب نما،كلت منور، بليز سبز سپاه!! برادرمحمد كشاني نيم خيز بالاي سرم آمد،من فقط از صدا او را شناختم، بچه ها تمام وسايل داخل جيبم را خالي و به ساعت،انگشتر،و حتي جانماز و مهر داخل جیبم هم رحم نكرده بودند! فقط پلاكم را از گردنم باز نکرده بودند، يواش يواش ميخاستند بروند؛ ناگهان ابروي چشم راستم شروع به تكان خوردن كرد،برادر محمد کشانی فرياد زد: بچه ها سيد زنده است! ابروی او تکان میخورد.........
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
3️⃣ خاطرات جانباز سید مرتضی موسوی
فرمانده گروهان یاسر
از گردان امام موسی ابن جعفر (ع)
🔶🔶 #لشگر_14_امام_حسین_علیه_السلام
در #عملیات_کربلای_چهار

اما همچنان ستون بطرف جلو حرکت می کرد و شرایط بسیار سختی بود تا به آخر جزیره رسیدیم. یک تیربارچی از بچه های ظاهرا نصر در حال شلیک بود. باید برای رسیدن به سرپل از داخل نیزارها عبور می کردیم؛ نی ها، فشرده و عبور از آنها بسیار دشوار بود. چاره ای نبود. هر لحظه یکی از بچه ها تیر می خورد و مانعی برای ماندن پشت آن وجود نداشت؛ صفری از بچه های رهنان را صدا کردم و قرار شد داخل نیزارها شده با قنداقه تفنگ راهی را به جلو باز نماید. ستون پشت سر بود؛ صفری شروع به حرکت نمود. مسعود استکی سرستون حرکت و مابقی بچه ها بدنبالش روانه شدند؛ من با سرستون فاصله زیادی نداشتم، در حال پیشروی به طرف سرپل ها بودیم. از لابلای نیزارها گلوله ها تند تند در حال عبور بودند. جلوی من شهید خسروی حرکت می کرد. ناگهان گلوله ای به سرش اصابت کرد. بالای سرش رفتم فقط نگاه می کرد و لحظات آخر خود را طی می کرد کمی با او صحبت و از آن شهید خداحافظی کردم. لحظات سختی بود...
بچه ها یکی بعد از دیگری در نیزارها تیر می خوردند و شهید می شدند هرچه به سرپل نزدیک می شدیم کار دشوارتر می شد و شدت آتش بیشتر؛ عراقی ها بی هدف در نیزارها آتش می ریختند، کربلائی شده بود! اما ستون همچنان مصمم به جلو حرکت می کرد؛ تقریبا به سرپل عراقی ها نزدیک شده بودیم باید مراقب بودیم زیرا در نوک هفت صدمتری جزیره بچه های خودی حضور داشتند. باید احتیاط را رعایت می کردیم؛ ستون به جلو و جلوتر رفت، ناگهان صدای رگبار تیرباری داخل نیزارها شروع به نواختن کرد؛ نگاهم به جلوی ستون افتاد همه به زمین افتادند...
از صفری تا مسعود استکی و دسته یک گروهان همه خوابیده بودند! با تعجب به جلو رفتم، صفری سرش را بلند کرد و گفت: سید! انگار خودی بودند؟! ستون را نگه داشتم. من؛ محمود بیدرام؛ شیرزادی و همتیار به جلو رفتیم.
🔶 آخرین نیزار را با دستانم به عقب زدم و دیدم چقدر نیرو پائین خاکریز به طرف نیزارها ایستاده اند! فاصله ما با آنها حدود ٢٠ متری می شد، با دستانشان در حالی که چفیه و پیشانی بند قرمز و تیربار، آرپی جی و کلاش داشتند به من اشاره کردند که بیا بیا؛ خوب نگاه کردم مانند خودم سیاه! اما سبیل های کلفت داشتند! دقت کردم دیدم عراقی هستند. بلند فریاد زدم و گفتم: بچه ها اینها عراقی هستند؛ هنوز کلامم تمام نشده بود؛ رگبارها شروع شد. سه تیر به ران پای راست و یک تیر به گردنم اصابت و ناگهان از دهنم گلوله ای خارج شد و بر زمین افتادم.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
2️⃣ خاطرات جانباز سید مرتضی موسوی
فرمانده گروهان یاسر
از گردان امام موسی ابن جعفر (ع)
🔶🔶 #لشگر_14_امام_حسین_علیه_السلام
در #عملیات_کربلای_چهار

