الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#شهید_حسن
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
#یادش بخیر
روزهایی که باشهدامیرفتیم پابوس #امام_هشتم
سال های دفاع مقدس بعدازهر عملیات به پابوس امام رضا(ع)میرفتیم
🔶 تابستان سال 1364بعدازعملیات عاشورای 3 با دودستگاه اتوبوس عازم مشهدشدیم
از تهران یک کامیون بار زدیم که تعدادی چادر و پتو و لوازم مورد نیاز همراه بردیم و بعد از رسیدن به مشهد داخل پارک ملت مشهد چادرها رو برپا کردیم.مامورهای شهرداری اومدند و نگذاشتند اما ما تعدادمون زیاد بود.
روزها میرفتیم زیارت و شب ها هوا که تاریک میشد توی پارک ملت جنگ و دعوا داشتیم.
بعضی از جوون های مشهدی توی پارک بزن برقص میکردند و ما تحمل نداشتیم و دعوا مرافه میکردیم.
چه روزهای خوبی بود
مشهد هم که بودیم یه تعداد برای نگهبانی از چادرها میموندند تا مشکلی پیش نیاد.
با اتوبوس نمیگذاشتند فاصله طولانی پارک ملت رو تا حرم بریم و مجبور بودیم 60 نفر جوان بریزیم بالای کامیون و زیارت امام رضا(ع) با اعمال شاقه بود.
یاد همه ی اون بچه ها بخیر که تعدادی از اون ها در عملیات بعدی که والفجر8 بود شهید شدند.
🔴تصویر بالا برای اون سفر است و #شهید_زینال_حسینی و #شهید_حسن_مقدم مونده ان تا از چادرها مواظبت کنند.
(جعفرطهماسبی)
#تصادف_قبل_از_عملیات
به خیر گذشت
شاید هم امداد غیبی بود

✔️🔹 یک هفته به #محرم مونده بود
#مقر_تخریب_لشگر10_در_قلاجه بودیم .
آماده می‌شدیم برای #محرم_سال_65 .
آمادگی از این جهت که ساک ها رو بسته بودیم برای رفتن مرخصی .
اکثر بچه ها می‌خواستن دهه ی اول محرم رو تهران باشند.
از منطقه هم قول و قرار برای #حسینیه_لباس_فروشها و #مسجد_جامع_بازار_تهران گذشته بودند و ما هم که هیات داشتیم خوشحال بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزادارمون می‌رسیم.
اما دستوری همه ی این امید و آرزوها رو به فنا داد و فرمان دادند که گردان‌ها و واحدهای #لشگر10 به منطقه پیرانشهر حرکت کنند.

🔻 غروب روز جمعه 7 شهریور 65 از #قلاجِه با دو تا اتوبوس راه افتادیم
شب رو در #مسجد_ترکهای_باختران به صبح رسونیدیم
مسجد خیلی شلوغ بود رزمنده های زیادی توی شبستون مسجد خوابیده بودند
من تا صبح از صدای خرسناه بعضی ها خوابم نبرد.
بلافاصله بعد از نماز صبح سفره ها رو انداختند و صبحانه خوردیم و راه افتادیم به سمت سنندج.
دو تا اتوبوس بودیم
دو تا اتوبوسمون هم خیلی تمیز و شیک بود.
یادم هست اتوبوسی که ما توش بودیم ایران پیما بود و راننده اش ماشین رو از تمیزی برق انداخته بود.
وقتی وارد اتوبوس شدم گفتم : خدا رو شکر ، یه بار ما رو آدم حساب کردند و یه ماشین خوب برای ما فرستادند.
یه راست رفتم صندلی آخر اتوبوس یه جای دنج پیدا کردم.
قبل از نماز ظهر و عصر رسیدیم به #سپاه_بوکان
اونجا نماز ظهر و عصر رو خوندیم و نهار هم خوردیم و حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که به سمت نقده حرکت کردیم.
من کف اتوبوس چفیه ام رو پهن کردم و خوابیدم.. البته راننده و کمکش یه خورده غر غر کردند اما مهم نبود.
مست خواب بودم که یه صدای عجیبی اومد. مثل اینکه چیزی به عقب ماشین ما خورد و من که کف ماشین خوابیده بودم سر خوردم تا دم درب اتوبوس.
همه ی بچه ها از خواب پریده بودند و هرکسی یه ذکری میگفت:
یکی میگفت یا زهرا(س)
یکی یا حسین و یا ابالفضل
من که کف اتوبوس بودم و از چیزی خبر نداشتم
با زحمت از میون صندلی ها و بچه هایی که به سمت درب اتوبوس هجوم آورده بودند خودم رو بالا کشیدم و با تعجب پرسیدم چی شده؟؟ چرا اینقدر شلوغش میکنید!!!
که نگاهم به سمت راست جاده و پشت ماشین افتاد.
اتوبوس پشت سری ما از پل مسیر جاده غلطید و به پهلوی راست روی زمین افتاد.
اینبار خودم با همه ی وجودم یه یا ابالفضل(ع) گفتم.
اتوبوس ما چند متری جلو رفت و راننده از ماشین پایین پرید و من هم پایین رفتم
هی میگفتم خدایا به ما رحم کن...
خدایا بچه هامون چیزیشون نشده باشه.
شیشه جلوی ماشین خورد شده بود و راننده از شیشه اومد بیرون و پشت سرش یکی یکی بچه ها بیرون اومدن.
در کمال ناباوری همه ی تخریبچی ها سالم بودند فقط یکی از بچه ها یه خورده گوشه ی پایش زخم شده بود که با یه چسب زخم مشکل حل شد.
وسایل بچه ها توی صندوق اتوبوس بود که به علت ترکیدن گالن های گازوئیل آلوده شده بود.
همه ی وسایل رو از دو تا اتوبوس خالی کردیم
اتوبوس دوم که چپ کرده بود و اتوبوس اول هم که ما بودیم در اثر ضربه ای که به موتورش خورده بود از کار افتاده بود.
به خنده گفتم: بخشگی شانس... یه بار یه اتوبوس خوب برای ما اومد و این هم شد سرنوشت ما..
راننده دو تا اتوبوس توی سر خودشون میزدند . چون هم اتوبوس ها صدمه دیده بود و هم اینکه نگران بودند اگر هوا تاریک بشه با نا امنی جاده ها چه بکنند.
از طریق بی سیم یکی از پایگاه های تامین جاده که در نزدیکی ما بود خبر تصادف رو دادند و یک ساعتی طول کشید که ماشین اومد و قبل از غروب آفتاب به #شهر_نقده رسیدیم.
مقر #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داخل یک هنرستان بود و نماز جماعت مغرب و عشاء رو به جماعت خوندیم و بعد از نماز چون روزهای قبل از ماه محرم بود مجلس عزاداری برگزار شد.
#شهید_حسن_مقدم اون شب حال خوبی داشت.
و بعد از خوندن من ، او مجلس رو به دست گرفت.
یادم میاد اون شب توسل به حضرت مسلم (ع) داشتیم.
شهید مقدم توی ناله ها و گریه هاش میگفت: ارباب جان. حالا که میری کربلا یه خورده آهسته برو ما هم برسیم.
و #شهید_حسن_مقدم نیمه شب دهمین روز شهریورماه 1365 میهمان اربابش شد
روحش شاد
✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#کرببلا_رفتن_بس_ماجرا_دارد

