الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#حاج_کاظم
Канал
Логотип телеграм канала الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELПродвигать
537
подписчиков
10,3 тыс.
фото
645
видео
247
ссылок
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
جلسه ی مشترک هیئت امناء مجمع رزمندگان لشکرسیدالشهدا (ع) با مسئولین کمیته ها و قرارگاه های پژوهشی در دومین روز از ماه مبارک رمضان و در آخرین روزهای سال ۱۴۰۲ در سالن جلسات تیپ امنیتی حضرت زهرا (س) برگزار گردید. در این جلسه که در سی و نهمین سالگرد شهادت فرمانده شهید لشگر 10 سیدالشهداء(ع) #حاج_کاظم_نجفی_رستگار و دهمین سالگرد تاسیس #مجمع_رزمندگان_لشکر سیدالشهدا (ع) با حضور سردار فضلی تشکیل شد ضمن بررسی عملکرد ده ساله مجمع رزمندگان لشگر10 و تصویب برنامه سال ۱۴۰۳ گزارشی از ساختمان در حال ساخت مجمع رزمندگان لشگر 10 ارائه شد و پایان بخش این برنامه بازدید از ساختمان در حال ساخت مجمع بود که با گزارش متولیان این بنا ، حدود 50 درصد عملیات به پایان رسیده و در صورت رفع مشکلات تا سه ماه آینده تحویل خواهد شد....
@alvaresinchannel
#چهل_سال_قبل
8 اسفند 1362- جزیره مجنون
#روزی_که_حاج_کاظم_گریست
✍️✍️✍️✍️راوی : #حاج_داوود_فرخزاد
بچه های تیپ سیدالشهداء علیه السلام دو تا تانک در #جزیره_مجنون داخل دهکده که نقطه درگیری تیپ بود غنیمت گرفتند.
#شهید_حاج_کاظم_رستگاربه ما ماموریت داد که بریم و تانک ها رو عقب بیاریم
وقتی به منطقه درگیری رسیدیم برادراحمدساربان #فرمانده_گردان_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام اونجا بود. احمد که از ماموریت ما با خبر شد گفت : نمیگذارم تانک ها رو عقب ببرید چون این تانک ها آرم ارتش عراق داره و در مسیر عقب بردن امکان داره رزمنده ها به حساب تانک دشمن شما رو با آرپی جی بزنند.
هر کاری کردیم احمد راضی نشد که تانک ها رو ما ببریم و ما هم به عقب برگشتیم.
ده دقیقه نشد که خبر دادند #احمد_ساربان با اصابت گلوله مستقیم تانک به سرش به شهادت رسیده.
احمد آرزوش بود که مثل اربابش امام حسین علیه السلام بی سر بشه. که به آرزوش رسید.پیکر مطهر شهید احمد ساربان نژاد را جلوی قرارگاه تاکتیکی تیپ سیدالشهداء(ع) داخل جزیره آوردند.تا نگاه #حاج_کاظم که به پیکر بی سر احمد ساربان نژاد افتاد زار زار گریه کرد.من تا آن موقع گریه حاج کاظم را بالای سر شهید ندیده بودم.
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#خانوم_حاج_ابوالقاسمی
#همسر_سردار_شهید
#حاج_کاظم_رستگار
#تنها_یادگار_شهید_رستگار
#محدثه_خانوم_رستگار
دخترم دقیقا چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. این موضوع را بعداز شهادت کاظم فهمیدم.
یادم می آید آن زمان هنوز موهای دخترم کامل در نیامده بود، وقتی به خانه مادرم می رفتیم، یک مغازه سر کوچه شان بود که گل سر می فروخت. #کاظم وقتی جلوی آن مغازه می رسید آهی می کشید و می گفت: خدایا یعنی من می توانم بمانم تا آن روز که یک گل سر برای دخترم بخرم؟
اوایل بالای سر #محدثه می ایستاد، بغض می کرد و شکر خدا را می گفت. ده روز قبل از رفتنش وقتی می خواست قربان صدقه محدثه برود، می گفت: انیس و مونس مادر. یک روز به کاظم گفتم: چرا می گویی انیس و مونس مادر. من بهش اعتراض می کردم می گفتم: مگر این بچه شما نیست؟ احساس نمی کنی که دختر شما هم هست؟ تا این را می گفتم، جواب می داد: دختر انیس و مونس مادر است، دوتای با هم دست به یکی می کنید و … سریع حواس مرا از موضوع پرت می کرد.