به طرف بچه های گروهان یاسر رفتم. همه بچه ها را یکجا جمع کرده بودند و همه منتظر بودند که چه باید کرد؟ در رابطه با مأموریت جدید و رفتن به ام الرصاص و کمک به بچه های گردانهای امام رضا(ع) و امام محمدباقر(ع) و... و گرفتن سرپل جزیره صحبت و از دشت کربلا گفتم؛ نفس ها در سینه ها حبس شده بود؛ همه فقط گوش می کردند! بچه ها آنطرف عاشوراست و جزیره کربلاست. هر کس؛ سوار بر قایق ها شود فقط سه وضعیت و اتفاق برای او رخ خواهد داد؛ به احتمال زیاد راه برگشتی نخواهیم داشت؛ یا شهید می شوید و می مانید! یا زخمی می شوید و می مانید! یا أسیر می شوید و راه برگشتی نخواهید داشت! بچه ها هر کس می خواهد بماند و با ما همراه نشود؛ تا این حرف ها را زدم بچه ها یک صدا دست راست خود را به هوا بردند و سه بار فریاد زدند: هیهات من الذله؛ هیهات من الذله ؛ هیهات مِن الذله
صدای موتور قایق ها شنیده می شد دود از نهر عرایض به هوا بلند شده بود و مسافران معراج، یکی یکی سوار قایق ها می شدند. انگار ترس را خورده بودند. آنها می خاستند ثابت کنند اگر در کربلا هم بودند، می ماندند! قبل از سوار شدن برادر ابوشهاب به حاج ناصر فرمانده گردان دستور داد تا خود به جزیره نرود؛ قایق ها حرکت کرد و وارد اروند شد. رگبار تیربار عراقی ها شروع شد اما سکاندارها بدون ترس و توجه به تیربارها بطرف سرپل حرکت کردند. آب جزر شده بود و باید در گل و لای بچه ها پیاده می شدند. با هزار زحمت بچه ها با کمک به هم خود را از لای خورشیدی ها و سیم خاردارها به بالا کشیدند تا به خاکریز رسیدیم...
از خاکریز بالا رفتم! همه جای جزیره را نیزارهای بلند پوشانده بود مقابل ما جاده خاکی بود که عرض جزیره را قطع می کرد؛ خدایا اینجا جزیره ام الرصاص است یا قطعه ای از بهشت؟ دهها و دهها شهید کنار یال جاده خوابیده بودند. من تا بحال این قدر شهید یکجا ندیده بودم. یکه خوردم مات و مبهوت شده بودم. خوب نگاه کردم حاج ناصر بابایی فرمانده گردان را دیدم و بیشتر تعجب کردم. خدایا قرار بود حاج ناصر بماند و به جزیره نیاید! اما دلش تاب نیاورده بود و حاج ناصر زودتر از همه ما وارد جزیره شده بود. حسن آقایی فرمانده محور که در جزیره حضور داشت پیام داد تا ما عرض جزیره را طی کنیم و با تمام شدن به سمت راست و سرپل دشمن حرکت کنیم؛ گلوله ها مانند باران از کنارمان وز وز کنان عبور می کردند شرایط بسیار سختی بود؛ آنقدر شدت آتش و صدا در جزیره زیاد بود که صدا به صدا نمی رسید.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
1️⃣ خاطرات جانباز سید مرتضی موسوی
فرمانده گروهان یاسر
از گردان امام موسی ابن جعفر (ع)
🔶🔶 #لشگر_14_امام_حسین_علیه_السلام
در #عملیات_کربلای_چهار

از زمانی که هواپیماهای عراقی شروع به منور ریختن در آسمان منطقه عملیاتی کردند، در بین همه بچه ها زمزمه شده بود که؛ نکنه عملیات لو رفته باشه؟! این گمان؛ یواش یواش به یقین تبدیل شد. با شروع عملیات و آتش سنگین دشمن و مکالمات بی سیم های گردانها به لشگر مشخص شد عملیات لو رفته بوده؛ تنها کاری که بلا استثناء همه بچه ها می تونستند انجام بدهند؛ فقط توسل به خداوند متعال بود و دعا.
دستور آمده بود فعلا بقیه گردان ها سوار قایق نشده و منتظر دستور فرماندهی باشند؛ عملیات گره خورده بود؛ گردانها به ساحل ابوالخصیب و بلجانیه نرسیده؛ روی آب تیر خورده بودند و بچه ها شهید و زخمی شده و جریان اروند آنها را با خود برده بود. تعدادی از قایق ها خود را به ساحل جزیره ام الرصاص رسانده و بچه ها با هزار زحمت وارد جزیره شده بودند؛ عراقی ها در داخل نیزارها، کمین کرده و به طرف بچه ها شلیک می کردند؛ کم کم به نماز صبح نزدیک و بچه ها داخل سوله ها و کانال کنار اروند خود را برای نماز و خواندن دعا آماده می کردند؛ لحظات به سرعت سپری می شد و هوا کم کم روشن؛ به غیر از آتش دشمن؛ گوش هایمان به مکالمات بی سیم ها گرم شده بود...
انگار همه منتظر خبری بودند؛ لحظه موعود فرا رسید؛ از فرماندهی لشگر فرمانی مبنی بر آماده شدن یک گروهان از گردان حضرت مؤسی بن جعفر (ع) صادر شد. گروهان یاسر؛ گروهان اول بود و حالا حاج ناصر فرمانده گردان با نگاه پر از مهرش به من نگاهی کرد و دستور داد بچه ها را آماده نمایم. در حال توجیه و آماده نمودن بچه ها بودیم؛ به ناگاه چشمم به کنار نهر عرایض افتاد! حجازی معاون گردان غواص از آب بالا آمد به سرعت به طرفش دویدم و از او پیرامون اوضاع و احوال آنطرف آب سوْال کردم؟ حجازی گفت:سید آن طرف غوغاست! عراقی ها منتظر بچه ها بودند و...؛ طولی نکشید علیرضا ملکوتی خواه از آب بالا آمد و به طرف او رفتم؛ گفتم: علیرضا، چه خبر؟... گفت: داخل ام الرصاص عراقی ها داخل نیزارها هستند مراقب باش و...؛
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
خاطرات جانباز سید مرتضی موسوی
فرمانده گروهان یاسر
از گردان امام موسی ابن جعفر (ع)
🔶🔶 #لشگر_14_امام_حسین_علیه_السلام
در #عملیات_کربلای_چهار
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
چند بیتی تقدیم به شهدای مظلوم
#عملیات_کربلای_چهار