#اربعین_نزدیک است و خیلی ها از عاشقان حسینی آماده شرکت در راهپیمایی اربعین میشوند
امسال هم جمعی از همسنگران تخریبچی از #هیات_الوارثین عازم این عملیات فرهنگی هستند.
یاد اون روزهایی بخیر که برای راضی کردن مادرهامون برای حضور در جبهه قول آزادی راه کربلا رو میدادیم.
و وقت اعزام هامون به جبهه دست جمعی زمزمه میکردیم...
زایرین آماده باشید... کربلا در انتظار است
یا اینکه با همه ی توان وجودمون فریاد میزدیم..
این حمله غوغا میکنیم... راه نجف وا میکنیم.
یادم میاد آخرین سخنرانی فرمانده مون #شهید_حاج_سید_محمد زینال حسینی #فرمانده_تخریب لشگر10 وقتی که غواص ها مهیای #عملیات_کربلای 5 میشدند ازقول امام راحل فرمودند. که امام گفته به رزمنده ها بگید شما کربلا میرید و من هم می آییم و اونجا با هم نماز میخونیم.
#شهید_حسن_مقدم که چند روز قبل از محرم در عملیات کربلای 2 شهید شد این شعر رو زمزمه میکرد..
اگه باز بشه یه روزی را کربلات حسین..... من میام تو راه و میشم سگ زوارات حسین.
#مداح_شهید_امیر_مسعود_تابش بارها توی مجلس روضه و دعا این رباعی رو میخوند
آنانکه غمت به جان خریدند حسین
یکباره دل از جهان بریدند حسین
افسوس که خونین کفنان ایران
جان دادن و کربلا ندیدن حسین
آخرش هم در عملیات کربلای یک در نزدیک ترین فاصله به کربلا و ازداخل میادین مین #شهر_مهران با انفجار مین والمر به معراج رفت.
همه جا سخن از آزادی راه کربلا بود اون شهیدانی که من توفیق درک حضورشون را داشتم همه در آرزوی زیارت کربلا روز و شبشون میگذشت.
روزهای سال پایانی جنگ یعنی سال 67 روزهای سخت و تلخی بود. بچه ها به شوخی این نوحه معروف را با هم میخوندند که...
کربلا کربلا ما داریم میاییم... و بعد ادامه میدادند.. اگرمورچه بودیم تا حالا رسیده بودیم... اگه لاک پشت بودیم قدس وگرفته بودیم.
وتوی خنده هاشون میگفتند.. اگرم نیایم.. یارم میایه دلدارم میایه...
وآخرکلام
روزهای سخت #عملیات_عاشورایی_خیبربود
روزهایی که پیام امام رسیده بود که #جزیره_مجنون باید حفظ شود
همون روزهایی که فرمان رسیده بود ، همه برند جزیره و بجنگند تا مجنون سقوط نکنه.
توی این هیاهو وارد خط مقدم تیپ سیدالشهداء علیه السلام شدیم.
قبل از اینکه به #دهکده ، که اوج درگیری بود برسیم اونقدر آتش دشمن سنگین شد که مجبور شدیم به زمین بچسبیم. همه جا رو گرد و خاک گرفته بود. دهها تانک دورما بودند و با گلوله مستقیم رزمنده ها رو نشونه میرفتند.
توصیف اون غوغا برای من خیلی مشکله.
یه مقدار گرد و خاک که خوابید سینه رو یه کمی ازخاک بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم. یه تصویری توی ذهنم حک شد که تا عمر دارم یادم نمیره.
یه رزمنده به صورت افتاده بود که از کمر به پائین رو نداشت. معلوم بود که یکی از گلوله های مستقیم تانک نصیبش شده.
اما پشت #لباس_خاکیش که با خونش گلگون شده بود یه جمله ای نوشته بود که شرح همه ی سرنوشتش بود.
نوشته بود با خط خون...
#کرببلا_رفتن_بس_ماجرا_دادرد
یاد همه شون بخیر
جامونده از شهدا #جعفر_طهماسبی
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#غریبانه_رفتند
چهار همسفر معراجی
#بچه_های_شناسایی
🔶 روز 15 تیرماه 1364 بچه های اطلاعات عملیات و تخریب لشگر10 برای شناسایی مواضع دشمن در #منطقه_فکه برای عملیاتی که در پیش بود و بعدها #عاشورای_3 نام گرفت ساعت 9 شب از خط خودی رها شدند و حدود دو ساعت بعد با انفجار مین جهنده هر 4 نفر آسمانی شد.
#شهید_یوسف_شاه_کرمی مسوول گروه شناسایی
#شهید_رضا_خاندل
#شهید_حسن_صادقی
#شهید_محسن_علیپور_بائی تخریبچی گروه
در سی و نهمین سالگرد شهادت شهیدان یاد و خاطره شان را گرامی میداریم.
@alvaresinchannel
🌹🍁🌷🍁🍁🌷🌹🍁🌷
🌹🍁

