الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#شهید_مصطفی
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
انالله و انا الیه راجعون
با خبر شدیم پدر بزرگوار #تخریبچی_شهید_حاج_موسی_انصاری و #شهید_مصطفی انصاری به فرزندان شهیدش ملحق شد. مراسم تشییع فردا پنجشنبه 31 خرداد ساعت 10.30 دقیقه از یافت آباد بلوار معلم- خیابان شهید عباسی به طرف بهشت زهراء(س) انجام میشود.
@alvaresinchannel
#گزارش_تصویری
هیات رزمندگان مهندسی رزمی لشگر10 سیدالشهداء(ع)
یادبود سرداران شهید
#حاج_عبدالله_نوریان
#شهید_مصطفی_زواره
و شهدای دلاور مهندسی رزمی
در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) با حضور خانواده شهدا و رزمندگان برگزار گردید.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#هیات_الوارثین
(رزمندگان تخریب لشگر10سیدالشهدا )
ویژه برنامه ماه مبارک رمضان
سالگرد #شهدای_عملیات_بدر
#شهید_کاظم_رستگار
#شهید_مصطفی_مبینی
#شهید_هادی_مهین_بابایی
🔸 مکان: بلوار ابوذر پل۶ خیابان شهید بقایی خیابان شهید فاضل بجستانی جنوبی روبروی مسجدالنبی (ص) کوچه شهید عباسپور پ۴۷
حسینیه شهید عباسپور
🔶زمان : این جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۱۷/۳۰

🌟🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#مزار_دانشجویان_شهید_16_آذر_سال_32
#امام_زاده_عبدالله_شهرری
🌹#شهید_مصطفی_بزرگ_نیا
🌹#شهید_آذر_شریعت_رضوی
🌹#شهید_احمد_قندچی
@alvaresinchannel
رهبر انقلاب در تاریخ ۱۳۸۷/۰۹/۲۴ درباره روز دانشجو تاکید کرده بودند: « ۱۶ آذر مال دانشجوی ضد نیکسون است، دانشجوی ضد آمریکاست، دانشجوی ضد سلطه است.»
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🔴روزی که با مصطفی دداش شدم
#تخریبچی_شهید_مصطفی_مبینی
شهادت 26 اسفند 1363
#عملیات_بدر شرق دجله

زمستان سال 63 بود و فقط 20 روز به شهادتش مونده بود توی حرم امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام و پائین پای حضرت توی خودم بودم و داشتم زیارت جامعه کبیره میخوندم که بوی عطر تیروز تندی به مشامم رسید و دست گرمی دستهام رو گرفت ... دیدم مصطفی است و اون هم یک مفاتیح دستشه... اول خیال کردم اون هم اومده با همدیگه زیارت بخونیم .. اما دیدم نه التماس دعا داره... گفت : بیا اینجا توی #حرم_امام_رضا(ع) با هم دادش بشیم . اول یه خورده جا خوردم و نه و نو کردم اما #شهید_حسن_مهوش_محمدی هم از راه رسید و سه تایی با هم دست ها رو به هم دادیم و #شهید_مصطفی_مبینی با نفس پاکش از روی مفاتیح شروع کرد به خوندن..
وَآخَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَحْتُكَ فِى اللهِ، وَعاهَدْتُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَكُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَاَنْبِيآءَهُ وَالاَْئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلى اَنّى اِنْ كُنْتُ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ اُذِنَ لى بِاَنْ اَدْخُلَ الْجَنَّةَ لا اَدْخُلُها اِلاّ وَ اَنْتَ مَعى .
با تو در راه خدا برادر می شوم; با تو در راه خدا راه صفا و صمیمیت در پیش می گیرم; با تو در راه خدا دست می دهم و با خدا، ملایکه، کتابها، فرستادگان و پیامبرانش و ائمه معصومین(ع) عهد می بندم که اگر از اهل بهشت و شفاعت شده، اجازه ورود به بهشت یافتم، داخل آن نشوم مگر آنکه تو با من همراه شوی. و بعد گفت بگو قبلت و من هم گفتم و باز خوند:
اَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقُوقِ الاُخُوَّةِ ما خَلاَ الشَّفاعَةَ وَالدُّعآءَ وَالزِّيارَةَ همه حقوق برادری را ساقط کردم جز شفاعت و دعا و زیارت،
شهدا به قولشون عمل میکنند..
مصطفی عهد کرد که اگر از اهل بهشت و شفاعت شد و اجازه ورود به بهشت پیدا کرد داخل نشه مگر آنکه ما هم همراهش باشیم انشاءالله (راوی : جعفرطهماسبی)
@alvaresinchanne
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹

روایت #علی_زاکانی
🔸 از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید.
#شهید_مصطفی_مبینی
#شهادت_عملیات_بدر
دوستی داشتیم به نام #مصطفی_مبینی او در #گردان_تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) ، آدم ویژه‌ای بود.
در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با #مین بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود».
قبل از #عملیات_خیبر یکی از رفقای ما به نام #ناصر در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم».
🔸 #عملیات_بدر شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».
مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که #خمپاره_آمد_خورد_به_پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند.

@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹
🌿🌹
#مهمان_امام_رئوف
#زیارت_با_شهدای_آینده
✍️✍️✍️ #راوی_جعفر_طهماسبی

هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به #پابوس_آقا میرفتیم.
زمستان سال 63 بود که #امام_هشتم بچه های گردان ما رو طلبید.
به خاطر وقفه در جنگ بعد از #عملیات_خیبر، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم.
نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی #درجه_شهادتمون پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم.
به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی #کوچه_عیدگاه حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم.
شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم.
همه موافق بودند الا #شهید_پیام_پور_رازقی.
اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره.
هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود.
از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم.
من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم.
اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش.
معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند.
#شهید_نباتی رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت:
برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند.
البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم #شهید_پیام و #شهید_مصطفی_مبینی مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند.
فردا #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد.
در این سفر زیارتی بود که #امام_رئوف اجازه داد ما #کنار_ضریحش دعای توسل بخونیم.
درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام.
اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند.
و بعد از اون زیارت قرعه به نام #شهید_مصطفی_مبینی افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در #عملیات_بدر حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌿🌹
#رزمنده_ای_که_کنار_فرمانده_دیده_نشد
#شهید_علیرضا_مالمیر
درکنار #شهید_مصطفی_چمران
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

خیلی ها این عکس رو دیدند.👆👆👆👆👆👆👆
و صمیمیت #ابرمرد_فرماندهان_دفاع_مقدس_شهید_مصطفی_چمران را با نیروهای بسیجی اش به نظاره نشسته اند.
بسیجی ها کم سن وسالی که کنار این مردان پولادین به مردی رسیدند. یکی از اون بسیجی ها این نوجوان است که کنار#شهید_چمران کتف به کتف نشسته و کلاهش رو هم سربالا گذاشته.. اون #شهید_علیرضا_مالمیر است .
شهید علیرضا مالمیربچه محل ما بود . #محله_شهدا یا همون #محله_اقدسیه_در_شهرری..
جایی که #بیت_الشهداء_یا همان #دخمه معروف بچه های رزمنده تهران در اونجا قرار دارد.
جوون های بسیاری از اون محله لباس رزم به تن کردند و در همون نوجوانی با ملائکه هم پرواز شدند. #علیرضا_مالمیر هم یکی از اونها بود. علیرضا پسر شاخ شمشاد پری خانم بود که خیلی هم شر و شور بود و همه ازش حساب میبردند و بعد از انقلاب هم یکی از اولین بسیجی های #مسجد_صاحب_الزمان (ع) شد. علیرضا جزء اولین رزمنده های #شهرری بود که برای یاری دین خدا پا توی جبهه گذاشت. و اونقدر دلاور ونترس بود که میون یاران نزدیک #شهید_چمران جا گرفت.هرکجا درگیری سخت و سینه به سینه با دشمن بود علیرضا یکی رزمنده های پا به رکاب بود . علیرضا 19 ساله بود که بالاخره مزد مجاهدتش رو گرفت ودربهار سال 60و تنها چند روز قبل از شهادت پیر و مرداش شهید مصطفی چمران در درگیری نزدیک با دشمن در منطقه #سوسنگرد خلعت شهادت رو به تن کرد و در چند قدمی فرمانده اش به خاک رفت. اما دریغ که مزار این مجاهد در قطعه 24 گلزار شهدای بهشت زهراء سلام الله علیها پرت افتاده و زائری ندارد.
شاید خیلی ها #شهید_چمران رو در این عکس دیده اند اما اون بسیجی کنار دستش رو ندیده اند و نام و یادی از #شهید_علیرضا_مالمیر نکرده اند. انشاءالله روزی برسد که #سردا_و_سربازبا هم دیده شوند و حتی مزارشان هم زیارت گاه همگان شود.
آدرس مزار: قطعه24-ردیف85-شماره 30
🌿🌹
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#تخریبچی_مخلص
#شهید_مصطفی_مبینی
تخریبچی لشگر10
نفر سمت چپ شهید مصطفی مبینی
برادر بهرام بیاتی