نهرِ خیّن ؛سکوتِ نیمهٔ شب
لشگری صف کشیده از قوّاص
پشتِ بیسیم؛ پیام فرمانده
همگی روبه سویِ اُمِّ رصاص

ماه ِ دی با وجودِ سرمایش
گرم شب‌های فاطمیه بود
چشمِ سربندهای یازهرا
در تماشای فاطمیه بود

در مسیر ِ عبورِ غواصان
عطرِ وصلِ حبیب می آمد
همچنان کوچهٔ بنی هاشم
هرنفس بوی سیب می آمد

گوئیا دست های نامردی
نقشهٔ جنگ را فروخته بود
بر عزالان فاطمی آن شب
چشم یک گله گرگ، دوخته بود

پشت بیسیم صدای فرمانده
گفت آهسته :«یارسول الله»
عملیات گفته شد رمزش
راه افتاد قافله ،آنگاه

رفته رفته در آن شبِ تاریک
راه، باریک و تنگ تر می شد
دلِ در اضطرابِ خیّن هم
مثل ِ کوچه چه پُر خطر می شد

لحظاتی گذشت و‌هر تصویر
در دل ِ نهر ،مثلِ خاطره شد
لحظهٔ تابشِ منوّرها
خبر آمد... حرم محاصره شد

مثل ِ کفتار، لشگرِ بعثی
جمع را تار و مار می کردند
مثلِ ماهی میان ِ تُنگِ آب
بچه ها را شکار می کردند

بخدا یادمان نخواهد رفت
کربلای چهار و امّا رصاص
آن بدنهای سوخته برخاک
خنده ها وقت تیرهای ِ خلاص

لشگری رفت و دسته ای برگشت
دفن شد زیر خاک آیهٔ نور
چه جوانها که بی نشان رفتند
چه جوانها شدند زنده به گور

بار ِ مسئولیت به شانهٔ ما
تا زمان ظهور سنگین است
اوجب واجبات ای مردم
چون شهیدان صیانت از دین است
✍️قاسم_نعمتی
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🔻🌹🔻🌹🔻🌹🔻🌹🔻🌹
🔻🌹
به خدا یادمان نخواهد رفت
#کربلای_چهار_و_ام_رصاص

آن بدنهای سوخته برخاک ،
خنده ها وقت تیرهای خلاص
#قاسم_نعمتی
#عملیات_کربلای_چهار
@alvaresinchannel
🌹🔻🌹🔻🌹🔻🌹🔻🌹🔻🌹
🔻🌹
به خدا یادمان نخواهد رفت
#کربلای_چهار_و_ام_رصاص

آن بدنهای سوخته برخاک ،
خنده ها وقت تیرهای خلاص
#قاسم_نعمتی
#عملیات_کربلای_چهار
@alvaresinchannel
به خدا یادمان نخواهد رفت
کربلای چهار و ام رصاص

آن بدنهای سوخته برخاک ،
خنده ها وقت تیرهای خلاص
#قاسم_نعمتی
#عملیات_کربلای_چهار
@karimegharib
به خدا یادمان نخواهد رفت
#کربلای_چهاروام_رصاص
آن بدنهای سوخته برخاک ،
خنده ها وقت تیرهای خلاص
#قاسم_نعمتی
4 دیماه سالگرد #عملیات_کربلای_چهار گرامیباد
@alvaresinchannel
به خدا یادمان نخواهد رفت
کربلای چهار و ام رصاص

آن بدنهای سوخته برخاک ،
خنده ها وقت تیرهای خلاص
#قاسم_نعمتی
#عملیات_کربلای_چهار
@karimegharib