#روزی_که_ماموریت_ابلاغ_شد
اتفاقات رو 15 تیرماه 66 در عملیات #تپه_دوقلو
روزی که فرمانده #تخریب_لشگر_10_آسمانی_شد

✍️✍️✍️ راوی #خادم_حسینی

بالاخره ماموریت جدید به ما ابلاغ شد و #شهید_آقا_سید_محمد_زینال_حسینی هم که در جریان #عملیات_تپه_دو_قلو از شب قبل #بچه_های_تخریب رو هدایت میکرد در کنار ما قرار گرفت.
شهید سید محمد همزمان هم جانشین تیپ کربلا بود و هم فرماندهی گردان تخریب را به عهده داشت
بعد از ابلاغ ماموریت با مجموعه فرماندهان مشورت کردیم .
اون ها نظرشون این بود که ما وارد عمل نشویم .
برادر راستگو فرمانده #گردان_حضرت_زینب(س) گفت چون باید در روز و در روشنی هوا به دشمن حمله کنیم و دشمن روی بچه ها دید تیر دارد تلفات بالا خواهد رفت و در نهایت تدبیرش این شد که یک گروهان از گردان حضرت زینب(س) به خط بزند.
ما در قرارگاه تاکتیکی تیپ مشغول هماهنگی ها اولیه بودیم که #شهید_حسن_رضایی از راه رسید.
ایشون پاسدار #مقر_شهید_مطهری_تهران بود که از تهران به کمک ما اومده بود و من هم از ایشون خواستم که در همین قرارگاه به عنوان جانشین سوم ما باشد .
ایشون با شهید مجید داوودی گرم گفتگو بود که از ارتفاع رو بروکه #هزار_کانیان نام داشت یک گلوله مستقیم تانک به سمت قرارگاه ما شلیک شد. و درست گلوله وسط قرارگاه به زمین خورد.
موج انفجار 10 ، 15 متر من رو پرت کردو از ناحیه دست و صورت و سر مجروح شدم .
حسن رضایی که تازه همون صبح از راه رسیده بود شهید شد.
زخم سر و صورتم خونریزی داشت و چاره ای نبود بچه ها من رو اورژانس بردند و اونجا زخم ها رو بستند و جلوی خونریزی گرفته شد. خون زیادی از من رفته بود و دیگه رمقی نداشتم. من رو بردند قرارگاه تا قدری استراحت کنم. می خواستم چرتی بزنم که آقای فضلی فرمانده لشگر پشت بی سیم اعلام کرد..
همه از جمله برادر خادم باید بیایند شخصا به خط بزنند و اسم آورد که #خادم ، #داودی ، #سید_محمد و #راستگو باید در روز بروند و نیروهایشان به خط بزنند ..
#مقدمه
#ادامه_دارد

🍁 @alvaresinchnnel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#راه_جمهور_ایران_عزیز
تخریبچی جانباز
دکتر حاج علیرضا زاکانی

#روزی_که_پاسدار_شدم
پاسدار رسمی گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع)

پائیز سال 1362 بود
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده گردان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) بنده و محمود آقا(#شهید_محمود_بهرامی) و حسن عبدالقادر (#شهید_حسن_عبدالقادر ) سه تاهیمون رو حاج عبدالله نامه نوشت و معرفی کرد برای رسمی شدن با یک مینی بوس از #پادگان_ابوذر اومدیم اینجا (تهران) و رسمی شدیم.
@alvaresinchannel
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
مسابقات قرآن به مناسبت ولادت امام مجتبی (ع)
حسینیه الوارثین(تخریب لشگر10) ماه رمضان سال 1366
#شهید_اکبر_طحانی
#شهید_حسن_جدی
طلبه جوانی به گردان تخریب اومد
سادات بود و خیلی هم دوست داشتنی
او بچه محل فرمانده ما شهید زینال حسینی بود
از راه که رسید فرمانده خیلی تحویلش گرفت.
با اومدن او روح تازه ای به گردان دمیده شد. مسابقات ورزشی و برنامه های شادی برای بچه ها تخریب برگزار کرد. یکی از برنامه های جذابی که برگزار شد مسابقه قرائت و حفظ و مفاهیم قرآن در ماه رمضان بود.
خیلی از اون هایی که در مسابقه شرکت کردند گوی سبقت رو از دیگران ربودند و به معراج رفتند.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
2️⃣#ماموریت_ویژه
جستجوی نور
تفحص و انتقال پیکر دو شهید تخریبچی لشگر10
#شهید_حسن_پردازی_مقدم
#شهید_سعید_صدیق
✍️✍️✍️✍️✍️به روایت :
حاج حسین روشنی فرمانده اطلاعات عملیات لشگر10