🔶🔸 یکسالی بود که پاسدار رسمی شده بود و کسی نمیدونست
چون مصطفی همیشه لباس خاکی میپوشید
یکی از دوستان نقل میکرد. پائیز سال 63 در پادگان ابوذر بودیم
پیراهنم رو شسته بودم و روی بند پهن کرده بودم.
وارد اطاق شدم و به بچه ها گفتم
برادرها یکی یه پیراهن به من بده بپوشم تا لباسم خشک بشه.
مصطفی مبینی صدام کرد و گفت : ساک من اون گوشه است برو از داخلش یه پیراهن بردار بپوش و اگه دوست داشتی بعد بگذار سرجاش.
وقتی رفتم سراغ ساک مصطفی و زیپ اون را پایین کشیدم یکدفعه خشکم زد.
چشمم افتاد به لباس فرم سپاه و با تعجب فریاد کشیدم.
مصطفی.... تو سپاهی هستی و ما نمیدونیم.
اونجا بود که همه فهمیدند #شهید_مصطفی_مبینی عضور رسمی سپاه است.
@alvaresinchannel
🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷
🍃🍂🌷
#تخریبچی_عارف
#شهید_مصطفی_مبینی


جبهه قرارگاه معنوی اهل معنویت بود و به اعتراف بچه های جبهه اوج این معنویت در #بچه_های_تخریب بود و یکی از بلند پروازان گردان ما که به اعتراف #شهید_نوریان (فرمانده تخریب ل10)به قله رسیده بود #مصطفی_مبینی بود.
مصطفی نزدیک به بیست ماه توی گردان ما توقف داشت و عملیات بدر به سکوی پرواز پا گذاشت و تنها شهید گردان ما بود که در عملیات بدر پرید.
مصطفی را همه به بندگی ، سادگی ، کم حرفی ، اخلاص ، مهربانی ، سخت کوشی ، نترسی و..... دهها هنر دیگه میشناختن و همه اینها رو اضافه کنید که او هم #قاری_قرآن بود و هم #مداح_اهل_بیت(ع).
وصف مصطفی را باید از #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی(فرمانده تخریب ل10) شنید که تعریف کرد : در #عملیات_خیبر باور نمیکردم این جوان ساده و کم حرف که همیشه سرش پائینه ، اینقدر جیگر داشته باشه. سید میگفت: اون هایی که مدعی معنویت بودن زیر آتیشی که از زمین و آسمون توی جزیره مجنون میبارید معنویتشون آب میشد اما مصطفی هر چی کار سختر میشد انگار موتورش داغتر میشد.
🍃🍂🌷
🍃🍂🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷

@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#تخریبچی_مخلص
#شهید_مصطفی_مبینی
تخریبچی لشگر10
نفر سمت چپ شهید مصطفی مبینی
برادر بهرام بیاتی