#دوازده_روز_بعد از فارغ شدنم می گذشت که کاظم مرا خانه مادرم گذاشت و به جبهه رفت. من در دوران بارداری ضعف و فشار شدید داشتم. زمانی که می خواستم از بیمارستان مرخص شوم، دکتر به کاظم گفته بود که هرچه قدر خانم ها به خودشان رسیدگی کنند، ده برابر آنرا باید الان به همسرت رسیدگی کنید. چون همه جوره فشار روی همسرت بوده. باید خیلی حواست به او باشد.
خود کاظم خیلی حساس بود. با حرفی که دکتر زده بود حساس تر هم شده بود. در این ده دوازده روز اگر شب هر چند بار که برای شیر دادن محدثه بیدار می شدم، او هم با من بیدار می شد و می نشست. به کاظم می گفتم: شما برای چه می نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهرا ن هستی بخواب. می گفت: مگر نمی گویی بچه برای ما دوتاست. می خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی بره.
بیست و پنجم اسفند 63 به ما خبر #شهادت_کاظم را دادند و اول عید هم پیکر#شهید_ناصر_شیری(باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید.
اما پیکر حاج کاظم ۱۳ سال طول کشید تا به خانه برسد
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#هیات_الوارثین (رزمندگان تخریب لشگر10)
#دعای_ندبه #یادبود_شهدای_تخریبچی#عملیات_خیبر_و_بدر
و یادبود شهادت فرمانده شهید #حاج_کاظم_نجفی_رستگار
فرمانده لشگر10 سیدالشهداء(ع)
🔸 مکان : #گلزار_شهدای_تهران #مهدیه_شهدا
🔶زمان : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت 7.30

🌟🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#سی_و_هشت_سال_گذشت
25 اسفند ماه سال 1363 بود که از شرق دجله در #عملیات_بدر آسمانی شد
سردار شهید #حاج_کاظم_نجفی_رستگار
فرمانده دلاور لشگر 10 سیدالشهداء (ع)
🔸یاد و خاطره حماسه سازان شهید عملیات بدر را گرامی میداریم
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
#آخرین_محرم
#شهید_رستگار
فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع)
#محرم_سال_1363
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

بعد از #عملیات_خیبر و شهادت همرزمانش خیلی دلشکسته شده بود و همه اش دنبال بهانه بود که جایی خلوت کنه و زانو بغل بگیره ودر فراغشون گریه کنه..
حاجی فرمانده تیپ قدرتمند #سیدالشهداء(ع) بود و پیکر مطهر صدها تن از عزیز ترین عزیزانش در جزیره مجنون جامانده بود و خودش میگقت مادرها وفرزندانشون منتظرهستند وچشمشون بدر مانده تا برگردند..
بعد از #عملیات_خیبرمدتی رفتیم #موقعیت_شهید_موحد در جاده اهواز خرمشهر و قرار بود عملیاتی در هور انجام شود که بعدا لغو شد و بچه های تیپ یکی دو ماه رفتند مرخصی و بعد ابلاغ شد که گردانها وواحدهای تیپ سیدالشهداء(ع) به #پادگان_ابوذر نقل مکان کنند.
#بچه_های_اطلاعات_عملیات_و_تخریب درمنطقه زیر #بمو مستقر بودند وبرای ماموریت های گشتی شناسایی اعزام میشدند و #شهید_حاج_کاظم_رستگار برای نظارت برانجام کارها در منطقه حضور پیدا میکرد..
مهرماه سال63 آغاز #ماه_محرم بود و حاجی خیلی انتظار محرم را میکشید و فقط این ماه بود که میتونست حاجی را آرام کنه.. ازشب سوم ماه محرم بود که کارهای شناسایی هم تعطیل شد و بچه ها برای عزاداری شب های محرم درساختمانهای پادگان ابوذر مستقر شدند.
سنت خوبی بین رزمندگانی که درپادگان حضورداشتند بود که روزها برای اقامه نماز و مراسمات در #حسینیه_قدس پادگان جمع میشدند وبرای نمازمغرب و عشاء به #مسجد_امام_حسین علیه السلام که درکنار منازل سازمانی برادران ارتشی در پادگان قرار داشت و مدیریتش با برادران ارتشی مستقر درپادگان بود میرفتند.
حاج رستگار هم اصرار داشت بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در پادگان بودند حتما در مراسمات عزاداری شرکت کنند و خودش هم هر شب هنگام مراسم سینه زنی ، پابه پای بقیه رزمندگان به سرو سینه میزد.
از شب هفتم محرم به بعد بود که بعد از تمام شدن مراسم بعضی از بچه ها رو در کنار #محراب_مسجد_امام_حسین (ع) جمع میکرد و به من میگفت: #روضه_بخون.