شب سوم فرا رسید و برادران از شیب ارتفاع "کدو" سرازیر شدند و من شب سوم هم بی صبرانه منتظر آمدنشون در سنگر ماندم.
هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که تعدادی از برادران ارتشی به سراغم آمدند مسولیت پدافند از خط با ارتش بود و برای اونها هم مهم شده بود که ببینند نتیجه آخرین تلاش تیم تفحص چه میشود. اما برادران این بار با دست پر آمدند. و پیکر مطهر هر دو شهید بر روی دستانشان بود و صورتهاشان از خوشحالی برق میزد. وقتی پیکر شهدا را به بالای ارتفاع کدو رساندند به سجده افتادند و دوست داشتن از معجزه پیدا شدن پیکر شهدا برای ما بگویند. و آن روز اینگونه روایت کردند " شب آخر هم مثل شبهای قبل تمام دره را گشتیم ولی باز شهید ی نمایان نشد . قبل از بالا آمدن آفتاب و روشن شدن هوا باید به عقب برمیگشتیم . در مسیر برگشت دلشکسته ورنجور از کنار بوته ها ودرختان عبور میکردیم و نگاه هایمان به هرطرف خیره میشد تا شاید نشانه ای ما را به سمت خود بکشد. که یکدفعه شهید عیسی کره ای که مسوول گروه بود به حالت التماس گفت : برادران !!!!!! صدایی ما را به سوی خود میخواند شما هم میشنوید. اول دوستان توجهی نمیکنند و وقتی سماجت #شهید_کره_ای را میبینند به سمتی که او اشاره میکرد میروند و منظره ای میبینند که به معجزه شبیه است.و ناباورانه با پیکر هر دو شهید مواجه شدند. هر دو شهید داخل دو برانکارد در کنار هم در زیر یک درخت قرار داشتند و حالا پس از گذشت ۵۰ روز از شهادت با تابش آفتاب جسمشان سبک شده بود آن دو شهید ( #شهید_حسن_مقدم و #سعید_صدیق)را روی یک برانکارد محکم بسته و بر روی دوش خود به بالای ارتفاع حمل کردند .
🟢 این بود حکایت دو شهیدی که خود را نمایان کردند وصدایی که شهید عیسی کره ای شنید که او را به سوی خود خواندند.
عیسی کره ای درست دو ماه بعد از تفحص این دو شهید در تاریخ 4 دیماه 65 در عملیات کربلای 4 با ترکش خمپاره دشمن به معراج رفت.
راوی: حسین روشنی
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
1️⃣#ماموریت_ویژه
جستجوی نور
تفحص و انتقال پیکر دو شهید تخریبچی لشگر10
#شهید_حسن_پردازی_مقدم
#شهید_سعید_صدیق
✍️✍️✍️✍️✍️به روایت :
حاج حسین روشنی فرمانده اطلاعات عملیات لشگر10