🔶🔸 یکسالی بود که پاسدار رسمی شده بود و کسی نمیدونست
چون مصطفی همیشه لباس خاکی میپوشید
یکی از دوستان نقل میکرد. پائیز سال 63 در پادگان ابوذر بودیم
پیراهنم رو شسته بودم و روی بند پهن کرده بودم.
وارد اطاق شدم و به بچه ها گفتم
برادرها یکی یه پیراهن به من بده بپوشم تا لباسم خشک بشه.
مصطفی مبینی صدام کرد و گفت : ساک من اون گوشه است برو از داخلش یه پیراهن بردار بپوش و اگه دوست داشتی بعد بگذار سرجاش.
وقتی رفتم سراغ ساک مصطفی و زیپ اون را پایین کشیدم یکدفعه خشکم زد.
چشمم افتاد به لباس فرم سپاه و با تعجب فریاد کشیدم.
مصطفی.... تو سپاهی هستی و ما نمیدونیم.
اونجا بود که همه فهمیدند #شهید_مصطفی_مبینی عضور رسمی سپاه است.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
37 سال پیش
همین شب ها.
اواسط مهرماه سال 1363 بود
دهه اول محرم تمام شده بود و قرار شده بود مین گذاری و شناسایی زیر ارتفاع بمو بعد از دهه ی اول محرم انجام بشه و بچه های تخریب و اطلاعات عملیات لشگر10 که اون موقع تیپ 10 سیدالشهداء(ع) بود به عزاداری امام حسین(ع) برسند.
تعدادی از #بچه_های_تخریب از مقر پادگان ابوذر اومدند و تعدای هم از بچه های مقر سرآبگرم با دو تا وانت حرکت کردیم به سمت جوانرود و بعد از گذشتن از رودخانه به سمت کوه بیزل حرکت کردیم و کنار رودخانه زیر ارتفاع بیزل در دوتا سوله مستقر شدیم.
اونایی که قبل از ما اونجا بودن اسمش رو #جزیره_عمو_حسن گذاشته بودن.
چند تا سوله اونجا بود و بچه های تخریب و اطلاعات عملیات لشگر27 و لشگر10 مستقر بودن.
ماموریت بچه های اطلاعات شناسایی راه کارها برای عملیات در منطقه بمو بود و بچه های تخریب هم ماموریت پاکسازی میادین مین منطقه و یه جاهایی هم مین گذاری میکردن.
شب های خوبی داشتیم.
دهه دوم محرم بود و بعد از نماز مغرب و عشا همه توی یه سوله جمع میشدیم و عزاداری مفصلی داشتیم
50 تا جوان و پر شور و سینه زن وقتی سرپا میشدند و دم سینه زنی جواب میدادند و بعد شور میگرفتن چه غوغایی میشد.
همون شور معروف جبهه..
قال رسول الله نورعینی
حسین و منی انا من حسینی
سینه زنی که تمام میشد یه شام میخوردیم و بچه های تخریب و اطلاعات عملیات آماده رفتن به ماموریت میشدند.
شب ها سرد شده بود و گاهی اوقات هم بارون میومد.
اوورکت های کره ای نو گرفته بودیم و تا از کار برمیگشتیم گلی میشد.
ماموریت مین گذاری در زیر بمو کوچیکه رو به تیم ما داده بودند. قرار بود مسیر تردد گشتی های دشمن بخصوص منافقین و کومله و دمکرات رو سد کنیم. مین هایی که داشتیم و به درد اون منطقه میخورد مین تی ایکس 50 بود که از دشمن غنیمت گرفته بودیم.
قبل از رفتن برای ماموریت کارها رو بین تیم تقسیم کرده بودیم
من و شهید مصطفی مبینی ماموریت داشتیم که مین ها رو داخل خورجین بریزیم و بارقاطر کنیم و تا پای کار ببریم و دیگر بچه ها زحمت مین گذاری رو بکشند.
60 تا مین بار قاطر کردیم
باران میومد
هوای هم سر بود و سربالایی هم شدید بود و قاطر راه نمیرفت و یه جایی هم قاطر لیز میخورد.
من کم حوصله بودم و میخواستم زود به پای کار برسیم.
جاهایی که قاطر آهسته راه میرفت از پشت یک لگد بهش میزدم و حیوون هم یک تکان میخورد و سرعتش بیشتر میشد.
#شهید_مصطفی_مبینی توی همون تاریکی با صدای آهسته به من میگفت: نکن همچی...
حیوون رو اذیت نکن گناه داره...
بهش گفتم من زبون قاطر رو نمیدونم خودت بهش بگو بدون لگد تند برو.
شهید مبینی صورت قاطر رو بغل کرده بود و از جلو میرفت و توی گوش حیوان نجوا میکرد و ازش خواهش میکرد تندتر راه برود و توی اون تاریکی صورت حیوان رو هم میبوسید.
چند شب کار ما این بود که مین ها رو با قاطر زیر بارون و در سرمای هوا در حالیکه اورکتمون خیس آب بود پای میدون مین میرسوندیم.
و هرشب سر تند رفتن قاطر با شهید مبینی جر و بحث میکردیم.
یادش بخیر
مین گذاری با موفقیت انجام شد.
یکی از بچه ها حکایت هدایت قاطر پر از مین ما تا زیر ارتفاع و بگو مگوی من با شهید مصطفی مبینی رو به فرمانده مون شهید حاج عبدالله نوریان گفته بود.
حاجی ناراحت شد و به من تذکر داد و کلی از شهید مبینی تعریف کرد.
اونجا من رو کناری کشید و گفت : این برادر مبینی از بنده های خوب و مقرب خداست .
خیلی ازش استفاده کن.
🔶🔸 37 سال از اون روزهای خوب میگذره.
یادم نمیره
یکساعت قبل از اذان صبح از ماموریت میومدیم در حالیکه از شدت خیسی و سرما بدنمون کرخت شده بود و لباس ها رو میکندیم و زیر پتو میرفتیم. اما شهید مصطفی مبینی تازه تجدید وضو میکرد و میرفت برای مناجات و نماز شب.
ما غافل بودیم از اینکه مصطفی داره آماده شهادت میشه.
یه روز بهش گفتم برادر مبینی . یه حموم برو !!!!! و این سر و صورت خاکی رو یه صفا بده...
اون با یک لبخند در جواب گفت: نگران نباش.. مرده شور خودش میشوره.