و خودش هم با زمزمه هاش مجلس رو گرم میکرد. این جلسه ما وقت و ساعت نداشت و تا زمانیکه بچه ها اشک داشتند ادامه پیدا میکرد. بعد از این برنامه هم باز حاجی ول کن نبود و داخل پادگان میگشت و از هر ساختمانی که صدای روضه و #یا_حسین میومد قدمهاش شل میشد و با اشتیاق وارد میشد و عزاداری میکرد.
ماها که جوان تر بودیم کم آوردیم اما حاجی از #آخرین_محرمش کمال استفاده را کرد و یکی دوماه بعد هم اتفاقات #پادگان_ابوذر و بگو مگوی #فرماندهان_جنگ تهران با #فرمانده_سپاه اتفاق افتاد و بعد هم #استعفای_حاج_کاظم_رستگار و بعد هم #عملیات_بدر که #حاج_کاظم_نجفی_رستگار در آن به شهادت رسید و مزد عزاداری خالصانه محرم را از اربابش کرفت و بدن قطعه قطعه اش سالها در هور العظیم برجای ماند.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
▪️▪️
▪️
بدینوسیله عروج پیر غلام اباعبدالله(ع) مجاهدنهضت امام خمینی(ره)
ابوالزوجه سرداران شهید
#حاج_کاظم_رستگار فرمانده لشگرسیدالشهداء(ع)
#حاج_ناصر_شیری
و والد بزرگوار فرمانده تخریبچی به معراج رفته حاج محمد ابوالقاسمی دولابی تسلیت عرض مینمائیم
@alvaresnchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#روزی_که_حاج_کاظم_گریست

✍️✍️✍️✍️راوی : #حاج_داوود_فرخزاد
بچه های تیپ سیدالشهداء علیه السلام دو تا تانک در #جزیره_مجنون داخل دهکده که نقطه درگیری تیپ بود غنیمت گرفتند.
#شهید_حاج_کاظم_رستگاربه ما ماموریت داد که بریم و تانک ها رو عقب بیاریم
وقتی به منطقه درگیری رسیدیم برادر احمد ساربان #فرمانده_گردان_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام اونجا بود.
احمد که از ماموریت ما با خبر شد گفت : نمیگذارم تانک ها رو عقب ببرید چون این تانک ها آرم ارتش عراق داره و در مسیر عقب بردن امکان داره رزمنده ها به حساب تانک دشمن شما رو با آرپی جی بزنند.

هر کاری کردیم احمد راضی نشد که تانک ها رو ما ببریم و ما هم به عقب برگشتیم.
ده دقیقه نشد که خبر دادند احمد ساربان با اصابت گلوله مستقیم تانک به سرش به شهادت رسیده.
احمد آرزوش بود که مثل اربابش امام حسین علیه السلام بی سر بشه. که به آرزوش رسید.
پیکر مطهر شهید احمد ساربان نژاد را جلوی قرارگاه تاکتیکی تیپ سیدالشهداء(ع) داخل جزیره آوردند.
تا نگاه #حاج_کاظم که به پیکر بی سر احمد ساربان نژاد افتاد زار زار گریه کرد.من تا آن موقع گریه حاج کاظم را بالای سر شهید ندیده بودم.
@alvaresinchannel
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺
فقط خدا میداند به #حاج_کاظم چه گذشت
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون
#روز_عاشورای_مجنون

✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

نماز صبح روز 18 اسفند 62 رو خوندیم هنوز پاتک دشمن شروع نشده بود . تک وتوک خمپاره و توپی زوزه کشان میومد و کنار ما توی آب هور میخورد وبا انفجارش صدای جیغ پرنده ها بلند میشد.
هوای جزیره خیلی گرفته بود . بوی آب گندیده هور و بوی باروت نفس کشیدن رو سخت کرده بود. گفتم از این فرصت استفاده کنم تا سر و صدا زیاد نشده دعایی بخونم. یه کتاب دعای جیبی داشتم که روش نوشته بود #ارتباط_با_خدا از جیب راست پیراهنم در آوردم و صفحه #زیارت_عاشورا رو باز کردم. اون موقع ها توی جبهه زیارت عاشورا خوندن مرسوم نبود بیشتر صبح ها #دعای_عهد میخوندیم ومن هم دعای عهد رو از یر بودم اما با زیارت عاشورا زیاد مانوس نبودم بخاطر این مجبور بودم از روی کتاب بخونم. هنوز سطر های اول زیارت عاشورا رو داشتم میخوندم که صدای آشنایی به گوشم رسید.. صدا زد #علمدار(بچه ها من رو علمدار صدا میزدند) تنها نخون بگذار ما هم به فیض برسیم. پشت سرم رو نگاه کردم دیدم #شهید_کریم_کسب_پرست فرمانده گروهانمون در چند قدمی داخل یک سنگر جمع و جور نشسته. بالاخره امر فرمانده بود رفتم داخل سنگرش و چند تای دیگه هم اومدن که تعدامون از انگشتان یه دست بیشتر نمیشد. به سختی داخل سنگر جامون شد و من شروع کردم بلند بلند زیارت عاشورا رو خوندن. حال خوبی بود بچه ها مثل ابر بهار گریه میکردم اونجایی هم که اشک خودم جلوی دیدم رو میگرفت خطوط روی متن زیارت رو تار میدیدم و غلط غلوط میخوندم. یادم میاد این نوحه رو با بچه های داخل سنگرزمزمه میکردیم
#این_دل_تنگم_عقده_ها_دارد
#گوئیا_میل_کربلا_دارد
صدای نوحه خوندن ما که بلند شد بچه های دیگه هم خودشون رو به اطراف سنگر ما رسوندند و کار بالا گرفت. صدای ناله وشیون بود که بلند میشد و قطرات اشکی که از چشم نوجوون ها روی خاک تیره از انفجار باروت جزیره مجنون میریخت. اون روز کنار پد شرقی جزیره مجنون جوان ها چه کردند..