🔷پادگان دو کوهه بودیم که به ما ماموریت دادند تا به منطقه عمومی پیرانشهر در شمال غرب برویم و پیکر مطهر دو تن شهدای #گردان_تخریب لشکر سیدالشهداء(ع) که در عملیات کربلای ۲ بدرجه رفیع شهادت نائل آمده بودند به پشت جبهه منتقل کنیم.
تیم ۴ نفره ای متشکل از ۲ نفر از برادران گردان تخریب و ۲ نفر از واحد اطلاعات عملیات به سرپرستی این حقیر تشکیل شد. فردای آنروز پیرانشهر بودیم و پس از استراحتی کوتاه به سوی ارتفاعاتی که در ۲۰ کیلومتری داخل خاک عراق و خط مقدم ما با دشمن بود حرکت کردیم و ظهر رسیدیم بالای #ارتفاع_کدو . پس از هماهنگی با برادران ارتشی که در اونجا مستقر بودن، پس از اقامه نماز مغرب و عشا و با تاریک شدن هوا تیم وارد عمل شد. من به جهت صدمات جسمی که از عملیات های قبل داشتم نتونستم بچه ها رو همراهی کنم .فرماندهی تیم را بر عهده #شهید_عیسی_کره_ای گذاشتم . تیم چهار نفره برای رسیدن به دره زیر ارتفاع " کدو "همان کارزار و مقتل شهدای لشکر 10 میباست از شیب بسیار تند و طولانی به پایین سر میخوردن که کار سخت و دشواری بود بخصوص موقع بالا اومدن از اون شیب تقریبا ۷۰ درجه زحمت و مشقت زیادی متحمل میشدن. بچه ها راهی شدند و اون شب روی ارتفاع کدو تا نزدیک روشنایی صبح در سنگر منتظر تیم تفحص بودم .. اما بچه ها دست خالی برگشتند از دیدن دوستان با چهره های بسیار خسته و دستان خالیشان غمگین شدم. از اینکه علی رغم تلاش و جستجوی نقطه به نقطه در آن دره وسیع و پر فراز و نشیب شهدا را پیدا نکرده اند دلگیر و ناراحت بودند ولی دیدن عزم راسخ برادران در کشف ابدان مطهر شهیدان به بنده روحیه مضاعف میداد و امیدوار شدم که اشتیاق و توکل اعضای تیم نتیجه خواهد داد.
اون روز برگشتیم پیرانشهر استراحت کردیم تا عصر دوباره عازم ارتفاع کدو شدیم. بلافاصله بعد از خوندن نماز مغرب و عشاء و تاریکی هوا ، برادران با همان کیفیت شب قبل رفتند و تا صبح جای جای داخل شیارها و برجستگی های موجود رو با وسواس و دقت جستجو کردن زیر هر بته و درختچه ای و کنار هر تخته سنگی که وجود داشت گشتند و حتی برای پیدا کردن ردی از شهدا پا به #میدان_مین گذاشتند ، و این بار هم با دست خالی و البته بسیار خسته تر از شب قبل برگشتند . این دفعه برخلاف دفعه قبل در چهره و سخنانشان کمی نا امیدی دیده میشد اما توکل بالایشان و امید به موفقیت تصمیم بر این شد تا یک شب دیگر منطقه را به دقت وارسی کرده و در صورت عدم موفقیت کار تعطیل شود .
ادامه دارد.............
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#شهید_که_به_پیشواز_محرم_رفت
محرم که میاد خیلی یاد #شهید_حسن_مقدم میکنم
حسن 5 روز مونده بود به ماه محرم سال 65 در #عملیات_کربلای_2 در حالیکه 19 سالش بود آسمانی شد.
حسن صدای خوبی داشت و مداحی میکرد...مداح حرفه ای نبود اما وقتی شروع میکرد به خوندن سیل اشک بود که از چشم روان میشد.
میخوند...
ارباب با وفا دلم کبابه
ارباب با وفا دیده پر آبه.... آتیش به پا میکرد..
روزهای قبل از ماه محرم با بچه های تخریب اومدیم شهر نقده و توی یک هنرستان مستقر شدیم و آماده شدیم برای عملیات..
روز قبل از عملیات با هم یه دوری توی شهر زدیم..
قسمت شیعه نشین شهر داشتن آماده میشدند برای ماه محرم...
خیابون و محلشون رو سیاه پوش میکردن
پرجم های بزرگ عزا نصب میکردند و کتل های بزرگ سر کوچه ها برپا میکردن...
حسن با دیدن این محبت و عشق به ائمه ی اهل سنت و شیعیان شهر نقده به وجد اومده بود..
با حسرت میگفت: یعنی ما به محرم میرسیم
و یه موقع هم خیلی توی حال میرفت و با حالت تضرع میگفت: ارباب..یواش برو ما هم برسیم..
عصر 9 شهریور توی مقر تخریب لشگر10 در هنرستان نقده قبل از سوار شدن به مینی بوس ها برای رفتن به خط مقدم حال خوشی داشت..همه بهش التماس دعا میگفتن...
حسن تخریبچی مامور به #گردان_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام بود و من به #گردان_حضرت_قاسم_علیه_السلام مامور شدم...
قرار بود گردان اون ها خط شکنی کنه و گردان ما از معبر اونها عبور کنه و ادامه عملیات بده...
آخرین دیدار من با حسن بالای #ارتفاع کدو# بود...
تازه از کامیون ها پیاده شده بودیم...هوا داشت تاریک میشد
داشتم سیم خاردار قطع کنی که همراه داشتم وارسی میکردم که یکی از پشت سر دو تا کتفم رو گرفت.... صورتم رو برگردوندم تا ببینم کیه... صورتم رو بوسید و فرار کرد... چند متری با من فاصله گرفت ...دیدم حسن بود... داره پیشونیش رو ماساژ میده..انگار لبه کلاه آهنی من با ضرب به پیشونیش خورده بود.. توی اون یه مقدار نوری که توی آسمون بود یه دستی تکون داد و با عجله رفت سمت ستون بچه های گردان حضرت علی اصغر(ع) و سرازیر شدن از ارتفاع به سمت ماموریتشون.
گردان علی اصغر علیه السلام نیمه شب با دشمن درگیر شد و حسن پشت میدون مین با ترکش خمپاره دشمن سرش متلاشی شد...
عملیات با مشکل مواجه شد و دستور دادن که گردان ها برگردن...
در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم بی سیم چی که همراه حسن بود نشسته... تا من و دید اومد به سمتم و گفت حسن هم پرید... گفتم اکبر چی میگی..گفت پشت میدون مین خمپاره خورد وسط بچه ها و حسن هم یک ترکش بزرگ خورد توی سرش و شهید شد ... خبر شهادت حسن برای من که روحیات او رو روزهای آخر دیده بودم غیر منتظره نبود اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بمونه... به شهید اسماعیل خوش سیر که همراهم بود گفتم : اسماعیل ، من میرم سمت معبر بچه ها و بر میگردم ..اما آتش تیربارهای دشمن و انفجار پی در پی خمپاره ها اجازه نمیداد و از طرفی هم بوی باروت و سوختن خارو خاشاک تنفس رو مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه هایی که عقب میومدتد به گوش میرسید.. به فکرم رسید که بچه ها رو عقب ببریم و بعد بیاییم سروقت حسن.
نگران بودیم که در مسیر برگشت چون بچه ها با عجله عقب میان وارد میدان مین شوند . دو سه گردان پائین رفته بودند و باید بالا میومدند..جاده ای که نبود و همه ی مسیر صخره ای و سنگلاخ بود و من هم با کفش کتونی عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره ها دویده بودم که کف کتونی ام نازک شده بود و پاهام رو اذیت میکرد. ... بخش زیادی از مجروح ها و نیروهای خسته از عملیات رو تا بالای کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم و نزدیک ظهر بود که آماده شدیم برای رفتن به محل شهادت بچه ها که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیفتید خیلی زیاده و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند...
🔷 روزی که #حسن_پردازی_مقدم شهید شد 5 روز تا محرم مونده بود و روزی که پیکر حسن رو عقب آوردند یک اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود .یعنی بیش از 50 روز بدن روضه خون 19 ساله بی غسل و کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت .. شهید حسن مقدم به آرزویش که رسیدن به اربابش بود رسید و ما موندیم که برای امام حسین (ع) سینه بزنیم . حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده ایکاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین علیه السلام دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند.
(جعفر طهماسبی)
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🔴روزی که با مصطفی دداش شدم
#تخریبچی_شهید_مصطفی_مبینی
شهادت 26 اسفند 1363
#عملیات_بدر شرق دجله