تخریبچی شهید مصطفی مبینی چند ماه بعد روی سکوی شهادت رفت.
در #عملیات_بدر با یه تعداد از بچه های تخریب مامور انفجار پل دشمن روی رودخانه دجله شد.
آتش دشمن شدید بود و در این گیر و دار یک ترکش سهمیه مصطفی شد که به پهلویش اصابت کرد.
مصطفی 26 بهمن 1363 از شرق دجله به لقآءالله رسید و پیکر مطهرش 6 فروردین سال 64 در گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد.
روایت: جعفرطهماسبی
@alvaresinchannel
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸روزی که با مصطفی دداش شدم
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

زمستان سال 63 بود و فقط 20 روز به شهادتش مونده بود توی حرم #امام_هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام و پائین پای حضرت توی خودم بودم و داشتم زیارت #جامعه_کبیره میخوندم که بوی #عطر_تیروز تندی به مشامم رسید و دست گرمی دستهام رو گرفت .
دیدم مصطفی است و اون هم یک مفاتیح دستشه. خیال کردم اون هم اومده با همدیگه زیارت بخونیم .اما دیدم نه التماس دعا داره
گفتم مصطفی خلوت ما رو با امام رضا(ع) به هم نزن
گفت : بیا اینجا توی حرم امام رضا(ع) #با_هم_دادش بشیم .
اول یه خورده جا خوردم و نه و نو کردم اما #شهید_حسن_مهوش_محمدی هم از راه رسید و سه تایی با هم دست ها رو به هم دادیم و #شهید_مصطفی_مبینی با نفس پاکش از روی مفاتیح شروع کرد به خوندن..
وَآخَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَحْتُكَ فِى اللهِ، وَعاهَدْتُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَكُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَاَنْبِيآءَهُ وَالاَْئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلى اَنّى اِنْ كُنْتُ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ اُذِنَ لى بِاَنْ اَدْخُلَ الْجَنَّةَ لا اَدْخُلُها اِلاّ وَ اَنْتَ مَعى .
با تو در راه خدا برادر می شوم; با تو در راه خدا راه صفا و صمیمیت در پیش می گیرم; با تو در راه خدا دست می دهم و با خدا، ملایکه، کتابها، فرستادگان و پیامبرانش و ائمه معصومین(ع) عهد می بندم که اگر از اهل بهشت و شفاعت شده، اجازه ورود به بهشت یافتم، داخل آن نشوم مگر آنکه تو با من همراه شوی.
و بعد گفت #بگو_قبلت و من هم گفتم و باز خوند:
اَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقُوقِ الاُخُوَّةِ ما خَلاَ الشَّفاعَةَ وَالدُّعآءَ وَالزِّيارَةَ همه حقوق برادری را ساقط کردم جز شفاعت و دعا و زیارت،
شهدا به قولشون عمل میکنند..
مصطفی عهد کرد که اگر از اهل بهشت و شفاعت شد و اجازه ورود به بهشت پیدا کرد داخل نشه مگر آنکه ما هم همراهش باشیم انشاءالله
(راوی : جعفرطهماسبی)
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹
🌿🌹
#مهمان_امام_رئوف
#زیارت_با_شهدای_آینده
✍️✍️✍️ #راوی_جعفر_طهماسبی

هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به #پابوس_آقا میرفتیم.
زمستان سال 63 بود که #امام_هشتم بچه های گردان ما رو طلبید.
به خاطر وقفه در جنگ بعد از #عملیات_خیبر، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم.
نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی #درجه_شهادتمون پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم.
به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی #کوچه_عیدگاه حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم.
شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم.
همه موافق بودند الا #شهید_پیام_پور_رازقی.
اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره.
هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود.
از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم.
من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم.
اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش.
معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند.
#شهید_نباتی رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت:
برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند.
البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم #شهید_پیام و #شهید_مصطفی_مبینی مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند.
فردا #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد.
در این سفر زیارتی بود که #امام_رئوف اجازه داد ما #کنار_ضریحش دعای توسل بخونیم.
درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام.
اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند.
و بعد از اون زیارت قرعه به نام #شهید_مصطفی_مبینی افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در #عملیات_بدر حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#مرد_خدا
#مصطفی_چمران
آنان که به من بدی کردند، مرا هشیار کردند
آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند
آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند
و آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند
پس خدایا به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند، خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما

🟢 31 خرداد سالروز شهادت چریک دانشمند، #شهید_مصطفی_چمران
🔴روحش شاد و یادش گرامی 🥀
@alvaresinchannel
🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷
🍃🍂🌷
#تخریبچی_عارف
#شهید_مصطفی_مبینی


جبهه قرارگاه معنوی اهل معنویت بود و به اعتراف بچه های جبهه اوج این معنویت در #بچه_های_تخریب بود و یکی از بلند پروازان گردان ما که به اعتراف #شهید_نوریان (فرمانده تخریب ل10)به قله رسیده بود #مصطفی_مبینی بود.
مصطفی نزدیک به بیست ماه توی گردان ما توقف داشت و عملیات بدر به سکوی پرواز پا گذاشت و تنها شهید گردان ما بود که در عملیات بدر پرید.
مصطفی را همه به بندگی ، سادگی ، کم حرفی ، اخلاص ، مهربانی ، سخت کوشی ، نترسی و..... دهها هنر دیگه میشناختن و همه اینها رو اضافه کنید که او هم #قاری_قرآن بود و هم #مداح_اهل_بیت(ع).
وصف مصطفی را باید از #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی(فرمانده تخریب ل10) شنید که تعریف کرد : در #عملیات_خیبر باور نمیکردم این جوان ساده و کم حرف که همیشه سرش پائینه ، اینقدر جیگر داشته باشه. سید میگفت: اون هایی که مدعی معنویت بودن زیر آتیشی که از زمین و آسمون توی جزیره مجنون میبارید معنویتشون آب میشد اما مصطفی هر چی کار سختر میشد انگار موتورش داغتر میشد.
🍃🍂🌷
🍃🍂🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷

@alvaresinchannel
#16_آذر_سال_32
به روایت
#شهید_مصطفی_چمران

شهید چمران در بخشی از روایت خود از 16 آذر سال 1332 دانشگاه تهران می‌گوید:

"من نیز همراه عده‌ای از دانشجویان وارد آزمایشگاه شدم. خون مجروحین آنقدر زیاد بود که پایین پله‌ها گلگون شده بود. بین دوستان ما، شیشه پای یکی را شکافت. دیگری پایش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود.گلوله از یک طرف پا وارد شده و از طرف دیگر خارج شده بود. دانشجویان و مستخدمین آزمایشگاه مشغول بستن زخم های دانشجویان مجروح بودند. از حدود سی نفر که به آزمایشگاه مقاومت مصالح پناه بردند، به استثنای دو یا سه نفری همه مجروح شده بودند. دانشکده کاملا محاصره شده بود و کسی نمی‌توانست خارج شود. هنگام تیراندازی در داخل دانشکده، سربازان خارج دانشکده نیز شروع به تیراندازی کردند و مقداری از سنگ‌ها و شیشه‌های جلو دانشکده فنی را شکستند. پس از ختم گلوله باران، دقیقه‌ای سکوت دانشکده را فرا گرفت. ناگهان در میان سکوت آه بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بیشتر دانشجویان اشک جاری شد. ناله‌های بلند و سوزناک به ما فهماند که عده‌ای مجروح شده‌اند و در همان جا افتاده اند. اولیای دانشکده مستخدمین و چند نفری از دانشکده پزشکی می‌خواستند مجروحین را به پزشکی برده معالجه کنند. ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع از این کار شدند. بدن مجروحین در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند."
@alvaresinchannel
Ещё