#آفتاب_که_بالا_اومد_آتش دشمن شروع شد. آتش های اولیه خیلی دقیق نبود اما در چند دقیقه تمام آتش ها متمرکز شد روی "پد" و اطراف اون.
پیام امام به بچه ها رسیده بود که #جزیره_مجنون باید حفظ بشه و همه آماده بودن که فرمان را اجرا کنند.
گروهان ما به دل دشمن زد و در محاصره ده ها تانک قرار گرفتیم . جنگ سختی بود که یاد سختی های اون هنوز بعد از 32 سال رعشه بر وجودم می اندازه..
اون هایی که اسمشون برای معراجی شدن نوشته شده بود جدا شدند و بقیه هم با دست و روی خونین و با سینه های سوخته از بمب های شیمیایی به عقب برگشتند.
وقتی عقب میومدیم از اینکه نمیتونیم پیکرهای بی جان بهترین رفقامون رو عقب بیاریم سخت در عذاب بودیم. بچه ها توی آغوش هم آرام گرفته بودند.
30 سال بعد یه روز با جانشین لشگر سیدالشهداء(ع) شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی با هم نشسته بودیم و صحبت از اون روزها شد.
شهید حاج احمد خیلی به هم ریخت. و گفت : جعفر من هر وقت یاد اون روزهای خیبر میوفتم همه وجودم درد میگیره. روزی که " تن ها مقابل تانک ها ایستاده بودند" وغربت و مظلومیت رو داد میزدند.
حاج احمد بلافاصله یاد فرمانده اش و فرمانده مون حاج کاظم رستگار فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) روکرد و گفت : فقط خدا میداند به حاج کاظم چه گذشت.
🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#خانوم_حاج_ابوالقاسمی
#همسر_سردار_شهید
#حاج_کاظم_رستگار
#تنها_یادگار_شهید_رستگار
#محدثه_خانوم_رستگار
دخترم دقیقا چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. این موضوع را بعداز شهادت کاظم فهمیدم.
یادم می آید آن زمان هنوز موهای دخترم کامل در نیامده بود، وقتی به خانه مادرم می رفتیم، یک مغازه سر کوچه شان بود که گل سر می فروخت. #کاظم وقتی جلوی آن مغازه می رسید آهی می کشید و می گفت: خدایا یعنی من می توانم بمانم تا آن روز که یک گل سر برای دخترم بخرم؟
اوایل بالای سر #محدثه می ایستاد، بغض می کرد و شکر خدا را می گفت. ده روز قبل از رفتنش وقتی می خواست قربان صدقه محدثه برود، می گفت: انیس و مونس مادر. یک روز به کاظم گفتم: چرا می گویی انیس و مونس مادر. من بهش اعتراض می کردم می گفتم: مگر این بچه شما نیست؟ احساس نمی کنی که دختر شما هم هست؟ تا این را می گفتم، جواب می داد: دختر انیس و مونس مادر است، دوتای با هم دست به یکی می کنید و … سریع حواس مرا از موضوع پرت می کرد.
#دوازده_روز_بعد از فارغ شدنم می گذشت که کاظم مرا خانه مادرم گذاشت و به جبهه رفت. من در دوران بارداری ضعف و فشار شدید داشتم. زمانی که می خواستم از بیمارستان مرخص شوم، دکتر به کاظم گفته بود که هرچه قدر خانم ها به خودشان رسیدگی کنند، ده برابر آنرا باید الان به همسرت رسیدگی کنید. چون همه جوره فشار روی همسرت بوده. باید خیلی حواست به او باشد.