زمستان سال 63 بود و فقط 20 روز به شهادتش مونده بود توی حرم امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام و پائین پای حضرت توی خودم بودم و داشتم زیارت جامعه کبیره میخوندم که بوی عطر تیروز تندی به مشامم رسید و دست گرمی دستهام رو گرفت ... دیدم مصطفی است و اون هم یک مفاتیح دستشه... اول خیال کردم اون هم اومده با همدیگه زیارت بخونیم .. اما دیدم نه التماس دعا داره... گفت : بیا اینجا توی #حرم_امام_رضا(ع) با هم دادش بشیم . اول یه خورده جا خوردم و نه و نو کردم اما #شهید_حسن_مهوش_محمدی هم از راه رسید و سه تایی با هم دست ها رو به هم دادیم و #شهید_مصطفی_مبینی با نفس پاکش از روی مفاتیح شروع کرد به خوندن..
وَآخَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَحْتُكَ فِى اللهِ، وَعاهَدْتُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَكُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَاَنْبِيآءَهُ وَالاَْئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلى اَنّى اِنْ كُنْتُ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ اُذِنَ لى بِاَنْ اَدْخُلَ الْجَنَّةَ لا اَدْخُلُها اِلاّ وَ اَنْتَ مَعى .
با تو در راه خدا برادر می شوم; با تو در راه خدا راه صفا و صمیمیت در پیش می گیرم; با تو در راه خدا دست می دهم و با خدا، ملایکه، کتابها، فرستادگان و پیامبرانش و ائمه معصومین(ع) عهد می بندم که اگر از اهل بهشت و شفاعت شده، اجازه ورود به بهشت یافتم، داخل آن نشوم مگر آنکه تو با من همراه شوی. و بعد گفت بگو قبلت و من هم گفتم و باز خوند:
اَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقُوقِ الاُخُوَّةِ ما خَلاَ الشَّفاعَةَ وَالدُّعآءَ وَالزِّيارَةَ همه حقوق برادری را ساقط کردم جز شفاعت و دعا و زیارت،
شهدا به قولشون عمل میکنند..
مصطفی عهد کرد که اگر از اهل بهشت و شفاعت شد و اجازه ورود به بهشت پیدا کرد داخل نشه مگر آنکه ما هم همراهش باشیم انشاءالله (راوی : جعفرطهماسبی)
@alvaresinchanne
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#نابغه_جنگ
#سرلشگر_شهید_حسن_باقری
شهادت 9 بهمن 1361
#منطقه_عمومی_فکه
✍️✍️✍️راوی: #سرلشگر_محمد_باقری

بعد از #عملیات_محرم و #مسلم_ابن‌_عقیل در سال 61 قرار بر این بود که عملیات وسیعی طراحی و اجرا شود.
در همه رده‌ها، فرماندهان در حال بررسی و شناسایی بودند. اطلاعات زیادی از اسرای عراقی گرفته شده بود. کارهای اطلاعاتی زیادی نیز انجام شده بود که چگونه به یک عملیات بزرگ موفق دست پیدا کنیم.
تقریبا هر روز تیم‌هایی به شناسایی می‌رفتند. #شهید_مجید_بقایی فرمانده #قرارگاه_کربلا و #شهید_حسن_باقری جانشین فرمانده یگان‌های زمینی سپاه و تیم‌های دیگر نیز مشغول فعالیت بودند.

آماده انجام یک عملیات بزرگ بودیم. فرماندهان برای دیدار با حضرت امام (ره) راهی تهران شدند؛ اما شهید باقری و تعدادی از دوستان به این دیدار نرفتند. حرف شهید باقری این بود که به امام (ره) چه بگوییم؟! بگوییم نیروهای بسیجی را چند ماه آموزش داده‌ایم، اما نمی‌دانیم می‌خواهیم کجا عملیات انجام دهیم؟
روزها مشغول شناسایی بودیم. روز نهم بهمن سال 61 پس از اینکه در #منطقه_شرهانی به اجرای عملیات شناسایی پرداختیم به #منطقه_عمومی_فکه آمدیم. بر روی یکی از ارتفاعات این منطقه‌، می‌شد مناطق مقابل در خاک عراق را دید. در مورد منطقه و ارتفاعات و نحوه انجام عملیات و آزادسازی ارتفاعات بحث شد. این بحث‌ها هم در سطح عملیاتی و هم در سطح راهبردی بود؛ چرا که انجام یک عملیات بزرگ نیازمند حضور 20 لشکر بود. عکس‌های هوایی و زمینی آن منطقه را نیز داشتیم.