خود کاظم خیلی حساس بود. با حرفی که دکتر زده بود حساس تر هم شده بود. در این ده دوازده روز اگر شب هر چند بار که برای شیر دادن محدثه بیدار می شدم، او هم با من بیدار می شد و می نشست. به کاظم می گفتم: شما برای چه می نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهرا ن هستی بخواب. می گفت: مگر نمی گویی بچه برای ما دوتاست. می خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی بره.
بیست و پنجم اسفند 63 به ما خبر #شهادت_کاظم را دادند و اول عید هم پیکر#شهید_ناصر_شیری(باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید.
اما پیکر حاج کاظم ۱۳ سال طول کشید تا به خانه برسد
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺
فقط خدا میداند به #حاج_کاظم چه گذشت
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون
#روز_عاشورای_مجنون

✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

نماز صبح روز 18 اسفند 62 رو خوندیم هنوز پاتک دشمن شروع نشده بود . تک وتوک خمپاره و توپی زوزه کشان میومد و کنار ما توی آب هور میخورد وبا انفجارش صدای جیغ پرنده ها بلند میشد.
هوای جزیره خیلی گرفته بود . بوی آب گندیده هور و بوی باروت نفس کشیدن رو سخت کرده بود. گفتم از این فرصت استفاده کنم تا سر و صدا زیاد نشده دعایی بخونم. یه کتاب دعای جیبی داشتم که روش نوشته بود #ارتباط_با_خدا از جیب راست پیراهنم در آوردم و صفحه #زیارت_عاشورا رو باز کردم. اون موقع ها توی جبهه زیارت عاشورا خوندن مرسوم نبود بیشتر صبح ها #دعای_عهد میخوندیم ومن هم دعای عهد رو از یر بودم اما با زیارت عاشورا زیاد مانوس نبودم بخاطر این مجبور بودم از روی کتاب بخونم. هنوز سطر های اول زیارت عاشورا رو داشتم میخوندم که صدای آشنایی به گوشم رسید.. صدا زد #علمدار(بچه ها من رو علمدار صدا میزدند) تنها نخون بگذار ما هم به فیض برسیم. پشت سرم رو نگاه کردم دیدم #شهید_کریم_کسب_پرست فرمانده گروهانمون در چند قدمی داخل یک سنگر جمع و جور نشسته. بالاخره امر فرمانده بود رفتم داخل سنگرش و چند تای دیگه هم اومدن که تعدامون از انگشتان یه دست بیشتر نمیشد. به سختی داخل سنگر جامون شد و من شروع کردم بلند بلند زیارت عاشورا رو خوندن. حال خوبی بود بچه ها مثل ابر بهار گریه میکردم اونجایی هم که اشک خودم جلوی دیدم رو میگرفت خطوط روی متن زیارت رو تار میدیدم و غلط غلوط میخوندم. یادم میاد این نوحه رو با بچه های داخل سنگرزمزمه میکردیم
#این_دل_تنگم_عقده_ها_دارد
#گوئیا_میل_کربلا_دارد
صدای نوحه خوندن ما که بلند شد بچه های دیگه هم خودشون رو به اطراف سنگر ما رسوندند و کار بالا گرفت. صدای ناله وشیون بود که بلند میشد و قطرات اشکی که از چشم نوجوون ها روی خاک تیره از انفجار باروت جزیره مجنون میریخت. اون روز کنار پد شرقی جزیره مجنون جوان ها چه کردند..
#آفتاب_که_بالا_اومد_آتش دشمن شروع شد. آتش های اولیه خیلی دقیق نبود اما در چند دقیقه تمام آتش ها متمرکز شد روی "پد" و اطراف اون.
پیام امام به بچه ها رسیده بود که #جزیره_مجنون باید حفظ بشه و همه آماده بودن که فرمان را اجرا کنند.
گروهان ما به دل دشمن زد و در محاصره ده ها تانک قرار گرفتیم . جنگ سختی بود که یاد سختی های اون هنوز بعد از 32 سال رعشه بر وجودم می اندازه..
اون هایی که اسمشون برای معراجی شدن نوشته شده بود جدا شدند و بقیه هم با دست و روی خونین و با سینه های سوخته از بمب های شیمیایی به عقب برگشتند.
وقتی عقب میومدیم از اینکه نمیتونیم پیکرهای بی جان بهترین رفقامون رو عقب بیاریم سخت در عذاب بودیم. بچه ها توی آغوش هم آرام گرفته بودند.
30 سال بعد یه روز با جانشین لشگر سیدالشهداء(ع) شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی با هم نشسته بودیم و صحبت از اون روزها شد.
شهید حاج احمد خیلی به هم ریخت. و گفت : جعفر من هر وقت یاد اون روزهای خیبر میوفتم همه وجودم درد میگیره. روزی که " تن ها مقابل تانک ها ایستاده بودند" وغربت و مظلومیت رو داد میزدند.
حاج احمد بلافاصله یاد فرمانده اش و فرمانده مون حاج کاظم رستگار فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) روکرد و گفت : فقط خدا میداند به حاج کاظم چه گذشت.
🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
#آخرین_محرم
#شهید_رستگار
فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع)
#محرم_سال_1363
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

بعد از #عملیات_خیبر و شهادت همرزمانش خیلی دلشکسته شده بود و همه اش دنبال بهانه بود که جایی خلوت کنه و زانو بغل بگیره ودر فراغشون گریه کنه..
حاجی فرمانده تیپ قدرتمند #سیدالشهداء(ع) بود و پیکر مطهر صدها تن از عزیز ترین عزیزانش در جزیره مجنون جامانده بود و خودش میگقت مادرها وفرزندانشون منتظرهستند وچشمشون بدر مانده تا برگردند..
بعد از #عملیات_خیبرمدتی رفتیم #موقعیت_شهید_موحد در جاده اهواز خرمشهر و قرار بود عملیاتی در هور انجام شود که بعدا لغو شد و بچه های تیپ یکی دو ماه رفتند مرخصی و بعد ابلاغ شد که گردانها وواحدهای تیپ سیدالشهداء(ع) به #پادگان_ابوذر نقل مکان کنند.
#بچه_های_اطلاعات_عملیات_و_تخریب درمنطقه زیر #بمو مستقر بودند وبرای ماموریت های گشتی شناسایی اعزام میشدند و #شهید_حاج_کاظم_رستگار برای نظارت برانجام کارها در منطقه حضور پیدا میکرد..
مهرماه سال63 آغاز #ماه_محرم بود و حاجی خیلی انتظار محرم را میکشید و فقط این ماه بود که میتونست حاجی را آرام کنه.. ازشب سوم ماه محرم بود که کارهای شناسایی هم تعطیل شد و بچه ها برای عزاداری شب های محرم درساختمانهای پادگان ابوذر مستقر شدند.
سنت خوبی بین رزمندگانی که درپادگان حضورداشتند بود که روزها برای اقامه نماز و مراسمات در #حسینیه_قدس پادگان جمع میشدند وبرای نمازمغرب و عشاء به #مسجد_امام_حسین علیه السلام که درکنار منازل سازمانی برادران ارتشی در پادگان قرار داشت و مدیریتش با برادران ارتشی مستقر درپادگان بود میرفتند.
حاج رستگار هم اصرار داشت بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در پادگان بودند حتما در مراسمات عزاداری شرکت کنند و خودش هم هر شب هنگام مراسم سینه زنی ، پابه پای بقیه رزمندگان به سرو سینه میزد.
از شب هفتم محرم به بعد بود که بعد از تمام شدن مراسم بعضی از بچه ها رو در کنار #محراب_مسجد_امام_حسین (ع) جمع میکرد و به من میگفت: #روضه_بخون.
و خودش هم با زمزمه هاش مجلس رو گرم میکرد. این جلسه ما وقت و ساعت نداشت و تا زمانیکه بچه ها اشک داشتند ادامه پیدا میکرد. بعد از این برنامه هم باز حاجی ول کن نبود و داخل پادگان میگشت و از هر ساختمانی که صدای روضه و #یا_حسین میومد قدمهاش شل میشد و با اشتیاق وارد میشد و عزاداری میکرد.
ماها که جوان تر بودیم کم آوردیم اما حاجی از #آخرین_محرمش کمال استفاده را کرد و یکی دوماه بعد هم اتفاقات #پادگان_ابوذر و بگو مگوی #فرماندهان_جنگ تهران با #فرمانده_سپاه اتفاق افتاد و بعد هم #استعفای_حاج_کاظم_رستگار و بعد هم #عملیات_بدر که #حاج_کاظم_نجفی_رستگار در آن به شهادت رسید و مزد عزاداری خالصانه محرم را از اربابش کرفت و بدن قطعه قطعه اش سالها در هور العظیم برجای ماند.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#خانوم_حاج_ابوالقاسمی
#همسر_سردار_شهید
#حاج_کاظم_رستگار
#تنها_یادگار_شهید_رستگار
#محدثه_خانوم_رستگار
دخترم دقیقا چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. این موضوع را بعداز شهادت کاظم فهمیدم.