پس از بررسی میدانی با 2 جیپی که به منطقه آمده بودیم وارد #دیدگاه_خمپاره_‌چی‌های نیروی زمینی ارتش در آن منطقه شدیم. عکس‌ها را در سنگر دیدگاه مورد بررسی قرار دادیم؛ اما همچنان درباره وضعیت و چگونگی ارتفاعات اختلاف نظرها وجود داشت.
حدود ساعت 9 صبح بود. آفتاب از سمت شرق می‌تابید و احساس می‌کردیم زاویه تابش آفتاب به گونه‌ای است که عراقی‌ها ما را نمی‌بینند گرچه خمپاره‌هایی به اطراف سنگر اصابت می‌کرد.
به من گفتند مختصات دقیق سنگر را از خمپاره چی‌های ارتش سوال کن تا دچار اشتباه نشویم. من اکراه داشتم اما تبعیت کردم و چند متر از سنگر دور شدم که #صدای_خمپاره‌ای بلند شد و به سنگر خورد.
اشخاصی که در محل انفجار بودند بدن‌هایشان خیلی آسیب دید و همه پنج نفر حاضر در سنگر در نهایت به شهادت رسیدند. البته کسانی که عقب‌تر بودند آسیب کمتری دیدند. #مجید_بقایی و #حسن_باقری در آن لحظه زنده بودند، اما مجید پاش قطع شده بود. آن‌ها را سوار جیپ کردیم؛ اما 10 دقیقه بعد مجید بقایی به شهادت رسید. همچنین ترکش‌های زیادی به بدن حسن باقری برخورد کرده و موج انفجار رگ‌های بدنش را نابود کرده بود.
حسن در مسیر ذکر «یا صاحب الزمان(عج)» و «یا حسین(ع)» بر سر زبان داشت. آنها را به مقر یگان امام رضا(ع) رساندیم. آمبولانسی داشتند که سرم داخل آمبولانس را برداشتیم و به بدن حسن وصل کردیم. من تماس گرفتم و یک بالگرد به کمک ما آمد. حسن را سوار بالگرد کردیم. بالگرد در #اندیمشک بر زمین نشست؛ اما #حسن_در_راه_بیمارستان به شهادت رسید و به دیدار معبودش رفت.
نتیجه کارهای اطلاعاتی نیز این شد که ما در آن منطقه عملیات نکنیم و آماده #عملیات‌های_والفجر_مقدماتی و #والفجر_یک شدیم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#هیات_الوارثین (رزمندگان تخریب لشگر10)
#یادبود_شهدای_تخریبچی
یادبود شهدای #عملیات_کربلای_2
#شهید_حسن_مقدم
#شهید_سعید_صدیق
#شهید_محمد_خاکفیرور
🔸 به مناسبت شهادت حضرت رقیه(س)
🔶زمان : جمعه ۱۱ شهریور ماه1401 ساعت 20.30.
شهرک شهید محلاتی فاز ۳ میدان امام علی(ع) خیابان امام علی (ع) کوچه بلال حبشی بلوک ۵ واحد۲۰
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹

#پشت_میدان_مین
#عملیات_کربلای_2
تخریبچی #شهید_حسن_مقدم
✍️✍️ راوی: #حسین_کاظمینی

عملیات لو رفته بود و هر چه تلاش میکردیم با بی سیم با عقب تماس برقرار کنیم نمیشد.
من و #شهید_مقدم و یکی از بچه های #اطلاعات_عملیات و فرمانده گردان و یکی از مسوولین گروهان و برادر جعفری از #بچه_های_تخریب که بی سیم روی کولش بود برای مشورت دور هم جمع شدیم.
صحبت این بود که چکنیم؟؟؟؟
سر تیم #اطلاعات_عملیات میگفت: دستور امام است ما حمله میکنیم.
من در آن لحظه شهادت را در چشمان #شهید_حسن_مقدم دیدم
یک دفعه #حسن_دوید_به_سمت_میدان_مین و پشت سر اون سه نفر هم دویدند چهارقدم از من دور نشده بودند که یک خمپاره 60 جلوی پای #شهید_حسن_مقدم خورد و سه نفر #شهید شدند
و با انفجار خمپاره من هم مجروح شدم .
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺🥀🌺
🌺
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
#عملیات_کربلای_2
🍃🥀 #شهید_حسن_پردازی_مقدم

روز یکشنبه 9 شهریور 65 از صبح تا ظهر اجازه دادند که در اختیار خودمون باشیم و اجازه دادند هر کس میخواهد داخل #شهر_نقده برود آزاد است.
من هم با حسن راه افتادیم که چرخی توی شهر بزنیم .
هم وطنان آذری زبان شهر نقده داشتند #تکایا_و_حسینیه_هاشون رو برپا میکردند.
بوی #محرم به مشام میرسید و حسن بی تاب بود.
نهار رو که خوردیم اسم یک تعداد رو خوندند که سریع تجهیزات بگیرند و آماده شوند برای عملیات.
اسم من و حسن رو هم خوندند..
من بسیجی بودم و حسن پاسدار بود.
حسن لباس سبز پاسداریش رو که تازه جیره گرفته بود پوشید و بند حمایل بست و نارنجکها رو بهش آویزون کرد و من هم لباس خاکی پوشیدم.
#هر_که_دارد_هوس_کرببلا_بسم_الله

✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#هیات_الوارثین (رزمندگان تخریب لشگر10)
#یادبود_شهدای_تخریبچی
یادبود شهدای #عملیات_کربلای_2
#شهید_حسن_مقدم
#شهید_سعید_صدیق
#شهید_محمد_خاکفیرور
🔸 مکان : #بیت_الزهرا_سلام_الله_علیها
🔶زمان : جمعه 4 شهریور ماه1401 ساعت 20.30
بلوارابوذربین پل 5و6خیابان وحدت بوستان ۱۲(شهید تابش)
با رعایت کامل دستور العمل های بهداشتی

🌟🌷 @alvaresinchannel
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺
#حنابندون_قبل_از_عملیات
#عملیات_عاشورای_3
#گردان_تخریب_لشگر_10
✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

چند روز قبل از #عملیات_عاشورای 3 در اواخر مرداد 1364 #شهید_پیام_پوررازقی در #مقر_الصابرین_گردان_تخریب در کنارکرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند.
آنقدر #مهربان و#با_اخلاص بود که کسی به خواهشش نه نمیگفت. خیلی از بچه ها دست وسرو پاشون رو حنا گذاشتند و قرارشد شب رو با سر وروی حنا گرفته بخوابیم وفردا صبح قبل از نماز بریم #ایستگاه_صلواتی #کرخه حموم.
شب موقع خواب توی چادر من کنار#پیام و#شهید_حسن_مهوش_محمدی میخوابیدم...
پیام و حسن خوابیدند و میدونستم تاصبح طاقباز میخوابند وتکون نمیخورند.شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهارتا قل قلی درست کردم وبه لپ پیام وحسن چسبوندم وگرفتم خوابیدم و فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام وشهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود.
البته این دوتا شهید به من لطف داشتند وهیچ گله ای نکردند.
شانس آوردم #شهید_حاج_عبدالله_نوریان(فرمانده گردان تخریب ل10) درگردان نبود ورفته بود حج. اگرایشون بود گوشم رو میگرفت ومیگفت باز شیطونی کردی.
شهید #حسن_مهوش_محمدی چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت.
و #شهید_پیام_پوررازقی سال بعد در تیرماه 65 در #عملیات_کربلای_یک از شهر مهران آسمانی شد
🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🍁🌷🍁🍁🌷🌹🍁🌷
🌹🍁

#روزی_که_ماموریت_ابلاغ_شد
اتفاقات رو 15 تیرماه 66 در عملیات #تپه_دوقلو
روزی که فرمانده #تخریب_لشگر_10_آسمانی_شد

✍️✍️✍️ راوی #خادم_حسینی

بالاخره ماموریت جدید به ما ابلاغ شد و #شهید_آقا_سید_محمد_زینال_حسینی هم که در جریان #عملیات_تپه_دو_قلو از شب قبل #بچه_های_تخریب رو هدایت میکرد در کنار ما قرار گرفت.
شهید سید محمد همزمان هم جانشین تیپ کربلا بود و هم فرماندهی گردان تخریب را به عهده داشت
بعد از ابلاغ ماموریت با مجموعه فرماندهان مشورت کردیم .
اون ها نظرشون این بود که ما وارد عمل نشویم .
برادر راستگو فرمانده #گردان_حضرت_زینب(س) گفت چون باید در روز و در روشنی هوا به دشمن حمله کنیم و دشمن روی بچه ها دید تیر دارد تلفات بالا خواهد رفت و در نهایت تدبیرش این شد که یک گروهان از گردان حضرت زینب(س) به خط بزند.
ما در قرارگاه تاکتیکی تیپ مشغول هماهنگی ها اولیه بودیم که #شهید_حسن_رضایی از راه رسید.
ایشون پاسدار #مقر_شهید_مطهری_تهران بود که از تهران به کمک ما اومده بود و من هم از ایشون خواستم که در همین قرارگاه به عنوان جانشین سوم ما باشد .
ایشون با شهید مجید داوودی گرم گفتگو بود که از ارتفاع رو بروکه #هزار_کانیان نام داشت یک گلوله مستقیم تانک به سمت قرارگاه ما شلیک شد. و درست گلوله وسط قرارگاه به زمین خورد.
موج انفجار 10 ، 15 متر من رو پرت کردو از ناحیه دست و صورت و سر مجروح شدم .
حسن رضایی که تازه همون صبح از راه رسیده بود شهید شد.
زخم سر و صورتم خونریزی داشت و چاره ای نبود بچه ها من رو اورژانس بردند و اونجا زخم ها رو بستند و جلوی خونریزی گرفته شد. خون زیادی از من رفته بود و دیگه رمقی نداشتم. من رو بردند قرارگاه تا قدری استراحت کنم. می خواستم چرتی بزنم که آقای فضلی فرمانده لشگر پشت بی سیم اعلام کرد..
همه از جمله برادر خادم باید بیایند شخصا به خط بزنند و اسم آورد که #خادم ، #داودی ، #سید_محمد و #راستگو باید در روز بروند و نیروهایشان به خط بزنند ..
#مقدمه
#ادامه_دارد

🍁 @alvaresinchnnel
Ещё