یادم می آید آن زمان هنوز موهای دخترم کامل در نیامده بود، وقتی به خانه مادرم می رفتیم، یک مغازه سر کوچه شان بود که گل سر می فروخت. #کاظم وقتی جلوی آن مغازه می رسید آهی می کشید و می گفت: خدایا یعنی من می توانم بمانم تا آن روز که یک گل سر برای دخترم بخرم؟
اوایل بالای سر #محدثه می ایستاد، بغض می کرد و شکر خدا را می گفت. ده روز قبل از رفتنش وقتی می خواست قربان صدقه محدثه برود، می گفت: انیس و مونس مادر. یک روز به کاظم گفتم: چرا می گویی انیس و مونس مادر. من بهش اعتراض می کردم می گفتم: مگر این بچه شما نیست؟ احساس نمی کنی که دختر شما هم هست؟ تا این را می گفتم، جواب می داد: دختر انیس و مونس مادر است، دوتای با هم دست به یکی می کنید و … سریع حواس مرا از موضوع پرت می کرد.
#دوازده_روز_بعد از فارغ شدنم می گذشت که کاظم مرا خانه مادرم گذاشت و به جبهه رفت. من در دوران بارداری ضعف و فشار شدید داشتم. زمانی که می خواستم از بیمارستان مرخص شوم، دکتر به کاظم گفته بود که هرچه قدر خانم ها به خودشان رسیدگی کنند، ده برابر آنرا باید الان به همسرت رسیدگی کنید. چون همه جوره فشار روی همسرت بوده. باید خیلی حواست به او باشد.
خود کاظم خیلی حساس بود. با حرفی که دکتر زده بود حساس تر هم شده بود. در این ده دوازده روز اگر شب هر چند بار که برای شیر دادن محدثه بیدار می شدم، او هم با من بیدار می شد و می نشست. به کاظم می گفتم: شما برای چه می نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهرا ن هستی بخواب. می گفت: مگر نمی گویی بچه برای ما دوتاست. می خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی بره.
بیست و پنجم اسفند 63 به ما خبر #شهادت_کاظم را دادند و اول عید هم پیکر#شهید_ناصر_شیری(باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید.
اما پیکر حاج کاظم ۱۳ سال طول کشید تا به خانه برسد
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
#آخرین_محرم
#شهید_رستگار
فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع)
#محرم_سال_1363
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

بعد از #عملیات_خیبر و شهادت همرزمانش خیلی دلشکسته شده بود و همه اش دنبال بهانه بود که جایی خلوت کنه و زانو بغل بگیره ودر فراغشون گریه کنه..
حاجی فرمانده تیپ قدرتمند #سیدالشهداء(ع) بود و پیکر مطهر صدها تن از عزیز ترین عزیزانش در جزیره مجنون جامانده بود و خودش میگقت مادرها وفرزندانشون منتظرهستند وچشمشون بدر مانده تا برگردند..
بعد از #عملیات_خیبرمدتی رفتیم #موقعیت_شهید_موحد در جاده اهواز خرمشهر و قرار بود عملیاتی در هور انجام شود که بعدا لغو شد و بچه های تیپ یکی دو ماه رفتند مرخصی و بعد ابلاغ شد که گردانها وواحدهای تیپ سیدالشهداء(ع) به #پادگان_ابوذر نقل مکان کنند.
#بچه_های_اطلاعات_عملیات_و_تخریب درمنطقه زیر #بمو مستقر بودند وبرای ماموریت های گشتی شناسایی اعزام میشدند و #شهید_حاج_کاظم_رستگار برای نظارت برانجام کارها در منطقه حضور پیدا میکرد..
مهرماه سال63 آغاز #ماه_محرم بود و حاجی خیلی انتظار محرم را میکشید و فقط این ماه بود که میتونست حاجی را آرام کنه.. ازشب سوم ماه محرم بود که کارهای شناسایی هم تعطیل شد و بچه ها برای عزاداری شب های محرم درساختمانهای پادگان ابوذر مستقر شدند.
سنت خوبی بین رزمندگانی که درپادگان حضورداشتند بود که روزها برای اقامه نماز و مراسمات در #حسینیه_قدس پادگان جمع میشدند وبرای نمازمغرب و عشاء به #مسجد_امام_حسین علیه السلام که درکنار منازل سازمانی برادران ارتشی در پادگان قرار داشت و مدیریتش با برادران ارتشی مستقر درپادگان بود میرفتند.
حاج رستگار هم اصرار داشت بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در پادگان بودند حتما در مراسمات عزاداری شرکت کنند و خودش هم هر شب هنگام مراسم سینه زنی ، پابه پای بقیه رزمندگان به سرو سینه میزد.
از شب هفتم محرم به بعد بود که بعد از تمام شدن مراسم بعضی از بچه ها رو در کنار #محراب_مسجد_امام_حسین (ع) جمع میکرد و به من میگفت: #روضه_بخون.
و خودش هم با زمزمه هاش مجلس رو گرم میکرد. این جلسه ما وقت و ساعت نداشت و تا زمانیکه بچه ها اشک داشتند ادامه پیدا میکرد. بعد از این برنامه هم باز حاجی ول کن نبود و داخل پادگان میگشت و از هر ساختمانی که صدای روضه و #یا_حسین میومد قدمهاش شل میشد و با اشتیاق وارد میشد و عزاداری میکرد.
ماها که جوان تر بودیم کم آوردیم اما حاجی از #آخرین_محرمش کمال استفاده را کرد و یکی دوماه بعد هم اتفاقات #پادگان_ابوذر و بگو مگوی #فرماندهان_جنگ تهران با #فرمانده_سپاه اتفاق افتاد و بعد هم #استعفای_حاج_کاظم_رستگار و بعد هم #عملیات_بدر که #حاج_کاظم_نجفی_رستگار در آن به شهادت رسید و مزد عزاداری خالصانه محرم را از اربابش کرفت و بدن قطعه قطعه اش سالها در هور العظیم برجای ماند.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
#آخرین_محرم
#شهید_رستگار
فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع)
#محرم_سال_1363
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

بعد از #عملیات_خیبر و شهادت همرزمانش خیلی دلشکسته شده بود و همه اش دنبال بهانه بود که جایی خلوت کنه و زانو بغل بگیره ودر فراغشون گریه کنه..
حاجی فرمانده تیپ قدرتمند #سیدالشهداء(ع) بود و پیکر مطهر صدها تن از عزیز ترین عزیزانش در جزیره مجنون جامانده بود و خودش میگقت مادرها وفرزندانشون منتظرهستند وچشمشون بدر مانده تا برگردند..
بعد از #عملیات_خیبرمدتی رفتیم #موقعیت_شهید_موحد در جاده اهواز خرمشهر و قرار بود عملیاتی در هور انجام شود که بعدا لغو شد و بچه های تیپ یکی دو ماه رفتند مرخصی و بعد ابلاغ شد که گردانها وواحدهای تیپ سیدالشهداء(ع) به #پادگان_ابوذر نقل مکان کنند.
#بچه_های_اطلاعات_عملیات_و_تخریب درمنطقه زیر #بمو مستقر بودند وبرای ماموریت های گشتی شناسایی اعزام میشدند و #شهید_حاج_کاظم_رستگار برای نظارت برانجام کارها در منطقه حضور پیدا میکرد..
مهرماه سال63 آغاز #ماه_محرم بود و حاجی خیلی انتظار محرم را میکشید و فقط این ماه بود که میتونست حاجی را آرام کنه.. ازشب سوم ماه محرم بود که کارهای شناسایی هم تعطیل شد و بچه ها برای عزاداری شب های محرم درساختمانهای پادگان ابوذر مستقر شدند.
سنت خوبی بین رزمندگانی که درپادگان حضورداشتند بود که روزها برای اقامه نماز و مراسمات در #حسینیه_قدس پادگان جمع میشدند وبرای نمازمغرب و عشاء به #مسجد_امام_حسین علیه السلام که درکنار منازل سازمانی برادران ارتشی در پادگان قرار داشت و مدیریتش با برادران ارتشی مستقر درپادگان بود میرفتند.
حاج رستگار هم اصرار داشت بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در پادگان بودند حتما در مراسمات عزاداری شرکت کنند و خودش هم هر شب هنگام مراسم سینه زنی ، پابه پای بقیه رزمندگان به سرو سینه میزد.
از شب هفتم محرم به بعد بود که بعد از تمام شدن مراسم بعضی از بچه ها رو در کنار #محراب_مسجد_امام_حسین (ع) جمع میکرد و به من میگفت: #روضه_بخون.
و خودش هم با زمزمه هاش مجلس رو گرم میکرد. این جلسه ما وقت و ساعت نداشت و تا زمانیکه بچه ها اشک داشتند ادامه پیدا میکرد. بعد از این برنامه هم باز حاجی ول کن نبود و داخل پادگان میگشت و از هر ساختمانی که صدای روضه و #یا_حسین میومد قدمهاش شل میشد و با اشتیاق وارد میشد و عزاداری میکرد.
ماها که جوان تر بودیم کم آوردیم اما حاجی از #آخرین_محرمش کمال استفاده را کرد و یکی دوماه بعد هم اتفاقات #پادگان_ابوذر و بگو مگوی #فرماندهان_جنگ تهران با #فرمانده_سپاه اتفاق افتاد و بعد هم #استعفای_حاج_کاظم_رستگار و بعد هم #عملیات_بدر که #حاج_کاظم_نجفی_رستگار در آن به شهادت رسید و مزد عزاداری خالصانه محرم را از اربابش کرفت و بدن قطعه قطعه اش سالها در هور العظیم برجای ماند.
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
Ещё